از عشق چه بگویم که عشق بهظاهر سوختن است، اما نه برای خاکستر شدن؛ بلکه برای تبدیلشدن به نور، برای رسیدن، برای فهمیدن، برای زیستن و برای عشق ورزیدن.» در روز شنبه ۲۱ مهرماه ۱۴۰۳ در نمایندگی پاکدشت، در حضور آقای استاد امین دژاکام، جانشین بنیان کنگره۶۰ و دیدهبان جهانبینی بودیم و گفتوگویی را با این انسان عاشق که در طول مسیرشان تاکنون، عشق ورزیدند و تبدیل به نور شدند و معلم و استاد افرادی شدند که نمیدانند؛ ولی خواستار فهمیدن هستند؛ ترتیب دادیم که به نگاه زیبای شما ارائه میدهیم. امید است که رفع تشنگی باشد از تشنگان واقعی و راهی باز کند برای جویندگان راه درمان و ریکاوری اعتیاد.
در ابتدای وادی نهم میگوید: «از سخن به نقطه عمل حرکت نمایید و بر زمین و سماء توجه کنید.» گاهی ترس مخصوصاً در روزهای اول ورود به کنگره باعث میشود که مانتوانیم به نقطه عمل برسیم و حرکت کنیم، چگونه میشود بر این ترس غلبه نماییم؟
اتفاقاً یکی از موانعی که افراد با آن روبهرو میشوند و همانطور که ما میگوییم ترس تفکر را میخورد (این قضیه در آغاز نامه راهنما همسفر اعظم هم بود) زمانی که ترس وارد میشود، شما اصلاً وارد موضوع تفکر نمیشوید؛ چون وادی اول ما تفکر است و اگر ترس از یک حدی بیشتر باشد شما نمیتوانید وادی اول را جذب کنید؛ بنابراین انگار اصلاً وارد باغ نمیشوید. چیزی که مهم است فکر میکنم باید فرصت بدهیم، این موضوع شبیه چیست؟ مثل رفتن در آب سرد میماند، وقتی شما میخواهید در آب سرد بروید یا در مکانی که قبلاً شما در آن بودید و حالا میخواهید ازآنجا به یک جای دیگر وارد شوید، یک اختلافی ازنظر حس دارد یا اگر از یک آب گرم بخواهید وارد آب سرد شوید یا برعکس، این اختلاففاز وجود دارد؛ بنابراین باید چهکار کنید؟ باید خودتان را سازگار کنید و به خود فرصت دهید. وقتی وارد کنگره میشوید فقط باید خودتان را به جریان بسپارید و اول باید نظاره کنید، بیایید و گوش کنید تا آموزشها به گوش شما بخورد. هیچ اصرار و عجلهای وجود ندارد. ابتدای کار شبیه معارفه است. چرا مثلاً ما میگوییم: سه جلسه تازهواردین بنشینید؛ چون فقط شما بیایید و آن فضای کنگره را ببینید، با فضا و اشخاص آشنا شوید، حس قضیه را بگیرید و این فرصت را باید به خود شخص بدهید که در ادامه راهنمایش را انتخاب کند و بعد از اینکه راهنمایش را انتخاب کرد؛ بایستی درست شدن، اصلاح شدن و ساختهشدن را بداند. اگر ما این نکته را بفهمیم که رسیدن به آرامش، تعادل و درست شدن مسائل چون یکشبه خراب نشده، نیازمند هفتهها و ماهها کار و تلاش است؛ بنابراين ما یاد میگیریم که باید توقعمان کنار برود و دیگر توقع نداریم همهچیز سریع و درست و عالی شود و خودبهخود فکر میکنم در ادامه یک آرامشی پیدا میکنیم؛ من اینطوری به قضیه نگاه میکنم.
با توجه به صحبتهای آقای مهندس که این روزها بیشتر راجع به خانمهای مسافر صحبت میکنند، مسافران آقایی داریم که در کنارشان همسر، خواهر یا مادرشان مصرفکننده هستند و نمیتوانند به ترس یا خجالت خود غلبه کنند، شاید هم مأخوذ به آداب خویش هستند و جرئت بیان مسئله را ندارند، سخنی بفرمایید تا انشاءالله مسیر حرکت و سفر را پیدا نمایند؟
وقتی مسافر آقا میآید و درمان میشود، ابتدا خودش به کنگره اعتقاد ندارد؛ اما بعد از گذشت یک ماه، دو ماه که روی برنامه و آموزشها باشد، تغییرات را کمکم احساس میکند تا قبل از این ما از او انتظار نداریم؛ زیرا مسافر تازه آمده وارد کنگره شده حالا ممکن است پیش بیاید؛ ولی انتظار نداریم که بگوید مثلاً: خواهرش هم بیاید و درمان را شروع کند. در کنگره۶۰ قسمت خانمهای مسافر یک بخش کاملاً ایزوله است؛ یعنی یک محیط امن و مناسب برای درمان خانمهای مسافر است و آقای مهندس این ساختار را اینگونه طراحی کردند تا خانمهای مصرفکننده در آرامش کامل در یک فضای امنی بتوانند راحت درمان خودشان را انجام بدهند و ممکن است این قضیه را خیلیها ندانند. وقتی مسافری برای درمان وارد کنگره میشود و خواهرش، مادرش یا همسرش مصرفکننده است، ممکن است این ذهنیت را نداشته باشد که جلسات خانمهای مسافر مثل جلسات ما نیست و وقتی دو، سه ماه از سفرش گذشت و تغییرات را احساس کرد این ذهنیت را دارد که جلسات خانمهای مسافر مثل جلسات ما نیست و یک سیستم امنیت و محفوظی دارد که متناسب با خانمهای مسافر طراحیشده است با دانستن این موضوع ممکن است خودش به نزدیکانش پیشنهاد دهد که چنین جایی وجود دارد که برای شما مهیا شده است خب حالا بروید و درمان را شروع کنید. ما یکسری نمایندگیهای خانمهای مسافر در تهران، مشهد، اصفهان، کرمان، قزوین و شیروان داریم که کمکم در حال رشد کردن هستند. ممکن است بعضیها به علت دور بودن نتوانند شرکت کنند؛ ولی فواصل ۳۰ و ۴۰ کیلومتر و ۵۰ کیلومتر را خیلیها میتوانند طی کنند و شرکت کنند؛ ولی مهم این است که آن ذهنیت به وجود آمده باشد.
آقای مهندس در سیدی وادی چهاردهم بخش ششم میفرمایند: «باید بتوانیم کمکم به وادی عشق پا بگذاریم و همه انسانها را دوست داشته باشیم و از آنها تنفر نداشته باشیم.» آیا میشود مثلاً افرادی که بهعمد یک فرد دیگر را دچار اعتیاد میکنند یا قتل، غارت و تجاوز انجام میدهند متنفر نبود؟ آیا میشود اینها را هم دوست داشت؟
این درواقع یک مسئلهای است که بهقولمعروف شاید انسان خیلی باید رشد کند و مراحل را طی کند که شاید بگوییم اول نسبت به این افراد تنفر نداشته باشد یا بعداً شاید یک احساس محبتی هم داشته باشد. در وادی چهاردهم، در خطابهای که در این سیدی صحبت میشود، بهخصوص در قسمت انتهایی این خطابه که خود نگهبان در حال صحبت کردن است، عشق را بهقولمعروف کاملاً عریان یا خیلی با یک حالت شوریدگی و با یک احساس خیلی عمیق که انسان وقتی این قسمتها را میخواند یا گوش میدهد خیلی احساساتی و منقلب هم میشود، نگهبان آن را بیان میکند که ما اگر از دید بالا نگاه کنیم همه این تاریکیها و همه این اجزاء عشق و محبت هستند؛ ولی در اینجا دو دیدگاه مطرح است که یک جهان بر اساس اضداد بناشده، نیروهای منفی، نیروهای مثبت در جنگ هستند. خطابه اول هم به اسم اضداد آمده که توضیح میدهد؛ اضداد از ابتدا مأمور به تخریب هستند و کار آنها این است و انسان ناآگاه اگر حواسش نباشد توسط اضداد شکار شده و از مسیر خارج میشود و میگوید که این باعث بیداری میشود؛ یعنی فرمان اضداد بیداری است؛ یعنی خداوند یا معمار بزرگ، اضداد را برای این قرار داده که اینها باعث میشوند تا جهانها به تکامل خود ادامه دهند و باعث بیداری شوند. هدف خود اضداد چیست؟ تخریب و نابودی و ... است؛ یعنی ببیند باهم فرق دارد، خداوند که معمار بزرگ است اینها را برای بیداری به وجود آورده؛ ولی هدف خود اینها تخریب، نابودی و فساد است، خب حالا اینجا اگر انسان قادر شود و بتواند رشد کند و به اضداد غلبه پیدا کند؛ یعنی از آنها عبور کند و درسهایش را یاد بگیرد؛ یعنی یک پله بالا آمده است و توانسته است همان خطابه اول را درک و اجرایی کند. زمانی که توانست بالا بیاید آنوقت آن نیروی منفی برای او، آن جنبه خالق را پیدا میکند و او میفهمد که این برای بیداری است؛ ولی قبل از این، اینطوری نبود، نیروی منفی برای او کاملاً مخرب است؛ مثل کسی که دچار اعتیاد است، از اعتیاد متنفر است، خانوادهاش از مصرفکننده و از جهان اعتیاد متنفر هستند و از این قضیه دوری میکند و مبارزه میکند و زمانی که آمد و با متد درست DST اعتیادش درمان شد، حالا یک فرد معتاد را میبیند چه حسی به او دست میدهد؟ دیگر از او تنفر ندارد و دوست دارد که او را کمک کند، دوست دارد که او هم از این مسئله عبور کند و بیرون بیاید که البته قبل از آن این موضوع صادق نیست؛ پس ببینید زمانی انسان میتواند به آن دیدگاه دست پیدا کند که از آن مراحل عبور کرده باشد، آنوقت دیگر از یک فرد مصرفکننده و از یک فردی که مثلاً دزد است و سرقت میکند، نفرت ندارد و میخواهد که به او کمک کند تا او هم از این شرایط خارج شود.
آیا فردی که در یک نقطه از زندگی و در یک موضوع خاص، بهفرمان عقل یا دانایی مؤثر رسیده است، دیگر کار را برای خود تمامشده بداند؟
این جوابش در وادی سیزدهم است که میگوید: خطوط مثلاً راجع به خطوط خمر صحبت میکند، در ادامه ویژگی انسانهای یکبعدی و چندبعدی را مطرح میکند و میگوید: «خطوط در جهان بسیار هستند.» مانند علم شیمی، ریاضی، موسیقی، هنر، ادبیات و هزاران دانش آشکار و پنهان و ...؛ همینطور میگوید: ما در دو یا چند خط میتوانیم به مهارت برسیم؛ وقتی انسانی دانا باشد، مثلاً میگوید: من در این دو یا سه خط به رشد، آگاهی و دانایی رسیدهام؛ ولی او میداند که خطهای بسیاری وجود دارد که هنوز در آنها شناخت و آگاهی پیدا نکرده است؛ بنابراین اینکه ما در یکخطی به تکامل برسیم، بله ما میتوانیم در خطی که به تکامل رسیدهایم یا به قول شما به فرماندهی و فرمان عقل رسیدهایم، میتوانیم در آن خط به یک معلم برای دیگران تبدیل شویم؛ ولی به معنی این است که شاید کار ما در آن موضوع تمامشده باشد؛ مثلاً در مسئله اعتیاد راهنما میشویم و به دیگران کمک میکنیم؛ ولی خطوط دیگر در جای خودشان هستند؛ پسکار در آن موضوع شاید از جهتی تمامشده باشد که مسئله ما با اعتیاد حلشده؛ چون کسی که با متد درست DST درمان شده دیگر مسئله او با اعتیاد حلشده است؛ ولی از جهتی هم دانش او نسبت به مواد همچنان در حال افزایش است. خود آقای مهندس که کاشف متد DST هستند خب دانش الآن ایشان در مورد اعتیاد، نسبت به بیست سال پیش خیلی زوایا و مسائل مختلف دیگر از این قضیه را شناختهاند؛ مثلاً اعتیاد را در سیستم ایکس شکافتند و حالا مشغول این هستند که بیماریهای لاعلاج را با آن ارتباط میدهند و دانش ایشان رو به افزایش است؛ پس ما میتوانیم در این موضوع معلم شویم؛ ولی باید به خطوط دیگر هم توجه کنیم.
با توجه به دستور جلسه که DST است چگونه میشود از این روش در جهانبینی و هنر زندگی کردن که آقای مهندس همیشه در مورد آن صحبت میکنند استفاده و عملی کنیم؟
ببینید متد DST حلقه گمشدهای به اسم زمان داشت؛ یعنی در هیچکدام از متدهایی که وجود داشت، بهای چندانی برای زمان قائل نبودند، نهتنها بهایی برای زمان قائل نبودند ؛ بلکه در روشهای دیگر سعی میکردند این موضوع زمان را حذف کنند؛ یعنی مسابقه گذاشته بودند که این زمان را از معادله به بیرون پرت کنند؛ ولی آقای مهندس آمدند و گفتند: اصلاً همین زمان را که شما بیرون میاندازید، اتفاقاً ما باید همین موضوع را وسط بیاوریم و نهتنها سه روز و یک ساعت و شش روز و ...، بلکه باید یازده ماه شود؛ یعنی دقیقاً کاری که آقای مهندس کردند، مخالف حرکت بقیه بود و پارامتر زمان را ارائه دادند. حالا بيايیم به جهان هستی نگاه کنیم ما میخواهیم از دید جهانبینی نگاه کنیم؛ در جهان فیزیکی چه پارامتری به وجود آمده است؟ فکر کنم در وادی دهم راجع به این موضوع صحبت میشود و در مورد آفرینش جهان فیزیکی میگوید که فضا و مکان خلق میشود، در ادامه میگوید امواج متراکم میشوند و ماده شکل میگیرد و جولانگاه ماده میشود فضا و از ترکیب اینها زمان به وجود میآید؛ پس درواقع حلقه گمشده جهان فیزیکی چیست؟ بله زمان است؛ یعنی جهان فیزیکی بازمان مفهوم پیدا کرد و اصلاً جهان فیزیکی به وجود آمده است که زمان مفهوم پیدا کند. مفهوم زمان با جهان فیزیکی شکل گرفت؛ حالا متد DST هم بازمان خلق شد؛ یعنی اگر خوب نگاه بکنیم متد DST سازگاری خیلی نزدیکی با خلق جهان فیزیکی دارد. این قضیه میخواهد چه چیزی را بگوید؟ میخواهد بگوید که در جهان فیزیکی تغییر، تبدیل و ترخیص با پارامتر زمان اتفاق میافتد. آقای مهندس گفتند: «ما باید متدی را داشته باشیم که با ساختار جهان فیزیکی همخوانی داشته باشد.» پس بنابراین زمان را در متد DST قراردادند و تغییر، تبدیل و ترخیص را در جهان فیزیکی امکانپذیر کردند، کاری که قبلاً قابل انجام نبود. خیلی از تغییرات و تبدیلات در جهان فیزیکی انجام نمیشود، همین کاهش وزن، همین درمان سیگار، درمان خیلی چیزهای دیگر، شاهکار آقای مهندس درواقع همخوانی متد DST با ساختار جهان فیزیکی بود.
در صحبتهای امروزتان از استفاده بهموقع از تواناییها سخن گفتید؛ چه طور به این تشخیص برسیم که از یک توانایی کجا استفاده کنیم و کجا استفاده نکنیم؟
من فکر میکنم که باید به حس خودمان دقت کنیم. «حس ما، قطب نمای ماست» خیلی وقتها به ما میگوید که کجا باید استفاده کنیم و کجا نباید استفاده کنیم و این اصلاً کار راحتی نیست، به دو دلیل یکی اینکه وقتی انسان میخواهد از استفاده از تواناییاش بگذرد، نیازمند یک ازخودگذشتگی است؛ یعنی یکجور فداکاری است. شما توانایی انجام یکچیزی رادارید؛ ولی به کار نمیبرید. یک نفر حرفی به شما میزند و شما میتوانید جوابش را بدهید؛ مثلاً به شما یک توهینی میکند و شما این قدرت رادارید که یکحرفی به او بزنید که شخصیتش خورد شود؛ ولی این کار را نمیکنید، این خودش یک ازخودگذشتگی و فداکاری است. این خودش یک توانایی بزرگ است. «توانایی به کار نبردن توانایی»؛ به نظر من مسئله اصلی در این موضوع، حس ما است که ببینید این توانایی را اگر من به کار ببرم چه پیامدی دارد، چه اتفاقی میافتد؟ یک جاهایی اگر شما این تواناییتان را به کار ببرید باعث میشود که موردحسادت دیگران قرار بگیرید یا به شما کینه بورزند با شما دشمنی کنند یکجایی ممکن است باعث دلشکستگی شود؛ مثلاً درجایی قرار میگیرید که همه آدمها فقیر هستند و آنها شمارا به غذا خوردن دعوت کردهاند و بهترین غذای آنها شاید برای شما بدترین غذا باشد شما اصلاً نباید در آن جمع بگویید که وضع مالی من خیلی خوب است؛ اصلاً نباید آن را بیان کنید، اگر شما آنجا بگویید که من وضع مالی خیلی خوبی دارم آنهایی که شمارا دعوت کردهاند، خرد میشوند، احساس میکنند، خیلی حقیر هستند و احساس میکنند چیز قابل ارزشی ندارند که برای شما ارائه بدهند؛ پس شما اصلاً نباید بیان کنید حتی باید سکوت اختیار کنید درباره وضع مالی خودتان یا مثلاً درجایی به وضع مالی شما دشمنی کنند یا حتی امکان دارد که به خاطر اینکه وضع مالی شما خیلی بهتر است به شما حمله کنند، آسیب بزنند اینها را انسان باید با حسش تشخیص بدهد قسمت اول تشخیص است و اجرا کردن ازخودگذشتگی است؛ ولی اگر دقت کنید میبینید که ترکیب این دو باهم تعادل است اگر دقت کنید خودتان هم متوجه میشوید.
استاد از حس صحبت کردید، اکثر همسفرها یا حتی مسافرها، وقتی وارد کنگره میشوند حسهای آنها بسته و بههمریخته است و گاهی حتی این بههمریختگی خود را نمیپذیرند، از کدام نقطه میتوان تزکیه و پالایش را در حس شروع کرد؟
ببینید اولین مسئلهای که انسان باید متوجه آن شود این است که بپذیرد نمیداند. اینکه انسان بفهمد که واقعاً من نمیدانم، من اعتیاد را بلد نیستم، من جهانبینی را بلد نیستم، من قانون زندگی کردن را بلد نیستم، من آشپزی، خانهداری و زبان انگلیسی را بلد نیستم؛ وقتی انسان این را متوجه شد، خب حالا سؤال بعدی مطرح میشود؛ آیا میخواهم یاد بگیرم؟ آیا میخواهید اعتیاد را، درمان آن را، کاهش وزن را، درست زندگی کردن را، یاد بگیرید؟ بله قسمت اول انسان بایستی ناتوانیهای خودش را ببیند. کسی که ناتوانیهای خودش را نمیبیند و همیشه رو برمیگرداند، هیچوقت به آن پذیرش نمیرسد؛ ولی وقتی به آن پذیرش رسید و فهمید که نمیداند، حالا سؤال بعدی را از خودش میپرسد؛ آیا حالا میخواهی این درست شود یا نه؟ فرض کنید که حالا جوابش مثبت است، دوباره سؤال بعدی مطرح میشود؛ آیا خودت میخواهی به خودت یاد بدهی؟ اگر خودت میتوانستی یاد بدهی که تا حالا انجام داده بودی. شما نیاز به یک معلم دارید. شما نیاز به استاد، به یک بزرگتر دارید. نیاز به کسی دارید که فرامین آن را اجرا کنید، پس آنوقت شما میپذیرید که شاگرد هستید؛ یعنی من یک شاگردی هستم که بلد نیستم، میروم نزد استاد که از استاد یاد بگیرم. اگر این را کسی با خودش و درون خودش خوب نگاه کرده باشد و حل کرده باشد، آن زمان پذیرش برای او امکانپذیر میشود؛ ولی کسی که مشکل را نمیبیند یا مشکل را دیده؛ ولی نمیخواهد آن را درست کند یا کسی که فکر میکند و تصورش این است که خودم میتوانم آن را درست بکنم هیچوقت شاگرد نمیشود و هیچوقت فرمانبردار نمیشود و پذیرش پیدا نمیکند.
در سیدی خدمت از اندازه صحبت فرمودید؛ این اندازه را در مسیر تکاملی خود یا در مسیر خودمان در کنگره، چگونه به دست بیاوریم؟
این هم دانایی است. ببینید دانایی تعریفش چیست؟ «دانایی تشخیص ماهیت خواستههاست در هر لباس و شکلی.» شما وقتی بخواهید ماهیت خواستهها را تشخیص بدهید یکی از چیزهایی که با آن سروکار دارید اندازه است. اگر شما یکچیزی را که فرض کنید پنج سانتیمتر است، این را نیم متر اندازهگیری کنید، چه اتفاقی میافتد؟ در ماهیت آن تشخیص را از دست میدهید؛ پس این به یکی از زیرمجموعههای دانایی انسان برمیگردد. «کسانی که دانا هستند اندازهها را خوب میدانند.» مثلاً یک آشپز دانا، اندازه، قدرت و طعم همه ادویههای خود را میفهمد؛ ولی آن آشپزی که اندازهها را نمیفهمد یکبار زیاد میریزد یکدفعه کم میریزد و آخرش غذا یکچیز دیگری میشود و مزه دیگری پیدا میکند. برای اینکه شما اندازهها را یاد بگیرید اولین ویژگی این است که باید دقت داشته باشید. به همهچیز باید دقت کنید. اولش نمیفهمید؛ ولی مدام دقت کنید و همهچیز را زیر نظر بگیرید و آنالیز و بررسی کنید. خیلی وقتها بعضی آدمها هستند که اصلاً همهچیز را فقط کیلویی استفاده میکنند، همینجوری حسی! نمیگویم این بد است نه ممکن است خوب هم باشد؛ ولی انسانهایی که به جزئیات دقت میکنند و سؤال میپرسند بهمرور اندازهها را پیدا میکنند؛ اما کسانی که به مسائل توجه و دقت نمیکنند؛ مثلاً در یکخانه زندگی میکند؛ ولی نمیداند این خانه چند متر است. خیلی چیزها را از او بپرسید اصلاً متوجه نیست و نمیداند؛ مثلاً بگویید آشپزخانهات چند متر است؟ نمیداند. در این قابلمه چه قدر برنج جا میشود؟ نمیداند. بپرسید خورشت قورمهسبزی چه قدر سبزی میخواهد؟ نمیداند؛ چون به جزئیات خیلی دقت نمیکند. آنهایی که به جزئیات دقت میکنند به جواب هم میرسند.
چگونه میتوان به آن ظرفیت و برخورد درستی که آقای مهندس در سیدی مردمداری به آن اشاره مینمایند رسید؟
این سؤال را پرسیدید یاد یک خاطره جالب در مورد این سیدی افتادم من این سیدی مردمداری را اسمش یادم رفته بود و مدام به رهجوهای لژیون میگفتم بروید سیدی مدارا را گوش کنید، بعد اینها میرفتند مدام میگشتند؛ ولی چنین سیدی پیدا نمیکردند. هرچه از اینوآن سؤال میکردند، بابا اصلاً چنین چیزی وجود ندارد. بعد به من گفتند و یادم آمد و گفتم نه بروید سیدی مردمداری را گوش بدهید! خب در مورد ظرفیت و برخورد درست ببینید نمیخواهیم زیاد آن را سخت کنیم به قول امروزیها آدم خیلی نایسی که همهچیز او خوب است، برخوردش خوب است و همه میگویند چه قدر انسان خوبی است، چه قدر مؤدب و دقیق است؛ چون میدانید انسان مجموعهای از اضداد است. اگر شما بخواهید ظاهر قضیه را خیلی آنکارد و خیلی مؤدب منضبط، دقیق، شفاف، نورانی و اینها باشد، به ریاکاری میرسید؛ یعنی میشود اینکه ما این را معیار قرار میدهیم، بعد آدمها یکوقتی برای اینکه خدایی نکرده در موردشان فکر بد نشود، سعی میکنند که خودشان را خیلی درخشان، زیبا و خوب نشان بدهند؛ درصورتیکه اینجوری نیستند. میخواهم یک نکتهای را بگویم؛ آدمها به هم میریزند، عصبانی میشوند، قاتى میکنند، چهبسا بهتر است که وقتی انسانی ناراحت میشوند اصلاً قیافه آنها کجوکوله شود یا وقتی ناراحت میشوند سرشان را پایین بیندازند، سکوت کنند، خودشان را بیان کنند؛ ولی این بیان کردن خود با بیاحترامی فرق میکند. من ناراحت و عصبی هستم، بیایم اینجا و همهچیز را بزنم بشکانم و میز را چپه کنم و مشت بزنم، اینیک مدل است. مدل دیگر اینکه من ناراحت و عصبی هستم، میآیم اینجا سرم را پایین میاندازم و حرف نمیزنم و وارد حریم کسی هم نمیشوم؛ ولی هرکسی که من را نگاه کند میفهمد که حال من خوب نیست یا من غصهدارم یا از یک موضوعی عصبانی هستم. به نظر من این اصلاً اشکالی ندارد.
خیلی ناراحت، عصبانی و بههمریخته هستی میخواهی بیایی در مرزبانی و همهچیز را به هم بریزی خوب نیا، اصلاً آن روز را برو خانه و استراحت کن، اصلاً مهم نیست، اینها در ما وجود دارد. ما همیشه انسانهای اتوکشیده نیستیم؛ بنابراین حالا یک انسانی که میخواهیم بگوییم متعادل است و با بقیه خوب برخورد میکند بایستی مثل سنگ رودخانه باشد. سنگهای رودخانه چه شکلی هستند؟ همهجای آنها گرد است. شما سنگ تیز درون رودخانه دیدهاید؟ نه همین آب نرم از روی این سنگ رد شده؛ ولی هزار سال از روی این سنگ رد شده و هی آن را قل داده و همه زوایای آن گرد شده است. سنگهایی که بغل رودخانه روی کوهها هستند را هم دیدهاید؟ همه آنها تیز و شکسته هستند. خب آن سنگ تیز میشود همان آدمی که با هرکسی برخورد میکند، میبرد؛ چرا؟ چون زوایای او تیز است. آن سنگ رودخانه که گرد است به کسی هم اصابت کند طوری نمیشود و آسیب جدی ایجاد نمیکند. این مسئلهای که آقای مهندس در سیدی مردمداری میگویند این است که باید زوایای تیز افراد گرفته شود. زوایای تیز هم در اثر این قل خوردنها یعنی همین تجربه کسب کردنها و مسائل مختلفی که سر او بیاید و مدام خودش را و عملکردش را اصلاح کند. عصبانی شدی رفتی همه را به همریختی، رفتی پشت سر فلانی به همه هر چی دوست داشتی گفتی، رفتی و یک شری راه انداختی؟ وقتی از کسی عصبانی شدی تمام فامیل را بر علیه او پر نکن، این کار غلط است؛ چون آبروی او را میبری و شخصیت او را خرد میکنید و ممکن است هزارتا مسئله دیگر هم رخ بدهد. خب فرد مدام اشتباه میکند و مدام اصلاح میکند. هی اشتباه به وجود میآید و هی اصلاح میکند و در ادامه همین قل خوردنها که اشتباه به وجود میآید و خودش را اصلاح میکند، بعدازاین اصلاح کردن خود، کمکم زوایای تیز او گرفته میشود و میتواند با مردم مدارا کند و کنار بیاید. پس این اتفاق نتیجه چه چیزی است؟ صدها اشتباه و حرکت در جهت اصلاح اشتباه. حالا شاید یکی هم هست اشتباه میکند؛ ولی بعد میگوید نه من همینم که هستم. اخلاقم همین است، هرکسی خوشش نمیآید برود هرکسی دوست ندارد برود، دیگر اینجا نباشد. خب یک فرد دیگری هم این مدلی است و این فرد هیچوقت درست نمیشود؛ چون او نمیخواهد که این زوایای تیزش را اصلاح کند. در مقابل یکی دیگر میگوید این کار تو درست نبود، عصبانی شدی رفتی اعصاب بقیه را هم به همریختی، مهمانی او را خراب کردی و یا تولد بود تو ناراحت بودی رفتی یکچیزی را گفتی و مهمانی او را خراب کردی، آیا خوب است یکی بیاید مهمانی تو را خراب بکند؟ پس خودت را اصلاح کن و ذرهذره که روی اینها کار کند؛ بعد از یک مدتی همان اتفاق خوب رخ خواهد داد.
کلام آخر:
سؤالاتتان خیلی خوب بود، دستتان درد نکند، خیلی خوب شد که پرسیدید. امیدوارم که ما بتوانیم درسهای جهانبینی را بهآرامی یاد بگیریم و در مورد خودمان استفاده و کاربردی کنیم تا کیفیت زندگی خوبی داشته باشیم.
استاد امین از شما بسیار تا بسیار سپاسگزاریم که به نمایندگی پاکدشت آمدید و وقت خودتان را در اختیار سایت همسفران پاکدشت، قرار دادید.
تهیه و تنظیم مصاحبه: همسفر یاسمن رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون دهم)
عکس: همسفر معصومه مرزبان خبری
تایپ: همسفر فاطمه رهجوی همسفر سمیه (لژیون دهم)
ویرایش و ارسال: همسفر یاسمن رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون دهم)
همسفران نمایندگی پاکدشت
- تعداد بازدید از این مطلب :
7637