چراغی که به خانه روا باشد
بِه که در مسجد محل باشد
من که زین باب خوردهام صدمات
چه جا بهتر از کنگره باشد
آنان که بِه شدند، بخشیدند
من ببخشم، از برای دگران
این که گویم نه مُدعا باشد
دراین بهشت کَرم بِه از دعا باشد
همه چیزی در این عَدَن باشد
حال خرابی که میشود، حاتم!
چشم ها به مهر میشود، روشن
باورم نبود روزی شود قسمت من
من که تنها به فکر خود بودم
در پی راه و رسم خود بودم
چشمههایم دوباره جوشیدند
زین ره عاشقی و بخشیدن
راهنمایم زمن پرسید
همسفر حال خوبت چند؟
شب و روزت یکی شده بود در تاریکی
روز روشنت بگو حالا چند؟!
قیمتی ندارد حال خوش انسان
گو رَهش را تا که من کنم جبران
از کَرم و بخشش اوکه نشناسم
مانده باقی ستون این بنیان
حال نوبتم رسید بهر حال خوشم
بخشم و دِین خود بپردازم
تا که آنان که همچو من اسیر
راه گم کردند و شدند تخریب
این مکان را پناه خود سازند
جان خود زِ غم رها سازند
این بهای عشق شما به من است
اینجا که عشق پهلوان شدن است
مقصد که عاشقی شد و بخشش
لایق نشانبینشان شدن است
سراینده: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر سمانه(لژیون سوم)
ارسال: نگهبان سایت همسفر فهیمه
همسفران نمایندگی بیهقی سبزوار
- تعداد بازدید از این مطلب :
173