English Version
This Site Is Available In English

من یک همسفرم و یک سفر دوست‌داشتنی را شروع کرده‌ام

من یک همسفرم و یک سفر دوست‌داشتنی را شروع کرده‌ام

کنگره مکان مقدسی است. از اولین جلسه‌ای که به‌عنوان میهمان و به اصرار مسافرم به کنگره آمدم؛ خیلی وقت است که می‌گذرد. آن روز وقتی وارد کنگره شدم استاد جلسه همسفر معصومه در حال صحبت کردن بودند؛ وقتی ایشان را دیدم سلام کردم و ایشان با لبخند به گرمی و لطافت جواب دادند، نمی‌دانم چرا فکر کردم از قبل او را می‌شناسم، در ذهنم خیلی دنبال این گشتم که او را کجا دیده‌ام، به نتیجه نرسیدم. هنگام دعا و شکرگزاری به چهره هرکدام از همسفران نگریستم، فکر کردم از قبل آن‌ها من را می‌شناسند؛ اما نه هیچ‌کدام مرا نشناختند؛ پس من این فرشتگان را کجا دیده بودم؟ بله همه‌ این همسفران مثل خودم بودند، همه از یک جنس هستیم و این احساس درون من بود.

من دوستان هم‌جنس خود را یافته بودم. جلسات بعد هم به قول معروف جسته‌ و گریخته به‌عنوان مهمان آمدم و نمی‌پذیرفتم خود را به‌عنوان تازه‌وارد معرفی کنم. وقتی از تازه واردین خواسته شد که خود را معرفی کنند، به من اشاره شد که خودم را معرفی کنم، به علامت منفی سر تکان دادم و گفتم ميهمان هستم‌ و البته تمام جلسه را در حال گریه کردن بودم. من اینجا چه کار می‌کنم؟ مسافر من نخبه قرآنی، شاگرد ممتاز، تمام سال‌های مدرسه، مسافر من بین این‌ها چه می‌کند؟ من با آرزوهای بی‌پایانی که برای تک‌فرزندم داشتم؛ اکنون در کنگره چه می‌کنم؟ کجای راه را اشتباه رفته بودم؟ کجای کار غفلت کردم؟ از کی این اتفاق باور نکردنی افتاد؟ هرگز باور نداشتم؛ حتی اگر با چشمان خودم می‌دیدم، انکار می‌کردم؛ البته این‌ها شاید به دلیل عدم شناخت من نسبت به مواد مخدر علائم و تخریب‌هایش بود.

من تصور می‌کردم به دلیل تک‌فرزندی و اختلاف سنی من و پدرش با اوست که در غار تنهایی‌اش فرو می‌رود و این علائم تنهایی و افسردگی است. بارها از او خواستم برای مشاوره نزد روانشناس برویم؛ اما نمی‌پذیرفت. مصرف او از همین‌جا شروع‌شده بود، من آب شدنش را می‌دیدم؛ ولی فقط دعا می‌کردم و از خدا می‌خواستم کمک کند. با این واژگان که خدایا از خوبان درگاهت کسانی را سر راهش قرار بده که در راه تو خوشحال و شادمانش کنند. اکنون او خوبان را یافته بود، کنگره همان‌جایی بود که او در کنار مسافران و همسفرانش خوشحال و شادمان بود.

من همچنان مردد بودم، من که خودم را عقل کل می‌دانستم، همه‌ این‌ها را بلدم، من همه‌ این راه‌ها را رفته‌ام، عدم پذیرش از طرف اوست؛ من چرا باید کنگره بیایم؟ حرف‌های تکراری بشنوم و بنویسم، طول کشید تا بپذیرم همسفر باشم. روز اولی که برای تولد یکی از مسافران و همسفرانش حضور داشتم؛ فقط گریه می‌کردم؛ فقط مراقب بودم هق‌هق نکنم، صحبت‌های امیدوارکننده مسافر و همسفرانش باعث شده بود گریه کنم، نمی‌دانستم از شادی است یا بغض و ناراحتی. به‌مرورزمان با ایجاد تغییراتی که در مسافرم ایجاد شد و بالاخره مشاوره‌های دلگرم‌کننده و خوب همسفر پریزاد و همسفر سمیه باعث شد که من به سمت کنگره بیایم.

حالا من یک همسفرم و یک سفر دوست‌داشتنی و آموزنده علمی را شروع کرده‌ام و خداوند را شاکرم که در سایه‌ ایزد پاک، در کنار انسان‌های پاک‌سرشتی که در پی یافتن مجهولات بعد خویش هستند قرارگرفته‌ام. اکنون من در وادی دوم هستم به لطف آقای مهندس و راهنمای کار بلد و مهربان، مقتدر و دوست داشتنی ام با وظایف رهجو آشنا شده ام، تفکر کردن را آموزش دیده ام و دانسته ام بیهودگی در آفرینش نیست، دانستم اعتیاد بیماری است و باید درمان شود، نه مصرف کننده ترک کند. با مطالعه وادی‌ها مصمم شدم که بی‌پروا بدون ترس حرکت کنم، نگران پیچ‌وخم، فراز و نشیب مسیر نباشم، در حرکت خداوند مهربان راه را نمایان خواهد کرد.

نویسنده: همسفر بتول رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون دوم)
رابط خبری: همسفر ندا رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون دوم)
ارسال: راهنمای تازه واردین همسفر فاطمه خدمتگزار سایت
همسفران نمایندگی پردیس

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .