به نام قدرت مطلق الله؛
تجربه مسافر بهنام لژیون دهم رهجوی راهنمای محترم مسافر مصطفی از ترک فوق سریع
حدود سال۸۶ _۸۷ یکی از نزدیکانم با خوشحالی به من گفت: دیگه راحت شدی ترک فوق سریع اومده، فقط یه چند ساعت میخوابی بیدار که بشی دیگه سالمی! آن روزها کراکی شدید بودم. هر شب آرزو میکردم صبح که از خواب بیدار میشوم معجزه ای اتفاق افتاده و اثری از اعتیاد نباشد. با حالتی نا امید و نا باور و آخر خط رسیده و کج دار و مریض گفتم باشه.
چند روز بعد به کلینیکی که از قبل برام نوبت گرفته بودند رفتیم. داخل یکی از اتاق ها که از بقیه بزرگتر بود ۵ _ ۶ تا تخت وجود داشت. روی آنها یک سری آدم که از خماری شدید دست و پا میزدن دراز کشیده بودند. آنها را به زور بلند میکردن و میبردند دستشویی و اصرار میکردند که ادرار کنند. بیچارهها توان دفاع نداشتند با التماس، پرخاش یا با چسبیدن به تخت تمنا میکردن که: نمیتونم...بذارید یه ذره دیگه بخوابم... اینجا هنوز نوبت خودم نرسیده. من اینقدر خراب و نئشه و منگ و مسخ بودم که نفهمیدم چند ساعت بعد خودم هم آنطور خواهم شد بلکه بسیار بدتر... ولله اگر اندازه یک ارزن خبرمیشدم قراراست چه به سرم بیاد صد تا پا قرض میکردم و الفرار.
سرتون رو درد نیارم با همون لباس ها روی تخت دراز کشیدم، یه سرم وصل کردند و چند تا آمپول توی آنژیو کت و من خوابیدم.
همراهام و دو نفر دیگه با اصرا از من میخواستند بلند بشم برم دستشویی. خیلی ظالمانه و غیر انسانی بود. در جهانی آسوده به خواب رفته بودم و در دنیایی از عذاب چشم باز کرده بودم. با حالی مچاله و داغون و خمار، با تب و لرز و تهوع شدید. هریک از اعضای بدنم به یک سمت در حال فرار بودند. مثل مار زخم خورده به خودم می پیچیدم و میگفتم: ولم کنیییییید میخوام بخوابم... چند ثانیه بی خیال میشدند و دوباره اصرار... یکهو بالا آوردنم شروع شد حالم بدتر شد با کمک پرسنل آنجا سوار ماشین خودم شدم . توان رانندگی نداشتم یکی از همراهانم سطل زیر دهانم گرفته بود یک نفر دیگر با ماساژ دادن و نگه داشتنم سعی داشت دردم را کم کند. همراهانم واقعا ترسیده بودند یکی از پرسنل کلینیک که خدا پدرش را بیامرزد نشست پشت فرمان، گویا که او هم فهمیده بود وضعیت من زیاد عادی نیست.
آن لحظات دردناک تمامی نداشتند هر طرف که میچرخیدم جهنم بود و غربت و درد و بی کسی، هر ثانیه یک صد سال طول میکشید و قرار نبود هرگز برسم. گویی در سکوتی بی معنا و خلائی بی انتها غرق میشدم. سرما بود و سم، در تکراری بی وقفه که مرا زجر کش میکرد. انگار زمین و زمان همدست شده بودند شکنجه ام کنند و از عجز و ناتوانی ام لذت ببرند. من بودم و زخمی که درمان نداشت، بی کسی که پایان نداشت...
آن روزها حداقل برای من کنگره ای وجود نداشت که آقای مهندس دژاکام در رگهای سرد و سرب گرفته ام جان بدمند و بگویند *علاج خود کرده را تدبیر هست* یا *یک وجب آب روی سر آدم، قطعا و حتما با صد وجب آب فرق دارد!* خانواده ی عزیز و مخلص و با محبت ایشان ، دیده بانان و راهنمایان و خدمتگزاران کنگره نبودند تا با مهر بی چشم داشت شان که ازاقیانوس بی انتهایی سر چشمه گرفته بود راهنمایی ام کنند. حرفم ، دردم و داغم را بفهمند و بگویند مرد ، با مرام ، با غیرت تو خوبی تو اراده داری هیچت نیست فقط گم شده ای...بیمار شده ای...
نفسی دیدمت ای دوست چه بیمار شدم
سبب درد خوشت بود که هوشیار شدم
چه بگویم به دهان جز سخن شکر و ثنا
قدحی با تو بخوردم چه گرفتار شدم
آن روز ها من به راهنمایان تازه واردین دسترسی نداشتم که با سینه ای سوخته از جراحت چندین ساله ی اعتیاد و صورتی روشن و قامتی استوار از درمان آن در کنگره ی ۶۰ ، در حالی که با هم چای میخوردیم بگویند : درمان درد لا علاج پیدا و اژدهای هفت سر آتش به دهان تبدیل به مرکبی روان اهلی برای رسیدن به تکامل و تعالی شده ، آن هم به گونه ای موشکافانه و ساختارمند و قابل دفاع و ارائه در مجامع بین المللی علمی جهان. کافیست مانند هر بیمار دیگری دارو به اندازه و سر وقت، با متدDST که چندین سال است تجربه شده مصرف کنی تا به راحتی به درمان برسی. کسی نبود شهامت این را داشته باشد که بگوید ماده ی سمی و خطرناکی چون تریاک در دست پزشک حاذق، شفا است و معجزه. آن روز ها من نمیدانستم گیاه خشخاش موهبت الهی است و ما انسانها به دلیل خارج شدن از حدود و فرمان های الهی و سوء استفاده از آن ، نعمت را به نغمت و شر تبدیل کرده ایم...
پس از صد سال که از کلینیک به خانه رسیدیم صد سال بعدی شروع شد. سه شباته روز دل و روده ام، خودم جهانم ،تک تک اعضای بدنم را بالا می آوردم. از این پس من بودم و یک پاکت قرص اعصاب که طبق دستور پزشک باید از صبح تا شب هر روز میخوردم .چیز زیادی تغییر نکرده بود همچنان زیاد خبری از دنیای اطرافم نداشتم چون بهجای کراک ، قرص اعصاب و روان جایگزین شده بود. یک ماه بعد خودم را در حالی که کراک و قرص با هم مصرف میکردم تا جایی که تمام سرم یخ میزد و بی حس میشد و همه چیز بدتر از قبل بود یافتم.
امروز هم ترک فوق سریع و سریع وجود دارد . با هزینه ای بین ۱۰۰ تا۱۵۰ میلیون تومان. فقط! دو تا سه هفته بستری و از روز اول قطع مصرف میشوی. برای جلوگیری از عوارض ناشی از محرومیت مواد مخدر برایت انواع قرص و داروی اعصاب و روان تجویز میشود. یکی دو روز مانده به ترخیص چند ساعت به نوعی بیهوش می شوی و به خواب عمیق میروی با تزریق یک سری دارو، باقیمانده مواد مخدر در بدن و مواد شبه افیونی تولیدی خود بدن هم شسته میشود و دیگر چیزی در بدن وجود ندارد تا به تحمل درد و رنج کمک کند و پس از آن حتما باید تا چند سال زیر نظر پزشک دارو مصرف کنی و روان کاوی بشوی. با احترام تمام به جامعه علمی و پزشکی و همه کسانی که در راه کاهش رنج بشر گام بر میدارند به عنوان کسی که تجربه اعتیاد شدید بالای چهارده سال و انواع ترک را داشته ام و امروز ۵ سال است که تحت تعالیم کنگره عزیز ۶۰، سیگار مصرف نمیکنم این سوالات را دارم:
یک روان پزشک ، روانکاو چه تخصصی در مورد اعتیاد ،عوامل و درمان آن به صورت آکادمیک دارد؟
آیا ما امروز رشته هایی مثل اعتیاد شناسی یا تخصص درمان اعتیاد به مواد مخدر داریم؟ آیا افراد متخصص در جامعه محترم علمی عمر خود را گذاشته اند برای تحقیق و تفحص و به تحریر درآوردن کتاب و مقاله در راستای علمی که از تکرار تجربه مثبت و مفید حاصل و در عمل امتحان پس داده و روشمند باشد؟
چگونه یک فرد که چند سال تخریب مواد مخدر دارد سریع قطع مصرف میشود؟ معنای وارد شدن شوک ویران کننده چیست؟ با توجه به میزان آشفتگی و عدم کنترل فرد معتاد به مواد مخدر بر روی خودش و اعمالش چگونه و با چه دلایلی میتوان امیدوار بود استفاده از قرص های اعصاب و روان تبدیل به معضل جدید و بدتری برای فرد نمیشود؟
وقتی صحبت از خماری و وابستگی به مواد مخدرمیشود فقط و فقط و فقط یک معتاد است که میفهمد واقعا و حقیقتا از چه سخن میگوییم . وقتی سخن از درمان اعتیاد به مواد مخدر میشود تنها و تنها یک رهایی یافته که به مواد مخدر چون دیگر ماده های هستی مینگرد درک میکند از چه سخن میگوییم.
انتشار: وبلاگ نمایندگی ستارخان
- تعداد بازدید از این مطلب :
178