English Version
This Site Is Available In English

اصلاً درکی از بخشش نداشتم

اصلاً درکی از بخشش نداشتم

  ششمین جلسه از دور پنجاه و یکم کارگاه‌های آموزشی کنگره ۶۰؛ ویژه آقایان همسفر در نمایندگی آکادمی، با استادی مرزبان محترم همسفر اشکان ، نگهبانی راهنمای محترم همسفر علی اصغر و دبیری راهنمای محترم همسفر محمدحسین، با دستور جلسه «گلریزان»، پنجشنبه 17 آبان ۱۴۰3 ساعت ۱۴ آغاز به کار نمود.

خلاصه سخنان استاد:
از نگهبان و دبیر جلسه ممنونم بابت دعوتی که از بنده کردند و به من اجازه دادند که در این جایگاه بتوانم مجدد خدمت کنم. حقیقتاً زمانی که به من گفتند، در ذهنم نبود که سال گذشته هم لطف خدا شامل حال من شد و در کنگره توانستم در این دستور جلسه این جایگاه را تجربه کنم و این برای من یک مقدار قابل‌تأمل است.
خیلی فکر کردم و احساس کردم در آن نشانه‌ای است که حتی در ذهنم نبود. سال پیش این اتفاق رقم خورده و امسال هم توانستم این تجربه خوب را داشته باشم. به دید من گل‌ریزان بهار کنگره است؛ یعنی هیچ فرقی با بهار فصلی ندارد.
به هنگام گل‌ریزان هم که می‌رسیم، دقیقاً بهار را تجربه می‌کنیم. همه‌چیز از نو شروع می‌شود و اصلاً یک خانه‌تکانی می‌شود. از دیدگاه من اصلاً انسان دارد خودش را تغییر و تحول می‌دهد. همه‌چیز دارد درون خودش عوض می‌شود.
سال‌های اول که به کنگره آمده بودم، اصلاً آن فهم بخشش و آن درکی که باید از گل‌ریزان در من می‌بود، نبود. اصلاً و صرفاً فرمان‌برداری بود، مثلاً پدرم می‌گفت: که اگر می‌توانی کمکی بکن و من هم یک عددی پرداخت کردم، ولی آن درک را نداشتم که چه‌کاری دارم انجام می‌دهم، به کجا کمک می‌کنم و تأثیرات به چه صورت است، ولی از سال دوم که عضو لژیون سردار شدم قضیه برایم کاملاً متفاوت بود.
رفته‌رفته با حضورم در لژیون سردار متوجه این موضوع و تأثیرات آن شدم. درک بخشش خیلی برای من مشکل بود. چرا؟ چون تا قبل از آنکه وارد لژیون سردار بشوم و حتی تا یک سال بعد، هیچ درکی راجع به این موضوع نداشتم.
حقیقتاً من به خیابان می‌رفتم و سر چهارراه یک شخصی کنار ماشین پولی از من طلب می‌کرد، من نگاه می‌کردم ببینم اگر لاغر بود کمک می‌کردم وگرنه مقداری سرحال‌تر بود می‌گفتم این شرایط کمک کردن را ندارد. هیچ کمکی در مترو و در بیرون از منزل به افراد نمی‌کردم. کوچک‌ترین‌ها را برایتان می‌گویم که پیش‌ازاین، صفت بخشش در من به چه گونه‌ای بوده است.
یک تجربه کوچک بگویم: یک روزی در مغازه ایستاده بودم، این را یک یا دو سال پیش هم‌فکر کنم در لژیون سردار مشارکت کرده بودم. یک بچه کار آمد در مغازه و گفت: این مغازه روبه‌رویی توپ‌های خیلی کوچکی دارد، برای من یکی از این توپ‌ها را می‌خری؟ من مقداری فکر کردم، بازهم شش‌دانگ برایش نخریدم.
افتاده بودم در یک عمل انجام‌شده، رفتم آن توپ را خریدم به آن پسر دادم. تشکر کرد و رفت. یک سال بعد دوباره در مغازه و پیش من آمد. من در آن ساعات روز آنجا نمی‌نشستم و ‌طوری خدا همه‌چیز را کنار هم دیگر قرار داده بود که به من درسی را بدهد.
آن بچه پیش من آمد گفت: یادت است این توپ را به من دادی؟ من یک سال با آن بازی کردم و چند روز پیش ترکید. الآن خواهرم را آوردم تا آن توپ را برای او هم بخری. آن روز من چیزی را تجربه کردم به نام بخشش واقعی!
خب حقیقتاً اگر زمانی قبل از آن چیزی را می‌بخشیدم، اسمش فقط بخشش بود و هیچ اتفاقی در درون من نمی‌افتاد؛ یعنی هیچ صور داخلی در این موضوع وجود نداشت. من آن روز با خودم بغض می‌کردم و با خودم می‌گفتم: خدایا! یعنی من یک نفر را توانستم یک سال با یک توپ در یک مسیر خوشحالی نگه‌دارم و چه قدر این موضوع می‌تواند برای من قشنگ باشد، در آنجا متوجه قضیه شدم.
دیروز کتابی را داشتم مطالعه می‌کردم، نوشته بود: پیرمردها زمانی نهال‌هایی را می‌کارند که می‌دانند از سایشان نمی‌توانند استفاده بکنند، می‌کارند برای آیندگان و کسانی برای بعدی‌های دیگر و دوره‌های دیگر که می‌خواهند بیایند از آن استفاده کنند. حقیقتاً کنگره هم به همین‌طوراست.
من اوایل سال ۹۸ به کنگره آمدم، کسانی که بیست سال قبل به کنگره آمدند خیلی چیزها را کاشته‌اند، خیلی از مسیرها را هموار کردند که من الآن توانستم بیایم و اینجا بنشینم و آموزش بگیرم.
بروم مرزبانی خدمت کنم، بروم پارک خدمت کنم، یک‌شبه هیچ‌کدام از این‌ها اتفاق نیفتاده است.
به‌هیچ‌عنوان نمی‌توانم این را فراموش کنم که کنگره ۶۰ چه چیزهایی را به من داده است و اشخاص پیش از من چه‌کارهایی را انجام داده‌اند؛ چون خودم در حال حاضر خدمت می‌کنم، متوجه می‌شوم یک سری چیزها دارد بستر آن‌ها فراهم و برای اشخاص آینده کاشته می‌شود؛ یعنی هیچ منعی وجود ندارد آینده هم استفاده خواهد نمود.
راجع به بخشش دیروز داشتم فکر می‌کردم، این به ذهنم آمد که خب راجع به این بخشش خیلی در کنگره صحبت شده است که هنگامی‌که می‌بخشید تخریب به وجود نیاورد.
من به همراه آقا محمدحسین و یکی دیگر از دوستان برج دوازده خدمت آقای مهندس رفتم از ایشان خواستم که به من جایگاه پهلوانی را بدهند. آقای مهندس به من این اجازه را ندادند و من حالم خیلی خراب شد. بلند شدم آمدم سمت خانه و این‌قدر به‌هم‌ریخته بودم که می‌گفتم: خدایا چرا آخر! خب مگر کنگره در مسیر کمک مالی نیست؟ مگر خوارزمی در قشم ساخته نمی‌شود و کلی هم هزینه دارد.
آقای مهندس قبول نکردند و پرسیدم که مهندس چرا؟ گفتند: یک مقداری برای شما زود است، برو این شرایط را برای خودت، خانواده و برای بچه‌ات و برای همسرت فراهم کن، بعد بیا. در این قضیه عجله نکن.
خب من واقعاً زمانی این را لمس کردم که می‌خواستم یک مبلغی را بدهم و آقای مهندس نگرفتند. اصلاً یک‌زمانی خودم فکر می‌کردم کنگره نیازی به پول من دارد یا مشکل مالی دارد که حتی من بخواهم پول را بدهم و کاری را راه بیندازم. به‌هیچ‌عنوان این نبود و همین تفکر بابت بخشش در ذهن من یک آفت بود؛ یعنی همیشه یک ذهنیتی در من وجود داشت که خب من دارم خدمت می‌کنم، پول می‌دهم. این پول دارد در این مسیر می‌رود و خرج می‌شود.
نه! آقای مهندس قبول نکردند و جالبی آن این بود که قبول نکردند و دو سه ماه بعد یک شرایطی رقم خورد برای من که خیلی جالب بود؛ یعنی لطف خداوند و آقای مهندس شامل حالم شدم که در آن مقطع از من نگرفتند و گذاشتند من جای دیگری بروم و سرمایه‌ام افزایش پیدا کند و بتوانم در شرایط بهتری در سال بعد بیایم و باز بروم با آقای مهندس مطرح کنم.
می‌خواستم این را خدمتتان عرض کنم، مهندس خودشان می‌آیند به‌عنوان بزرگ‌تر، به‌عنوان الگو اینجا دو میلیارد در روز گل‌ریزان چک می‌کشند. در طول سال هم هزینه‌هایی برای کنگره می‌کنند این‌قدر زیاد هست که این دو میلیارد در آن گم می‌شود؛ ولی به‌عنوان الگو می‌آیند انجام می‌دهند که من اشکان بدانم و متوجه بشوم که در این مسیر که الآن قرارگرفته‌ام، مسیر درست حسابی و سالمی است.
الآن هم آینده‌ام به چه صورت هست و بتوانم خدمت کوچکی را بابت این قضیه بکنم و یک نکته کوچک دیگر هم بگویم: در لژیون سردار بودم و یک تجربه خیلی قشنگی داشتم، آقا امین می‌گویند: حال و هوایی که در لژیون سردار است اصلاً قابل‌مقایسه نیست و همه بعدازآن حال بسیار خوبی دارند.
یک شخصی مشارکت می‌کرد و یک‌دفعه به ذهنم آمد و گفت: خب اشکان اگر قرار باشد؛ مثلاً تو بخششی نداشته باشی، بیرون می‌روی دادوستدی نداشته باشی و تعامل مالی با مردم نداشته باشی، این حق دیگران، این برکت دیگران که قرار است در زندگی فلانی و فلانی برود، از کجا می‌خواهد برود؟!
اگر تو نخواهی این کار را انجام بدهی، تو یک زنجیره را قطع کردی و حق مردم، روزی مردم، برکت زندگی یا مثلاً خیلی چیزها وابسته به آن دادوستد مالی است که می‌تواند سمت من باشد و من سعی کردم این زنجیره را قطع نکنم.
خداوند زمانی یک‌چیزی را به من می‌دهد و می‌گوید: اگر تو لایق باشی این را می‌چرخانی و به کنار خود هم می‌دهی و این پول تو در جای درست خرج می‌شود.
امیدوارم، امیدوارم بتوانم در ادامه مسیرم در همین روندی که هستم باقی بمانم.
آن سخت بودن مسیر مالی که یکی از بزرگ‌ترین مشکلات گذشته من بود و ارتباطی با آن نداشتم را بتوانم ادامه بدهم.
از مهندس و خانواده‌شان تشکر می‌کنم که یکی از بزرگ‌ترین ایرادهای من در زندگی را که بخشش مالی بود برطرف کردند.
خیلی متشکرم که به حرف‌های من گوش کردید.

تایپ و ویراستاری: همسفر یوسف (لژیون چهارم)
تصویربردار: همسفر یوسف (لژیون چهارم) و همسفر امیرحسین(لژیون هفتم)
تهیه و تنظیم: سایت همسفران آقا، نمایندگی آکادمی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .