سلام دوستان پرویز هستم، یک مسافر
۵ سال پیش وقتیکه با مواد آشنا شدم، اوایلش لذت میبردم و از مصرف مواد نشئه میشدم. خیلی سخت کارمیکردم و ظاهراً به شکلی که خودم فکر میکردم زندگی خوبی دارم. پیش خودم میگفتم تفریحی لذت میبرم. همیشه به خودم میگفتم من که معتاد نمیشوم، نمیگزارم کسی بفهمد. سرم را زیر برف کرده بودم و تفکرم این بود که کسی متوجه اعتیاد من نمیشود. درصورتیکه همه متوجه شده بودند و میدانستند و خودم آخرین نفری بودم که متوجه شده بودم، دچار اعتیاد هستم.
به این دلیل که رفتار و کردار من، چهره ی ازهمگسیخته من، حاکی از اعتیادم بود و من غافل از آن بودم. هر وقت به سوپرمارکت محل میرفتم
و تقاضای خرید فویل، برای مصرف مواد، میکردم حاضران در آنجا به چشم دیگری به من نگاه میکردند. در روزهای اخربه شکلی شده بود
که مادرم قفل خانهمان را عوض کرده بود و هر وقت به خانه میرفتم، چشمانش پر از اشک بود. به خودم و خانوادهام خیانت میکردم. به خاطره دریافت پول به هرکسی میگفتم: مادرم در بیمارستان است. به خاطره تهیه مواد میخواستم کلیه خودم را بفروشم و یکسره دروغ میگفتم، یکسره قسم بیخود وحرفهای مزخرف میزدم.
پدرم به من میگفت: برو درون سطل آشغال بگرد دنبال ضایعات تا پول مواد خودت را پیدا کنی و دست از سرما بردار. خودم را داخل منجلابی کرده بودم که همه اطرافیان من آن را میدیدند. از خداوند میخواستم راهی نشانم بدهد و به خدا پناه بردم. هر شب اشک مادرم را میدیدم، طوری شده بود که مادرم به خاطره من به دکتر اعصاب میرفت، روزی به خودم آمدم و گفتم اینکه زندگی نشد همش دروغ، دزدی تا کی تا کجا ... میشود ادامه داد.
حتی چند نفر از دوستان بارها، به خاطر اینکه فکر میکردند من درست میشوم، هزینه رفتن به کمپ من را پرداخت کردند. تا یک روزبه خودم آمدم و پیش یک دوست رفتم، گفتم کمکم کن نجاتم بده، ایشان کنگره ۶۰ را به من معرفی کرد اوایلش خجالت میکشیدم، وقتی وارد پارک شدم، دوستانی را دیدم که با بغل کردن به من محبت کردند، روحیهام عوض شد.
و حالا حدود 4 ماه است که سفر میکنم. خدا را صدهزارمرتبه شکر که از اینهمه گرفتاری بیرون آمدم. همینکه دل مادر و پدرم را شاد کردم، خودش جای شکر دارد و از دوست عزیزم، آقا مهدی که در حق من برادری کرد و کنگره را به من معرفی کرد، من را نجات داد، و باعث شد تا از تاریکی به سمت روشنایی حرکت کنم، ممنونم.
تایپ : مسافر رضا
تنظیم: مسافر مهدی
- تعداد بازدید از این مطلب :
155