English Version
This Site Is Available In English

تا شقایق‌ هست‌ زندگی‌ باید کرد.

تا شقایق‌ هست‌ زندگی‌ باید کرد.

یک روز در یک‌ جایی‌ خواندم‌، تا شقایق هست‌؛ زندگی‌ باید کرد. معنی‌ این‌ کلمه‌ خیلی‌ برایم‌ سخت‌ بود. نفهمیدم‌ که‌ شاعر در پشت‌ پرده‌، چه‌ چیزی‌ گفته‌ است‌. زندگی‌ زیباست‌، من‌ آن‌ روزها این‌ را درک‌ نمی کردم‌، چون‌ از زمانی‌ که یادم‌ می‌آمد‌‌ همیشه سختی کشیده‌‌‌ بودم‌. شاید هم من‌ این‌ گونه فکر می‌کردم. بعد از سه‌ سال‌ خداوند فرزندی‌ را به‌  من‌ عطا کرد. با وجود تمام‌ سختی‌ها او را به‌ آغوش‌ کشیدم‌. همه‌ چیز را برای‌ او می‌خواستم‌‌.
می‌خواستم‌ بهترین‌ باشد‌. خودم‌ را فراموش‌ کرده‌ بودم. می‌خواستم‌ به‌ خاطرش‌ جلوی‌ تمام‌ دنیا بایستم، تا حق‌ مادری‌ خودم‌ را به‌ جا‌ بیاورم‌‌. دریغ‌ از این‌ که‌ چرخ‌ روزگار با من‌ نمی‌چرخید‌ و زمانی‌‌ چشم‌ باز کردم‌ که‌ دیدم‌ با شروع‌‌ دوره‌‌ نوجوانی‌اش‌‌ مصرف‌ کننده‌ شده‌ است‌‌. بوی‌ سیگار را از کنارش‌ احساس‌ می‌کردم‌، ولی‌ نمی‌توانستم‌ به‌ رویش‌ بیاورم‌.
تا این‌ که‌ کم‌کم‌ بیشتر شد‌. کمرم‌ شکست‌‌. تاب‌ِ مقاومت‌ نداشتم‌. خدایا چه‌ می‌کردم‌. دنیا‌ را سیاه‌ و تار‌ می‌دیدم‌‌. دیگر دنیا برایم‌ رنگی‌ نداشت‌‌. چند باری‌ او را به‌ کمپ‌ بردم‌. برای‌ نجاتش‌ هر کاری‌ می کردم‌‌، تا شاید راهی‌ برایم‌ باز شود‌. احساس‌ می‌کردم‌ هیچ‌ کسی‌ را در دنیا ندارم‌. همه‌ از من دوری‌ می‌کردند‌، حتی‌ خانواده‌ام‌. افسوس‌‌ و صد افسوس‌ که‌ هر بار، بدتر از قبل برگشت می‌خورد.

(خدایاچرامن‌)، این‌ کلمه‌ای‌ بود که‌ هر بار تکرار می‌کردم‌. تا این‌ که‌ یک‌ روز‌‌ فرزندم‌‌ آمد و گفت‌؛ جایی‌ هست‌ به‌ نام‌ کنگره ۶۰ و من‌ می‌خواهم‌ به‌ آنجا بروم. من‌ باور‌ نداشتم‌. او سفر خود را  شروع‌ کرد. شش‌‌ ماه‌ سفر بود‌ که‌ من‌ نیز‌ با او همراه‌ شدم‌.
خدایا این‌‌ جا چه‌ مکانی‌ است‌‌. این‌‌ها همه‌ از امید‌ می‌گویند. من‌ معنی‌‌ آن‌ را درک‌ نکرده‌ بودم‌ و جایی‌ در زندگیم‌ آن‌ را گم کرده‌ بودم. این‌ها از صبر می‌‌گویند. من‌‌ خودم‌ را گم‌ کرده‌ بودم‌.
خدا را شاکرم‌ که‌ من‌ نیز‌ به‌ این‌ مکان‌ مقدس‌ دعوت‌ شدم‌. به‌ جایی‌ که‌‌ معنی‌ امید را فهمیدم‌. صبر را یک‌ جور دیگر، درک‌ کردم‌. در گذشته، تحمل‌ می‌کردم‌‌ ولی‌ الان‌ زندگیم‌ یک‌ جور دیگر‌ شده‌ است‌. امید در زندگیم‌ موج‌ می‌زند‌. زندگی‌ خیلی‌ زیباست‌‌. امید دارم‌ که‌ فرزند من‌ نیز درمان‌ شود‌. آری‌ من‌ الآن‌ می‌‌فهمم‌ که‌، تا شقایق‌ هست‌ باید زندگی‌ کرد.
خدایا، تو را شکر می‌کنم‌ و از آقای‌ مهندس‌ و خانواده‌‌‌اش‌ و مربی‌ خوبم‌ که‌ این‌ را به‌ من‌ فهماند‌، تشکر می‌کنم‌‌‌. دستانتان‌ را می‌بوسم‌ ای‌ فرشتگان‌ الهی.

*نویسنده: همسفر لیلا رهجوی کمک راهنما همسفر فاطمه پاکجو (لژیون چهارم )*
*عکاس: همسفر فاطمه رهجوی کمک راهنما همسفر مبینا  (لژیون ششم)*
*تهیه: همسفر لیلا
ارسال: همسفر عاطفه رهجوی کمک راهنما همسفر فاطمه نصیری (لژیون سوم )*
*همسفران نمایندگی رودهن*

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .