English Version
This Site Is Available In English

لژیون سردار بخشش بی منت را به من آموزش داد

لژیون سردار بخشش بی منت را به من آموزش داد


یک روزی آدم خیلی پولداری بودم و پول زیادی از جمله از سمت خانواده خودم و غیره به دست من می‌ رسید؛ که آن پول ها را صرف خرید کادو و هدیه برای آدم‌های به اصطلاح دوست می‌کردم. آنقدر  وضع مالی خوبی داشتیم؛ که وقتی دوستانم خانه ما را از دور می‌دیدند با دهان باز می‌گفتند: وای این خانه بزرگ برای شما می‌باشد؛ یا این ماشین برای  شما می باشد؛ ولی من هیچ وقت در دلم فخر نفروختم و یا شکر نکردم و چون از اول بی پولی را تجربه نکرده بودم؛ تعجب آن ها از داشتن این چیزها را اصلا متوجه نمی‌شدم و دارایی‌های مالی به چشم من نمی‌آمدند؛ گاهی بالاتر از خودم را نگاه می‌کردم و با حسرت می‌گفتم: کاش من هم آن را داشتم، به یاد ندارم؛ هیچ‌گاه به معنای واقعی آن‌گونه که باید شکر خدا را کرده باشم؛ شاید مثل کلاغی خم و راست می‌شدم و سر بر سجده می‌گذاشتم؛ اما خودم می‌دانم فقط از ترس بدتر شدن، زندگی‌ام بود نه شکر الله، ترس از جهنم بود نه قدردانی از آن‌چه که داشتم؛ ولی نعمات خود را نمی‌دیدم و قدر نمی‌دانستم و بالاخره اوضاع زندگی ما به سمت و سویی پیش رفت که نه تنها وضع مالی ما به زیر خط فقر نزول کرد؛ بلکه دیگر داشتن کوچک‌ترین ضروریات زندگی برایم آرزو شد.

اوضاع و حال زندگی به قدری وخیم شد که نفس کشیدن در آن خانه که به چشم دیگران بزرگ بود؛ برای من سخت و طاقت فرسا شده بود؛ حال بد پدر و مادرم و برادر مصرف کننده، خیلی خیلی وحشتناک بود و با از دست دادن روز به روز، مال و سلامتیمان تازه فهمیدم داشتن چند جفت کفش و کیف و لباس نو مدرسه در یک سال تحصیلی که دیگران می‌گفتند: خوشبحالت یعنی چه! به روزی رسیدیم که آرزوی مرگ برایمان بزرگترین خواسته از پروردگاری شده بود که مدام کفرش را می‌گفتیم: خدایا از تو بیزارم که هیچ چیز نداشتم و همان کم را هم از ما گرفتی، تو خدای بدی هستی و خدای ترس و نفرت و زشتی‌ها هستی؛ ای کاش هیچ وقت بنده تو نبودم؛ ای کاش هیچ وقت خلق نمی‌شدم. اوضاع بدتر و بدتر می‌شد؛ آنچه را که دیگر نداشتیم و حال مریضی که ما را به قرض سوق داد و خرید سلامتی و کارهای که به سختی می‌کردیم تا از منجلاب در بیایم.

کنگره ۶۰ دری را باز کرد؛ که با ورود به آن؛ حال زندگیمان رو به بهبودی رفت و زخم‌های تنمان از جنگ‌هایی که درگیر آن‌ها بودیم، را التیام داد؛ اما در آن خانه درب طلایی دیگری وجود داشت؛ که ورود به آن شاه کلید می‌خواست و آن لژیون سردار بود که با پرداخت مبلغی پول؛ باید با ترس‌هایی که درگیر آن‌ها بودیم؛ مثل از دست دادن مال مجدد و به دست نیاوردن پول برای پرداخت تعهد می‌جنگیدم و عبور می‌کردیم و من با آن ترس و عشق، به پولی که در وجود و خیال خود حس می‌کردم و به آن فکر می‌کردم؛ باید آن‌ها را در خودم درست کنم و بعد وارد این مرحله شوم. شوری در دلم بود؛ که حس می‌کردم باید بهای حال خوش خودم را پرداخت کنم، می‌دانستم که وظیفه و حقی هست؛ که بر گردن من سنگینی می کند؛ امّا می خواستم آنقدر دارا شوم؛ که بخشش برایم آسان باشد؛ امّا با دریافت آموزش از راهنمایم با وجود همان ترس‌ها عضو لژیون سردار شدم و خواسته و نخواسته بعد از جلسات متعددی فهمیدم؛ که الان خودم را مدیون‌تر از قبل می‌دانم هم مالی و هم جانی، دریافتی‌هایی که بعد از عضویت در لژیون سردار به دستم رسید به اندازه‌ای بود که یک هزارم آن مبلغ عضویت و حضور در گلریزان بود.

کنگره ۶۰، لژیون سردار بخشش بی منت را به من آموزش داد شکرگزاری بابت تمام داشته‌ها و نداشته‌ها را از تمام وجود چه به درگاه پرودگار چه به تمام موجودات و هستی را به من آموزش داد به گونه‌ای که؛ الان وقتی از کنار موجودی که خداوند خلق کرده؛ چه گل و گیاهی که در زندگی‌ام وجود دارد و یا انسان‌هایی که می‌آیند و زخم زبان می‌زنند و یا لبخند می‌زنند، مهر می‌ورزند، اخم می‌کنند. قدردان هستم؛ چون تک تک آن‌ها در زندگی به من آموزش دادند و می‌دهند و این را من اکنون دارم کم کم می‌آموزم، مال من برکت پیدا کرده است پس‌انداز کردن را آموختم به داشته‌هایم افزوده شده و این‌ها خیلی خیلی بیشتر از آن مبلغی می‌باشد، که بابت عضویت به طور اقساط در لژیون سردار پرداخت کرده‌ام؛ اکنون می‌فهمم چرا انسان‌هایی که بخشش می‌کنند. سال بعد بخشش بیشتری انجام می‌دهند؛ چون انسان‌ها همیشه کمال‌گرا هستند و آموخته‌اند که هیچ چیزی در کنگره بی‌حکمت و بی‌دلیل نمی‌باشد. شکر نعمت نعمتت افزون کند، کفر نعمت نعمت از کفت بیرون کند. 

 

نویسنده: همسفر مرجان رهجو راهنما همسفر زهره (لژیون دهم)

ویرایش: همسفر کلثوم دبیر سایت‌

ویراستاری و ارسال: همسفر ملیکا نگهبان سایت

همسفران نمایندگی دانیال اهواز

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .