دوازدهمین جلسه از دوره شصت و ششم سری کارگاههای آموزشی- خصوصی خانمهای مسافر و همسفر نمایندگی آکادمی، با استادی مسافر نسیم، نگهبانی مسافر جمیله راهنمای تازه واردین و دبیری مسافر فهیمه، با دستور جلسه "از فرمانبرداری تا فرماندهی" روز یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۳ رأس ساعت ۱۴:۰۰ آغاز به کار نمود .
سخنان استاد:
سلام دوستان نسیم هستم یک مسافر
از اینکه در این جایگاه هستم، خدا را شکر میکنم. در مورد دستور جلسه از فرمانبرداری تا فرماندهی،
درواقع تمام انسانها فرماندهی را دوست دارند، ولی چگونه میتوانیم یک فرمانده خوب و لایق باشیم؟ زمانی که فرمانبردار خوبی باشیم. تا وقتی فرمانبرداری انجام نداده باشیم نمیتوانیم به فرمانده خوبی تبدیل شویم. من وقتی آموزشی نگرفتم، نمیدانم چگونه به دیگران آموزش بدهم، باید ابتدا خودم در این خصوص آموزش بگیرم.
در مورد خودم؛ من دو بار سفر کردم، حدود دوازده سال پیش وقتی به کنگره آمدم، هر آنچه راهنمایم میگفت، با خودم میگفتم من که همه این چیزها را میدانم! و اصلا گوش نمیدادم. اگر راهنما میگفت، ابتدای سفر کار نکن، گوش نمیکردم، و این کارم را خیلی سخت کرد. راهنما میگفت داریت را این مقدار مصرف کن، من کمتر میخوردم، میگفت با فلانی بیرون نرو، ولی میرفتم... و این شد که برگشت زدم، چون فرمانبردار خوبی نبودم. بعد از ۱۲ سال دوباره به کنگره آمدم، اما این بار تصمیم گرفتم اول منیت خود را کنار بگذارم، چون با داشتن منیت، فکر میکردم که هر چیزی در این دنیا وجود دارد را میدانم. پس با خودم گفتم؛ حالا که به کنگره آمدم، باید گوش به فرمان راهنمایم باشم و هر چه ایشان میگوید، چشمانم را ببندم و چشم بگویم. تا جایی که اگر راهنمایم میگفت از چهار طبقه خودت را بینداز پایین، واقعا این کار را میکردم (البته که ایشان هیچوقت این حرف را نمیزدند). منظور اینکه چون اعتقاد شدید به کنگره داشتم، تصمیم گرفتم فرمانبردار خوبی باشم.
امروز خانم افسانه راهنمای ویلیام از من پرسیدند؛ خوشحال هستی که در قسمت صدور کارت خدمت گرفتی؟ گفتم بله، من از روزی که به کنگره آمدم دوست داشتم در قسمت کارتها خدمت کنم، و ایشان گفتند این پاداش گوش دادن به حرف راهنما و کنگره است که سعی کردی فرمانبردار باشی و چشم گفتن را یاد گرفتی.
ما با چشم گفتن میتوانیم به فرماندهی برسیم. امروز خیلی خوشحالم که به این جایگاه رسیدم و از سیگار هم رها شدم، چون واقعا دوست داشتم قضیه سیگار و مواد را کنار بگذارم و رها و آزاد بشوم. هر آنچه راهنمایانم میگفتند را اجرا میکردم.
انسانها ذاتاً فرماندهی را دوست دارند، حتی از زمان نسل آدم و حوا هم دوست داشتند فرمانده باشند، ولی به دلیل نافرمانی از خالق خودشان، از جایگاه بالایی که داشتند به پایینترین نقطه فرستاده شدند. درصورتیکه خداوند همهچیز به آنها داده بود. وقتی کتاب ادموند و هلیا را خواندم، متوجه شدم که خداوند همهچیز در اختیار انسان گذاشته بود، ولی چون دوست نداشتند فرمانبرداری کنند و چیزی که خودشان میخواستند را اجرا کردند، درنتیجه به پایینترین سطح فرستاده شدند، تا مجددا با تلاش و فرمانبرداری به نقطه که از آنجا انشعاب یافتند بازگردند.
گردآوری و تایپ: مسافر نسیم- نمایندگی آکادمی
ویرایش: راهنما مسافر اعظم- نمایندگی آکادمی
بازبینی و ارسال: مسافر خاطره
- تعداد بازدید از این مطلب :
145