مسافرم!
آن روزها را یادت میآید؟ کمی به پشت سرت نگاه کن! میبینی خیلی از آن روزها دور نشدهایم... کمی، فقط اگر کمی سرت را برگردانی، رنج آن روزها را میتوانی با دستانت لمس کنی؛ روزهایی که پر بود از درد و حرمان و ناامیدی، پر از اشک و فریادهای بیصدا، پر از سکوت و غم باد افسوسها، پر از سرانجامهایی که سرآغازی نداشت ...
یادت هست؟ روزهایی که در کنارم نبودی، روزهایی که یا به دنبال تهیه موادت بودی یا سر بساط ؛ همیشه یا خمار بودی یا نشئه، گاهی طوفانی از خشم و گاهی مهربانترین موجود زمین؛ اما هر حالی که بودی از دنیای اطرافت، از رنجی که ما میکشیدیم، از همه داشتهها و نداشته هایمان بیخبر، آشیانه ما دیگر آشیانه نبود، ماتمکدهای بود که آتش اعتیاد همه تاروپود آن را سوزانده بود ...
یادت میآید؟ این آخریها، انگار همه دردهای ما کمی هم به تو سرایت کرده بود؛ انگار دیگر خسته شده بودی و میخواستی از شر این مصیبت خلاص شوی اما ازبسکه سراغ ترک میرفتی و دوباره به دنیای کوچک و تاریک خودت برمیگشتی، دیگر حرفت هم پیش دوست و آشنا اعتباری نداشت و برای همین بود که همه سرزنشها و نگاههای ملامت بار مال من بود و بچههایت ... اما با همه اینها، ما همپشت تو را خالی نمیکردیم و هر بار با هزار ترفند از تو حمایت میکردیم ... خیلی وقتها دیگران حقیقت زندگی ما را، با همه دروغها و پردهپوشیها، میفهمیدند اما با نگاه ترحمبار خودشان سکوت میکردند و میرفتند... حتی این آخریها، وقتی به فکر درمان افتادی و راه کنگره را در پیش گرفتی، کسی تو را جدی نگرفت اما بازهم این من و بچههایت بودیم که در کنارت ماندیم و تو را باور کردیم. همه اینها را که یادت نرفته؟
حالا مسافر من! به گمانم دیگر وقتش رسیده که خودت را نشان بدهی! نمیخواهم با یادآوری گذشتهها آزارت بدهم اما دلم میخواهد دیگر چتر حمایت خودت را بازکنی، وقتش رسیده که من و فرزندانت را در زیر بالوپر قوی خودت بگیری و بگذاری کمی طعم خوب زندگی را بچشیم...
خدایا، چقدر دلم میخواهد بخندم، دلم میخواهد بچگی کنم ... بدوم و شادی کنم ...
دلم میخواهد از ته دل فریاد بزنم:
این مرد، همان است که من انتخابش کردم...
حالا میخواهم مثل همه زنهای دنیا هر زمان که دلم کمی گرفت، گریه کنم و آن زمان که شادم با خیال راحت بخندم و تو با آرامش، باقدرت و با عشق و محبت مرا نگاه کنی و بهآرامی بگویی:
خیالت راحت، دیگر من برای همیشه در کنارت هستم!
مسافرم! در انتظار شنیدن این کلمات هستم
معصومه، همسفر همیشگی تو
- تعداد بازدید از این مطلب :
1808