آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است،وقتی انسان به کلمات زیبایی بر خورد می کند ، در خود شعفی می بیند ، مثل این است که بی تاب می شود ، چون خداوند فرمودند ؛ من در آدم صفات خود را نهادم ، و شاید این بی تابی ، شوق وصالی است که چندان متوجه آن نیستم اما او می فهمد .زمانی که در مورد محبت سخن به عمل می آید ، کینه ها و دوری ها کمرنگ می شوند و حس لطافت تمام وجود انسان را در بر میگیرد ، چه زیبا جانشین می فرمایند ؛ که ذرات هستی تماما از عشق آفریده شد ، چون خالقی که عاشق است چیزی جز عشق در کوله ی خود ندارد ، که با او خلق کند .برای فهم روشنایی و زیبایی انسان ناگزیر است ، شرایط سخت و تاریکی را تجربه کند ، اما در این گذرگاه های سخت ، ممکن است ، سالیان زیادی اسیر بشود و ناامیدی تمام وجود او را درگیر کند ، به همین علت ، خداوند چاره ای اندیشیدند و پیام آورانی را چه در آشکار و چه در پنهان(به صورت الهامات و القائات) گماردند ، تا راهنما و چراغی بشوند که مسیر را برای انسان روشن کنند .البته اندازه ی این روشنایی و تاریکی ، تنها به اختیار و انتخاب خود انسان بستگی دارد ، گاهی به سمت تاریکی می رود و چراغ را برای خود خاموش می کند و با پیوند خوردن با نیروهای منفی و شیطانی ، بلایی سر خود می آورد ، که در سختی و مشکلات عدیده قرار می گیرد .تمام ساعت ها و لحظات را در جهل و نادانی خود تلف می کند ، شاید این هم درسی است ، سخت و تلخ و گره گشای آینده ، اما زمانی که در مسیر درست و صراط مستقیم قدم میگذارد ، زندگی آغاز می شود ، الهامات مثبت و نیروهای الهی او را کمک می کنند و صحنه های بسیار زیبا را ، البته به مرور زمان و با صبر و بردباری برایش بوجود می آورند و هر لحظه به خود نزدیک می شود و وجود خالق هستی را تا اندازه ای درک می کند .نیرویی تمام او را در بر میگیرد و از سخت ترین گذرگاه ها عبور می دهد ، گویی از ابتدا او منتظر این انتخاب و حرکت انسان بوده ، که به او را یاری رساند .صدای زیبای شفا بخش را می شنود و مانند نابینای شنونده ای صدا را دنبال می کند ، تا روزی که چشمانش باز می شود ، هم می شنود و هم می بیند و هم قلبش گشاده می شود ، در تمام ذرات خداوند را مشاهده می کند و برای این موهبت سر به سجده الله می گذارد .ذره ای از این اقیانوس بی نهایت می شود ، در وادی ای قرار می گیرد که اناالحق می گوید ، چون جز خدا نمی بیند ، مست می شود ، با تمام وجود فریاد می کشد ، که خدا هست و خدا هست و خدا هست ، نعلین از پا در می آورد . در این وادی باید که جمله جان شویم تا لایق جانان شویم .چطور ممکن است آنرا نبینید ، صدایی به او می گوید به مهمانی خداوند ، خوش آمدید ، بگذر تا مرا ببینی ، تو چیزی نیستی غیر از من ، همه منم ، من هم چیزی نیستم ، غیر از تو ، تو در وجود منی ، مثل فرزندی که در شکم مادر وجود دارد ، کافی است دست و پا نزنی تا مرا احساس کنی ، گمان می کردی تو مشتاقی ، اما تو را با این قلاب ، من تا اینجا کشیدم...
ماه مبارک رمضان بر تمام عزیزان مبارک
نوشته : راهنمای لژیون چهاردهم مسافر علیرضا
ارسال به سایت : مسافر محسن لژیون هشتم
- تعداد بازدید از این مطلب :
440