«کائنات جولانگاه عشق است و مخلوقین الهی منزلگاه آن و محبت اسباب و نشانه آن است». هفته گذشته در حضور ارزشمند دیدهبان، آقای استاد امین در نمایندگی نیمایوشیجبهشهر بودیم و فرصت را غنیمت شمردیم تا گفتوگویی ارزشمند با ایشان داشته باشیم و تقدیم نگاه زیبای مخاطبان همیشگی سایت نیمایوشیج کنیم. طبق فرمایش ایشان مصرفشان در آزمایش درمان اعتیاد، نزدیک به دو گرم تریاکخوراکی و سیصد میلیگرم تریاککشیدنی بود. پنج سال سفر کردند که حدود دوسال و نیم آن تجربه افزایش مصرف مواد بود. هم اکنون ده سال و شش ماه است که با دستان پر توان آقای مهندس آزاد و رها هستند. در سال 1394 هم سفر سیگارشان را شروع کردند؛ رهایی از سیگار نُه سال و سه ماه است. راهنمای هر دو سفر ایشان آقای مهندس دژاکام بودند.
پایه و اساس کلاسهای جهانبینی و نوشتن جزوات جهانبینی ایده اولیه آن با شما بود یا پیشنهاد آقای مهندس؟
من قبل از تأسیس کنگره در مسائل جهانبینی فعالیت داشتم؛ اما آموزش جهانبینی و تدریس آن به دستور و اجازه آقای مهندس بود. اولین بار در سال ۱۳۷۹ به من گفتند که کلاس جهانبینی را آغاز نمایم. در آن زمان افرادی که به کنگره میآمدند حدود پنج، شش نفر بودند که درواقع مسئولین اولیه کنگره میشدند. محل تجمع ما در طبقه چهارم ساختمان آکادمی بود و من با فرمان آقای مهندس، آموزش جهانبینی را آغاز کردم. در سال ۱۳۸۱ نیز وارد قسمت همسفران در آکادمی شدم و با همسفران و راهنمایان همسفران اولین جلسه آموزش جهانبینی را شروع کردم؛ بعد هم وارد بخش مسافران در نمایندگی آکادمی شدم و در نهایت در سال ۱۳۸۲ جزوه جهانبینی یک و دو را به نگارش درآوردم.
شما در سیدی «بنیان ۹۹» فرمودید: «محبت را طوری یاد بگیرید که بتوانید انسانها را بهموقع ببینید و در جای لازم و به اندازه کمک کنید.» راه راستین آموختن اینگونه محبت چگونه است؟
اتفاقاً بخشی از صحبتهای من در کارگاه امروز راجع به محبت بود و شرط این دیدن انصاف است؛ در خطابه اول در وادی چهاردهم گفته میشود: «چیزی را که برای خودت میپسندی؛ برای دیگران هم بپسند.» این موضوع در همه آموزشهای الهی وجود دارد و چیز جدیدی نیست؛ اگر انسان این صفت را بیابد و آنچیزی را که برای خودش دوست دارد، دیگران را هم با آن ذهنیت بنگرد بهخودی خود یک حس یا توانایی در او بهوجود میآید و آن توانایی دیدن مصائب و مسائل دیگران است و در این نقطه است که میتواند وارد قضیه محبت شود و تشخیص دهد که چه کسی نیاز دارد و چه کسی نیاز ندارد. این تشخیص براساس تجربه، دانایی و شناختی که بر روی اندازهها پیدامیکند و همان شرط اول که انصاف است میباشد.
در مرحله اول اگر انصاف نداشته باشیم نمیتوانیم این را ببینیم، متوجه نمیشویم و از کنارش رد میشویم؛ یعنی اصلاً تشخیص نمیدهیم. حالا که تشخیص دادیم و میخواهیم محبت کنیم چگونه محبت کنیم؟ چه مقدار محبت کنیم؟ به چه اندازه باشد که هم نیاز او برآورده شود و هم توقع در او بهوجود نیاید و گمراه نشود؟ همه این موارد را شما باید محاسبه و اندازهگیری کنید. در بخشی از صحبتهای امروز هم گفتم بيسکوئيت هم که میخواهید بخرید اندازه و وزنش را ببینید و قیمتش را مشاهده کنید؛ وقتی میخواهید به انسانی محبت کنید؛ باید اندازه آن را پیدا کنید. چگونه؟ ابتدا مقداری محبت کنید و اثرش را ببینید؛ شاید اصلاً محبت شما را قبول نکند یا دوست نداشته باشد یا حتی دفع هم کند؛ اگر محبت زیادی کنید و بهواسطه محبت در آن شخص تخریب ایجاد کنید قطعاً در آن تخریب شما هم سهم دارید؛ یعنی در شما هم بازتابی دارد. هم پول و انرژی خود را گذاشتهاید و هم برای خود مشکلاتی را بهوجود آوردهاید؛ پس اندازه محبت، بینهایت مهم است که آقای مهندس میفرمایند: «بارانی است که اگر به اندازه ببارد، آبادانی است و زیادش سیلاب میشود و اگر سیلاب شود فرد را آب خواهد برد، کمبودنش هم باعث خشکسالی است»؛ پس باید چند مورد را انجام بدهید که طبق آزمون و خطا بهدست میآید تا به آرامی بتوانید مقدار محبت را پیدا کنید و این موضوع ممکن است سالها طول بکشد؛ ولی ارزشش را دارد.
شاهکلید یادگیری جهانبینی چیست و چه زمانی میتوان گفت که جهانبینی را آموختهایم؟
شاهکلید یادگیری جهانبینی این است که آن را بر روی خودمان انجام بدهیم و آن فن را بر روی خودمان بزنیم. ما در کشتی یا ورزشهای دیگر فنون را یادمیگیریم تا بتوانیم روی حریف اجرا کنیم؛ اما در جهانبینی باید فن را بر روی خودمان بزنیم نه روی حریف. برخلاف فنون دیگر که اگر بر روی دیگران بزنیم برنده میشویم؛ در جهانبینی اگر روی کس دیگری فن را بزنیم، پشت خودمان به خاک میرسد. اگر میخواهید بدانید نشانه اینکه چه زمانی شما جهانبینی را آموختهاید چیست؟ از نظر من، زمانی شما جهانبینی را یاد گرفتهاید که محبت در شما بهوجود بیاید.
آنجایی که از موفقیت، پیروزی و بهطورکلی از نتایج خوب دیگران احساس خوبی به شما دست بدهد و از خرابی، تخریب و نابودی دیگران احساس ناخوشایندی در شما بهوجود بیاید؛ در آن زمان است که شما میتوانید بگویید که جهانبینی در من اثر کرده است؛ یعنی آن را جذب کردم، کاربردیاش کردم و اجرا نمودم؛ این میوهاش است. میوه این قضیه همان وادی چهاردهم است که در شما محبت و عشق بهوجود بیاید. آنموقع است که میتوانید بگویید به نتیجه لازم رسیدهام؛ چون اگر به وادی چهاردهم نرسید انگار که وسط راه ماندهاید؛ شاید به خیلی از مطالب پی ببرید و خیلی حرفها را بزنید؛ مثلاً تشخیص بدهید که چه کسی حسود است یا کار درست و غلط کدام است؛ انسان خبرهای شوید و بتوانید جزئیات را بشکافید و بررسی و آنالیز نمایید و همه هم از شما تعریف کنند؛ شاید بتوانید مسائل را تفسیر نمایید و حکمت بیاموزید و ...؛ ولی این انتها مسیر نیست؛ انتها مسیر وادی محبت است که بتوانید از خودتان بگذرید و از عصاره جانتان بهموقع و بهاندازه ببخشید.
آیا جهانبینی درست من در مورد بخشیدن، قبل از بخشش اتفاق میافتد یا بعدازآن؟
اینها پلهها هستند؛ یعنی همیشه اینگونه است که شما به یک دوراهی یا سهراهی میرسید؛ باید یک مسیر را انتخاب کنید. دانش جهانبینی به ما کمک میکند که انتخاب درست را انجام دهیم. اینجا است که خودش را نشان میدهد؛ یعنی کلید را به ما میدهد؛ حالا اگر کلید را درست استفاده کنید و درب درست را باز کنید یا انتخاب درست را انجام دهید، آنجا تبدیل رخ خواهد داد؛ یعنی شما بعد از انتخاب درست دیگر آن آدم سابق نیستید؛ اگر پشت آن انتخاب بمانید و حرکت نکنید همان آدم قبلی میمانید و اگر انتخاب درست را انجام دهید تبدیل به یک انسان دیگر خواهید شد.
مثلاً به جشن گلریزان میرسید و توان مالی خوبی دارید میتوانید پهلوان شوید یا نشوید؛ شرایطش را هم خداوند داده است و امکاناتش هم وجود دارد؛ نزد آقای مهندس هم میروید و ایشان میگویند حالا که امکانات دارید، خانه دارید، تواناییاش را دارید مشکلی نیست. شما انتخاب خواهید کرد و در همان زمان که انتخاب کردید، تبدیل اتفاق خواهد افتاد؛ اگر هیچ حرکتی نکردید، همان آدم قبلی خواهید ماند؛ اگر انتخاب غلط انجام دهید بهمرحله پایینتر سقوط میکنید؛ پس انتخابهای ما هستند که به ما میگویند چه کسی هستیم و چگونه انسانی هستیم. انسانهایی که شما فکر میکنید انسانهای بزرگی هستند مثل انسانهایی که معلم هستند و تغییراتی را در زندگی انسانها بهوجود میآورند؛ درواقع انسانهایی هستند که در طول مسیر زندگی انتخابهای سخت ولی درست را انجام دادهاند؛ ممکن است اشتباه هم کرده باشند؛ ولی اگر هم اشتباه یا کوتاهی کردهاند برگشته و آن را درست کردهاند. انتخابهای درست با سختیها و ازخودگذشتگیهای بسیار و بعد از آن فلزشان به طلا تبدیل شده است. فلز آن افراد هم از ابتدا مانند همه از مس بوده یا فلز با ارزشی نداشتهاند؛ ولی تبدیلات و کیمیاگری در آن انتخابها بهوجود آمده است.
در پایان جزوه جهانبینی دو نوشتهاید: ادامه دارد ...! آیا در مورد جزوه جهانبینی سه خبر خوش دارید؟
بنده در این موضوع تا امروز سکوت اختیار کردهام. من جزوه جهانبینی سه را سال ۱۳۹۶ به نگارش درآوردم. فکر میکنم بهاندازه جزوه یک و دو هم بوده است و در مورد علم و فهم مسائل مختلف بود؛ ولی خودم احساس خوبی نداشتم؛ چون در جزوه جهانبینی یک و دو راجعبه دانایی، عقل و ... صحبت کرده بودم احساس کردم بیربط است و انگار چیزی در این میان گمشده است. جزوه را نوشتم و اصلاحش هم کردیم. در آن زمان چون به اعضاء قول داده بودم میخواستم آن را منتشر کنم؛ ولی وقتی با آقای مهندس مشورت نمودم ایشان فرمودند این کار را نکنید انگار چیزی گمشده است. بعداً متوجه شدم که باید راجع به قلب مینوشتم؛ یعنی راجعبه عقل و ساختار عقل نوشتم؛ ولی راجع به دل ننوشتم. دانش من به آن نقطه نرسیده بود که بتوانم این مسئله را شبیه مثلث دانایی باز نمایم؛ برای همین در همان نقطه متوقف شدم. درواقع علت منتشر نشدن آن این بود که مطالبی را نوشتم؛ ولی حسم برای انتشارش ایجاد نشد.
چرا آقای مهندس خواستهاند امورات کنگره با همکاری خود اعضاء اداره شود؟
در این موضوع آقای مهندس جمله معروفی دارند که حتماً شنیدهاید: «گاوی که نان گدایی بخورد؛ زمین را شخم نمیزند.» واقعاً هم همینطور است. من یادم میآید که زمانی ما نان برای خوردن نداشتیم. وضع مالیمان خیلی بد بود و آقای مهندس حتی پول برای چاپ کتابشان نداشتند. آن زمان بهخاطر فعالیتهای آقای مهندس در ستاد مبارزه با موادمخدر و زحمات زیادی که در زمینه اعتیاد در NGOهای مختلف میکشیدند ستاد بهدنبال استخدام آقای مهندس بود. قبل از تأسیس کنگره ایشان دائماً تلاش میکردند؛ در همایشهای مختلف شرکت میکردند و در ستاد حضور فعال داشتند. جمعیت آفتاب و مهتاب در شرف راهاندازی بودند و آقای مهندس در این زمینه کمکهای بسیاری میکردند. رئیس ستاد در آن زمان آقای فلاح بودند که امیدوارم هر جا که هستند خدا حفظشان کند؛ انسان خیلی خوبی بودند و برای اعتیاد خیلی کمک میکردند؛ ایشان قصد داشتند برای آقای مهندس حقوق در نظر بگیرند. در آن موقعیت هم ما خیلی به آن پول احتیاج داشتیم. به آقای مهندس گفتند: بنویس که حقوقت چهقدر باشد؟ آقای مهندس گفتند: من حقوق نمیخواهم. ایشان گفتند: تو حقوق نداری، چرا قبول نمیکنی؟ آقای مهندس دلیل خوبی آوردند و به آقای فلاح فرمودند: من چه کاری برای شما میتوانم انجام دهم؟ آقای مهندس فرمودند: «اگر میخواهید به من خوبی کنید، کتابم را از من بخرید.» در نهایت دو تا سه هزار جلد کتاب را از آقای مهندس خریداری نمودند و پولش را پرداخت کردند.
آقای مهندس با پول فروش کتاب موفق شدند کتاب را چاپ نمایند؛ یعنی کتاب را فروختند و حقوق را قبول نکردند؛ چون کنگره باید مستقل میماند؛ اگر آقای مهندس کارمند ستاد میشد، نمیتوانست یکسری کارها را در NGOها انجام بدهد. حتی به آقای فلاح گفتند: «اگر من از شما حقوق بگیرم؛ اگر بخواهم از کار شما حمایت کنم میگویند که این هم حقوقبگیر است و حرفش اعتباری ندارد.» این داستان ادامه پیدا کرد و سالهای بعد وقتی کنگره بزرگتر شد عدهای از اتحادیه اروپا برای بازدید از کنگره آمدند. خانم سینزیا از ایتالیا و آقای هاینریش از آلمان بودند که خیلیخیلی هم از کنگره خوششان آمده بود. در سال ۱۳۸۵ بود که هنوز کنگره به این اندازه هم بزرگ نشده بود و با خوشحالی رفتند حتی آقای مهندس جهت بازدید از NGO آنها به آلمان رفتند. آنها قصد کمک سالانه چهارصدهزار یورویی به کنگره را داشتند که آقای مهندس قبول نکردند؛ طوریکه آنها ناراحت شدند و قهر هم کردند که چرا قبول نمیکنید؟
در آن زمان کنگره نه زمینی داشت و نه به این اندازه توان مالی داشت. آقای مهندس فرمودند: «گاوی که نان گدایی بخورد، زمین را شخم نمیزند؟» اگر از بیرون آن پول به ما داده میشد، ما هیچوقت به این اعتمادبهنفس نمیرسیدیم که خودمان پتانسیل آن را داریم. توان اعضاء کنگره بسیار بالا است و باید از توان خودمان استفاده کنیم تا صلابت و قدرت لازم را پیدا کنیم. آقای مهندس کمک مالی را قبول نکردند و از آن پس کنگره از لحاظ مالی شروع به قویشدن نمود و اینک از توان مالی بسیار بالایی برخوردار است و اگر بخواهیم خلاصه این صحبتها را بگوییم میشود: «روی پای خود ایستادن» اگر کسی روی پای خود بایستد؛ مانند کسی است که دستش در جیب خودش است و خیلی اعتماد بهنفس دارد. اعتمادبهنفس فرزند پولداری که ماهی صد میلیون تومان در جیبش میریزند با آنکسی که ماهی ده میلیون تومان درآمد دارد زمین تا آسمان با یکدیگر فرق دارد. آن یکی ممکن است ماهی ده میلیون تومان درآمد داشته باشد؛ ولی اعتمادبهنفسش خیلی بیشتر از آن فردی است که ماهی صد میلیون به او میدهند؛ پس اگر اعضاء کنگره دستشان در جیب خودشان باشد صلابت، انرژی و اعتمادبهنفسشان خیلی بیشتر است و اصلاً قابل قیاس با زمانی که بخواهند از بیرون به کنگره کمک مالی کنند نیست.
ما به صلابت و اعتمادبهنفسی نیاز داریم که با پول نمیتوان آن را خرید و فقط با مشارکت خودمان میتوانیم بهدست آوریم؛ برای همین است که جشن گلریزان در کنگره از جایگاه بالایی برخوردار است. مضاف بر اینکه میلیونها نفر در کشور ما هستند که مصرفکننده هستند. ما نمایندگیهایی داریم که افراد لباس سفید میپوشند و پشت درب میایستند؛ ولی به علت کمبودجا و ظرفیت نمیتوانند وارد کنگره شوند و باید ماهها در نوبت بایستند تا بتوانند برای درمان نوبت بگیرند؛ درحالیکه هنوز وارد کلاس نشدهاند، سیدی مینویسند و لباس سفید میپوشند؛ اما در پروسه درمان قرار نگرفتهاند. این علاقه و انگیزه را از این افراد مشاهده میکنیم؛ برای همین موضوع است که گلریزان برای ما اهمیت بالایی دارد و خیلی خیلی مهم است که بتوانیم شرایط را برای آن افراد فراهم نماییم که در شهرهای مختلف بتوانند بیایند و درمان شوند و خانوادههایشان از این شرایط خارج شوند. علت اینکه ما به این اندازه به گلریزان بها میدهیم این است که بستری را برای آدمهایی که در بیرون در صف ایستادهاند و انتظار میکشند فراهم نماییم تا بتوانند اعتیاد خود را درمان نمایند.
به نظر شما یک همسفر چگونه میتواند به جایگاه پهلوانی برسد؟
بعضی وقتها خانوادهها کمک میکنند. مسافری که توان مالی دارد یکسال خودش پهلوان میشود و سال دیگر فرزندش یا همسفرش را پهلوان میکند؛ ولی بعضی وقتها همسفران خودشان در کارهای مالی مشارکت میکنند؛ مثلاً به یاد دارم چندسال پیش به اصفهان رفتم یکی از خانمها اهل اصفهان بود میگفت: «من با درستکردن سیرترشی و فروش آن چهار، پنج سال پیش عضو لژیون سردار شدم و سال گذشته زیتون پرورده درست کردم، دنور شدم و میخواهم در آینده پهلوان شوم.» چنین افرادی هم در کنگره هستند. کسانی که تلاش میکنند و کار میکنند؛ اگر بخواهند و این خواسته را داشته باشند چه از طریق خانواده یا خودشان تحت شرایطی و قطعاً این امکان وجود دارد.
چرا یک عده که میتوانند عضو لژیون سردار شوند، در این زمینه کوتاهی میکنند؟
اول این را بگویم که نمیشود گفت ارزش دنور بالاتر است یا پهلوان! مهم توان مالی است. وقتی یک نفر نهایت توان مالیاش را بهکارمیبرد و پولهایش را پسانداز میکند و دنور میشود، از نظر خداوند به اندازه کسی که نشانبینشان را میگیرد ارزشمند است؛ اینکه چه اندازه توان مالی داشته و چه میزان تلاش کرده که این اتفاق بیفتد ملاک قرار میگیرد؛ بنابراین باید به شرایط خودتان نگاه کنید؛ اگر شرایط شما تغییر کرده و اتفاقات خوبی برایتان افتاده است؛ باید نسبت به آن عکسالعمل نشان دهید؛ اگر توان مالیاش را دارید و حتی کمی هم به شما فشار بیاید اشکال ندارد؛ البته نه اینکه خانواده شما آسیب ببیند؛ ولی اگر کمی به شما فشار بیاید؛ مثلاً از یکسری تفریحات که آدم دوست دارد انجام دهد، چشمپوشی کنید؛ این اتفاق خوب برایتان میافتد؛ پس اگر دیدید تغییرات مثبت در زندگیتان افتاده است؛ باید عکسالعمل نشان دهید. عکسالعمل هم یا از نظر مالی یا توان فیزیکی و یا علمی است. این سه نوع را آقای مهندس گفته است؛ اگر کسی هر سه را انجام دهد خیلی بهتر است. کسی که هم خدمت مالی میکند و هم خدمت فیزیکی و هم خدمت علمی انجام میدهد به نظر من خوشبختتر است. وقتی کسی شرایطش را دارد باید اقدام کند؛ چون خداوند موهبت خدمتکردن به بندگان را به هر کسی نمیدهد. از این فرصتی که به ما داده شده است باید استفاده کنیم تا فردا روزی پشیمان نشویم و بگوییم دستم میرسید و میتوانستم کاری کنم؛ ولی حواسم نبود. آدم باید بهگونهای عمل کند که وقتی به گذشتهاش نگاه میکن، پشیمان نشود؛ الآن که دستتان میرسد انجام دهید.
به همسفرانی که مسافر آنها گریز میزنند چه توصیهای دارید؟
گریز زدن یک چیز روتینی است؛ چیزی نیست که بگوییم فاجعه شده و اتفاق عجیب و غریبی افتاده است؛ نه اینطور نیست. اگر خیلی عادی با آن برخورد کنید و آن عکسالعملهای شدید در مراتبی است که یک تشری شما بخواهید بزنید و تلنگری میزنید که طرف بیدار شود؛ ولی خیلی وقتها اگر با تفکر به رویش نیاورید ممکن است عذاب وجدان بگیرد و خود آن عذاب وجدان کاری که انجام میدهد کمچیزی نیست و بیتاثیر هم نیست و خودش بیشترین بار را میکشد و آنجا آن انرژی منفی و حس منفی که خودش بهدست میآورد و شما هم اگر سکوت کنید و به رویش هم نیاورید همان باعث بیداری میشود. یکموقع شما دست میگذارید روی آن موضوع و اسرار میکنید میگوید اصلاً تقصیر تو شد که من رفتم زدم. نیروی منفی هم میگردد مقصر پیداکند و همیشه اینطوری است که شما خودتان بهانه دستش ندهید که گردن شما بیندازد و وقتی گردن شما انداخت دیگر کار تمام میشود و دیگر بیدار نمیشود.
استاد گرامی، امروز که شما در نمایندگی نیمایوشیج بهعنوان دیدهبان جهانبینی حضور دارید برایمان بفرمایید حرکت همسفران چگونه است و نمایندگی از لحاظ کیفی و کمی در چه وضعیتی قرار دارد؟
من فکر میکنم نمایندگی بهشهر نمایندگی توانایی است. گاهی شما وارد یک ساختاری میشوید و اندازهگیری میکنید؛ مثلاً تعداد نفرات را میبینید، سیدی نوشتنها را نگاه میکنید، حضور و غیاب را نگاه میکنید و در کل چیزهایی را که قابل اندازهگیری است بررسی میکنید. من این کار را نکردهام. من وقتی آمدم فقط شما را دیدم، بچهها را دیدم و در جلسه صحبت کردم. من اگر بخواهم صحبتی کنم حسی است؛ یعنی اندازهگیری نکردم که دقیق به شما بگویم که مثلاً هشتاد درصد سیدی را کامل مینویسند، نود درصد حضور غیابشان بهموقع است و بنابراین نمایندگی خوبی است. این روش، روش علمی است که با اندازهگیری این معیارها به آن میرسیم؛ ولی گاهی شما وارد نمایندگی میشوید و یک انرژی و حسی را از آن دریافت میکنید. من فکرمیکنم حس و فضا نمایندگی حس خوبی است؛ کم و کاستیها بالاخره در همه جا هست؛ ولی پتانسیل خوبی دارد. تعداد همسفرها به نسبت تعداد مسافرها بد نیست. انشاءالله بیشتر هم بشود و در کل وضعیت خوبی دارد. فکر میکنم اگر به نکاتی که ایجنت در صحبت با راهنماها مطرح کردند توجه شو، پتانسیل و رشد خیلی خوبی هم دارد. من خوشحال بودم و از آمدنم حس خوبی داشتم. گاهی ممکن است آدم وارد بعضی نمایندگیها شود و احساس کند نمایندگی مثلاً بیمار است یا نمایندگی سنگین است؛ ولی من اینجا این حس را نداشتم.
کلام آخر:
اینکه همسفرها وظیفه سنگینی بهعهده دارند و همیشه این را گفتهام هرجا میروید و هرکاری میکنید از خودتان سوال کنید اصلاً من برای چه اینجا هستم و برای چه این کار را انجام میدهم؟ همان جملهای که در کتاب عبور از منطقه۶۰ درجه زیر صفر میگوید: «کشتی که محصول معنوی داشته باشد، محصول مادی هم دارد.» این نکته خیلی مهمی است و شاید جان کلام این مصاحبه این قسمت باشد که «اگر همسفری وارد کنگره میشود فراموش نکند که برای احیاء همسرش و خانوادهاش آمده و این را از یاد نبرد که برای اینکه خانوادهاش گرم شود، بچهها انرژی بگیرند و همسرش درمان شود، این همان کشت مادی است که اگر این کشت را تقویت کند؛ یعنی از خودگذشتگی و فداکاری برای درمان همسرش و برای احیاء خانوادهاش، اگر این کشت معنوی را انجام بدهد، قطعاً محصولش مادی است».
حالا محصول مادی چیست؟ ممکن است بگوییم کاهش وزن و سلامتی است، قویشدن جسم یا طیکردن مدارج علمی ممکن است یکی از اینها یا دوتا از اینها باشد و اگر آن را داشته باشیم که کشت معنوی است و اینها در دلش هست؛ ولی اگر برعکس نگاه کنیم؛ یعنی یادت برود برای چه آمدهای و بگویی آمدهام اینجا پیشرفت کنم، رشد کنم، وزنم کم شود خوشتیب شوم، درس بخوانم و ...؛ یعنی یادت رفته است علت بودن تو چیست؟ اگر این مصرفکننده نبود، تو را به اینجا راه نمیدادند. این را گفتم تا بدانید درست است که ما بر سر مسافرها میزنیم؛ ولی بلیط آمدن ما همینها هستند و جز این نیست. این یعنی تعادل آنوقت اگر یادمان برود؛ یعنی به کشت مادی پرداختهایم و کشت معنوی را یادمان رفته است. آنوقت به نتایج بدی میرسیم؛ پس توصیه من این است که کشت ما باید معنوی باشد تا به محصول مادی هم برسیم و برعکس این خوب نیست و جواب نمیدهد. خواسته من برای شما موفقیت در کارهایتان است.
از استاد امین جانشین بنیان کنگره۶۰ و استاد جهانبینی تشکر میکنیم که وقت ارزشمند خودشان را در اختیار ما گذاشتند.
تهیه: همسفر ریحانه مرزبان خبری
نویسنده: همسفران ناهید و عطیه رهجویان راهنما همسفر معصومه (لژیون یازدهم) و همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر آمنه (لژیون هشتم)
عکس، ویراستاری و ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون اول)
نمایندگی همسفران نیمایوشیج بهشهر
- تعداد بازدید از این مطلب :
5646