English Version
This Site Is Available In English

گروه خانواده - کورسویی نور امید در دلم روشن شد

گروه خانواده - کورسویی نور امید در دلم روشن شد

زمانی که برای اولین بار به کنگره آمدم هدفم فقط این بود که به مسافرم بگویم خب من همین جلسه را آمدم و دیدم که به‌ نتیجه نخواهیم رسید و باید به کمپ برویم. آن روز حتی در جلسه انگشتانم را محکم به هم گره‌کرده بودم که برای کسی دست نزنم و همه‌ چهره‌ها را با دقت ازنظر گذراندم و بارها در دلم به خودم رکب می‌زدم که چرا من از حال نمی‌روم؟ چرا نمی‌میرم؟ من حاضر شدم در چنین جمعی بنشینم و بارها در ذهنم رفتاری با چهره‌ خندان مرزبانی که من را به‌طرف صندلی‌ام هدایت کرده بود مرور می‌کردم و با خود می‌گفتم چه قدر خوب بلدند با آن لبخند ساختگی مشتری جذب کنند.

در تمام جلسه فقط از درون همه را قضاوت می‌کردم؛ وقتی دبیر جلسه اجازه‌ مشارکت‌ کردن گرفت و خود را مسافر معرفی کرد و با گریه گفت: این آخرین جلسه‌ای است که در کنگره حضور دارم؛ چون بورسیه‌ انگلستان گرفته‌ام و باید برای تحصیل به انگلستان بروم؛ او حتی گفت که مصرف‌کننده شیشه بوده و این درمان در کنگره بود که کمک کرده به زندگی و ادامه‌ تحصیل برگردد، من هاج‌ و واج مانده بودم با خودم گفتم مگر مصرف شیشه مغز را پوک نمی‌کند؟ پس این آقا چه طور به این موفقیت رسیده است؟ آنجا بود که برای اولین بار در آن جلسه بعد از تمام شدن صحبت‌های دبیر با بقیه من هم‌دست زدم و کورسویی نور امید در دلم روشن شد و برای من تازه همه‌چیز جالب شد و به کنجکاوی‌ام با وصل شدن به کنگره ادامه دادم؛ وقتی فهمیدم در کنگره علاوه بر درمان مصرف مواد مخدر باید سی‌دی هم بنویسیم خیلی خوشحال شدم و باید اعتراف کنم جذاب‌ترین قسمتی که کنگره برایم داشت همین سی‌دی‌ نوشتن بود؛ چون آن‌قدر حسرت درس خواندن از نوجوانی بعد از ازدواج در دلم مانده بود و از قلم و دفتر دور بودم که حس محصلی را داشتم که دوباره به آموزش برگشته‌ام؛ ولی در مکان و محیطی دل‌پذیرتر و بامحبت‌تر از مدرسه و دانشگاه کم‌کم با نوشتن سی‌دی‌ها بود که فهمیدم لبخند و آرامش روز اول مرزبان به خاطر آموزش گرفتن از همین سی‌دی‌ها بوده و حتی زنده شدن استعدادهای همان دبیر هم به‌واسطه‌ نوشتن و آموزش گرفتن همین سی‌دی‌ها بوده است.

آن‌ روزها من در محیط خانه‌مان شرایط بدی برای نوشتن سی‌دی‌ها به‌واسطه‌ داشتن یک نوزادی که چهار دست‌وپا می‌رفت و هر چیزی را به هم می‌ریخت داشتم؛ ولی آن‌قدر سی‌دی نوشتن را دوست داشتم که صبح زود ساعت را کوک می‌کردم و وقتی همه خواب بودند بیدار می‌شدم و سی‌دی می‌نوشتم تا دفتر سی‌دی‌ام از آسیب‌های نوزادم به دور باشد و لطمه نبیند. یادم هست خردادماه سالی که قرار بود در اولین ماه پاییز همان سال برای رهایی برویم آقای مهندس دژاکام عزیز قانون نوشتن 40 سی‌دی را اعلام کردند، من تمام تابستان را هرروز سی‌دی می‌نوشتم تا برای رهایی ببرم و حس دانشجویی را داشتم که قرار است پایان‌نامه‌ای تحویل بدهد و بعد از ده ماه شنیدن صدای پر از آرامش آقای‌ مهندس‌ دژاکام عزیزمان در سی‌دی‌ها ایشان را از نزدیک ملاقات کنیم. روز رهایی که به آکادمی در تهران رفتیم، آن روزها دیده‌بان محترم همسفر آنی کماندار هم در آکادمی دفتر سی‌دی‌‌ها را کنترل می‌کردند و سپس خدمت آقای مهندس دژاکام می‌بردیم؛ وقتی نوبت به آقای مهندس رسید از ایشان خواستم برای دخترم مطلبی را به‌عنوان یادگاری در دفترم بنویسند و ایشان بامحبت قبول کردند.

حالا بعد از سال‌ها من هر وقت آن دفتر و آن نوشته را نگاه می‌کنم خیلی انرژی می‌گیرم. یادم هست یک‌بار یکی از هم لژیونی‌هایم پرسید به نظرت قرار است تا کی سی‌دی بنویسیم؟ خندیدم و گفتم تا آخر عمر! هنوز هم وقتی رهجویم در لژیون این سؤال را می‌پرسد همان پاسخ را می‌دهم. حالا که در جایگاه راهنمایی هستم مثل رهجوهای خوش‌ذوقم من هم با خودکارهای رنگی سی‌دی می‌نویسم و در لژیون رنگی بودن برگه‌هایمان را به هم نشان می‌دهیم و می‌خندیم. آقای مهندس دژاکام درست می‌گویند که فرمان‌بردار خوب، فرمانده خوبی می‌شود؛ چون تمام رهجوهایم خیلی عالی سی‌دی می‌نویسند و برای تلاش تک‌تک رهجوهایم خیلی ذوق می‌کنم و خدا را شکر می‌کنم که همه به‌واسطه سی‌دی نوشتن در حال آموزش گرفتن هستیم و این‌که سی‌دی نوشتن جایگاه نمی‌شناسد؛ یعنی در هر جایگاهی که در کنگره باشیم قانون نوشتن سی‌دی برای همه یکسان است تا همیشه در حال آموزش باشیم و دانش و آگاهی‌مان هم به‌روز باشد. من برای تدبیر بسیار بالای آقای مهندس دژاکام دستان پرمهرشان را می‌بوسم و طول عمر باعزت از خداوند مهربانمان برای ایشان خواستارم.

نویسنده: راهنما همسفر زهرا (لژیون اول)
ویراستاری و ارسال: همسفر مرضیه رهجوی راهنما همسفر پروانه خدمتگزار سایت
همسفران نمایندگی طارم

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .