دل نوشته
سلام دوستان عبدالرضا هستم یک همسفر
یک روز یکی از دوستان از من سوال کرد که برای چه میروی به کنگره؟چرا وقتت را تلف میکنی و زمان میگذاری و به کنگره میروی؟مسافرت دارد برای خودش کیف میکند و تو در حال رفتن به کنگره هستی این هم شد زندگی؟کمی فکر کردم گفتم شاید حق با او باشد، من همسفر باید چکار کنم؟چه راهی را باید پیش بگیرم؟باید به فکر مسافرم باشم یا به فکر خودم؟گفتم من که تا حالا نتوانستم کاری کنم، تا حالا نتوانستم تغییری در مسافرم به وجود بیاورم؟انواع و اقسام روشها، داروها و کمپهای مختلف را امتحان کردم؟
چه کاری توانستم از پیش ببرم؟وقتی فکر میکنم میبینم، به غیر از اذیت و آزار خودم و مسافرم کار دیگه ای نتوانستم انجام دهم، پس بیایم و کلاهم را قاضی کنم.بهتره که اول فکر کنم تعلیم و تربیت من تا امروز چه کاری رو توانسته برای من از پیش ببرد.هرچه فکر میکنم در این راه نتیجه مثبتی نصیب من نشده است .آنچه را که من در نظر داشتم به انجام برسانم نتوانستم به پایان برسانم.
سالهاست با کنگره آشنا هستم چند سال دور بودم دوباره به طرف کنگره جذب شدم، این دفعه گفتم دقت بیشتری به عمل میاورم سعی میکنم مطیعتر باشم و رهجوی خوبی باشم شاید بتوانم به مسافرم کمک کنم، بعد از یه مدت کوتاه توانستم به یک نتیجه برسم اول اینکه باید خودم را درست کنم یعنی تغییر را در خودم به وجود بیاورم که زندگی کردن با یک مسافر رو یاد بگیرم .
خیلی سخته چند دفعه به خودم گفتم باید رهایش کنم ولی مسافرم من را رها نمیکند، باز هم باید یاد بگیرم وارد معرکهگیریهاش نشوم، و راهی رو که تا حالا در پیش گرفتم برای زندگی خودم و علاقه خودم ادامه بدهم پس باید ابتدا تغییر در دیدگاه هایم و شناخت خودم وجهان اطرافم را تقویت کنم واین راهی جز آموزش و راهبردی کردن آن نیست چون به این نتیجه رسیدم که هیچکس به اندازه خویشتن خویش به خودش فکر نمیکند .
ازخداوند میخواهم که تغییرات را در من به وجود بیاورد.
همسفر عبدالرضا لژیون سوم
- تعداد بازدید از این مطلب :
107