English Version
English

آیا از خود پرسیده‌ام که چگونه همسفری بوده‌ام؟

آیا از خود پرسیده‌ام که چگونه همسفری بوده‌ام؟

سلام دوستان عماد هستم یک همسفر.

مسافر من حسن با ۱۶ سال تخریب با انواع آنتی ایکس‌ها وارد کنگره شد، آخرین آنتی ایکس مصرفی تریاک و شیره، ۱۰ ماه سفر کرد به روش DST داروی درمان شربت OT، به کمک راهنمایی مسافر مهدی میهن‌دوست. کمک راهنمای خودم همسفر رضا، رشته ورزشی مسافرم پینک پنگ، رشته ورزشی خودم فوتسال و پینک پنگ، مدت رهایی ۹ سال و ۵ ماه.


بر فراز زندگی ام ایستاده‌ام، نظاره می‌کنم، می‌اندیشم و زیر و رو می‌کنم هر آنچه بر من گذشت، از اسارت، از حسرت، از نادانی، از غفلت، از سرنوشت و از خواسته‌هایی که بدون تفکر شکل گرفت.
از تاریکی‌هایی که باید پیموده می‌شد، از سفری در ظلمت و سیاهی.
به این می‌اندیشم که چگونه در دل آن همه تاریکی دوام آوردم؟
شاید همان ریسمان نامرئی بود، نمی‌دانم!
از چه گذرگاه‌هایی که عبور نکردم، بسیاری را به یاد می‌آورم و بسیاری را نه! اما می‌دانم که هزاران سال است که هستی دارد برایم هزینه‌های گزافی می‌پردازد تا به اینجا برسم تا به خود برسم.
مگر ممکن است؟ این همه راه را پیموده‌ام تا تنها به خود برسم!؟
آری! چقدر شگفت‌انگیز است، چه بی‌اندازه زیباست. اکنون به این فکر می‌کنم که آیا تنها یک‌لحظه برای خود، زندگی کرده‌ام؟ یا که زنده بودن را فقط برای تأیید و تشویق دیگران می‌خواستم و یا برای ثابت شدن به دیگران؟!
به قول جناب مهندس دژاکام: انسان را با یک پوشش بسیار ظریف و نازک پیچیده‌اند که ظاهرش ما و شما هستیم، اما در درون یا صور پنهان برای هر قسمت از خلق برنامه‌ای است دقیق و محاسبه‌شده.
شگفتا که باید سال‌ها می‌گذشت تا مضمون این جمله را بفهمم، این را بفهمم که این لایه ظریف و غبار اندودِ جسم و زندگی مادی، تنها بخش کوچکی از ماهیت من است و چه بسیار لایه‌ها و ابعاد مختلف که من تجربه کرده بودم، یا باید تجربه می‌کردم و آن برنامه دقیق و حساب‌شده را موبه‌مو در راستای اهداف هستی می‌پیمودم. اما آیا لحظه‌ای به این اندیشیدم که برای لذت بردن از این برنامه عظیم و الهی، باید خود را بشناسم؟ باید با خودم کنار بیایم و خودم را بپذیرم و از درون خود مطلع شوم؟
احساسم را پالایش کنم و زمانی که واژۀ دوستت دارم را به زبان می‌آورم، تمام ذرات صور آشکار و پنهانم باهم به صدا دربیایند که آری این بندۀ آزموده، دوست می‌دارد زندگی را، خالق و مخلوق را با هر آنچه از خوبی و بدی به همراه دارد و با هر آنچه از نادانی و ناسپاسی به همراه دارد.
این دوست داشتن فرصتی می‌دهد به دیگران تا تفکر کنند، تجربه کنند، بیاموزند و بیابند آنچه یافتنی است.
زیرا حیات همین است. تجربه‌ای که من امروز دارم را صدها سال پیش انسانی دیگر داشته است و این تبادل اطلاعات تا ابد در هستی می‌ماند و کسانی که خواهان هستند به آن دست پیدا خواهند کرد.

اکنون در آستانۀ این هفته عزیز، آیا از خود پرسیده‌ام که چگونه همسفری بوده‌ام؟ اصلاً همسفری را از کجا آغاز کرده‌ام؟ از کدامین زندگی با دیگران پیوند خورده‌ام؟ آیا تاکنون همسفر خود بوده‌ام؟ یا این نیاز را تنها برای دیگران دیده‌ام؟ اصلاً دست یاری خود را تاکنون محکم فشرده‌ام؟ آیا خود را در آغوش کشیده‌ام؟ پرواز چه؟ آیا تاکنون بال پرواز خود بوده‌ام یا خودم پریده‌ام تا فراسوی خیال؟ اصلاً می‌دانم چه چیزی مرا خوشحال می‌کند، همان‌گونه که خوب می‌دانم چه چیز ناراحتم می‌کند؟ خود را شناخته‌ام؟ با خود سر یک میز نشسته‌ام؟ گپ زده‌ام؟ چقدر با خودم غریبه‌ام یا آشنا و چقدر باور دارم که یاری‌رسان من خویشتن خویش است؟!

چقدر خود را دوست می‌دارم؟ از آن دوست داشتن‌های نابی که از ظرف وجودم لبریز می‌شود و همه را سیراب می‌کند، مسافر، دوست، غریب، خوب و بد و... از آن دوست داشتن‌ها که حاصل تفکر است، از روی غرض نیست، برای تأیید و تشویق و مصلحت نیست. از آن عشق‌های نابی که اول ‌ازهمه خودم از آن سیراب گشته‌ام.
آری عشق؛ از عشق چه بگویم که عشق به ظاهر سوختن است، اما نه برای خاکستر شدن، بلکه برای تبدیل شدن به نور، برای رسیدن، برای فهمیدن، برای زیستن و برای عشق ورزیدن.
گاهی عشق؛ یعنی پای برهنه بر روی گداخته‌های آتش راه رفتن، ولی وقتی‌که در وادی عشق قرار گرفتی، آتش‌های گداخته را بسان گلبرگ‌های نرم و لطیف در زیر پای خودت احساس خواهی کرد «از هیچ غل و زنجیری پروایی در سر نخواهی داشت»، زیرا تو در اثر قدرت عشق سوزندگی آتش را به گونه‌ای دیگر احساس خواهی کرد و آن را به جان خریداری و این شعبدۀ معمار بزرگ عشق است.
به امید روزی که همۀ ما همسفران سوزندگی آتش عشق را به گونه‌ای دیگر احساس کنیم.

نگارش: همسفر علی لژیون یکم

ارسال خبر: همسفر امین لژیون دوم

همسفران آقا نمایندگی شفا مشهد

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .