English Version
This Site Is Available In English

دل نوشته

دل نوشته

سلام دوستان مریم هستم همسفر


درسالهای خیلی دورآرزویی داشتم، آرزویی که برایم حسرت شد، آرزویم درس خواندن ودانشگاه رفتن بود، قلم دردست داشتن بود، آرزوداشتم که قلم همیشه دردستم باشد، آموزش بگیرم وآموزش بدهم
ولی چرخ روزگارجوردیگری برایم چرخ خورد...چرخشی که باعث شد قلم ازدستم افتادوآرزویم...
ازقلم دورشدم وقتی دانشجویی رامیدیدم آهی ازدل می کشیدم که چرانتوانستم من هم ادامه دهم؟ غافل ازاینکه نمی دانستم که روزگاربازهم برایم چیزدیگری رقم خواهدزد...
درتاریکیها وظلمت غرق خواهم شدولی برای رسیدن به نور وروشناییهابه دانشگاه خواهم رفت. یک دانشگاه متفاوت، دانشگاهی که سرفصلش احیا انسانهابود، دانشگاهی که درسش، درس زندگی بود، عشق ومحبت بود، درسش ازتاریکی درآمدن ورسیدن به نوربود.
دوباره قلم بردست گرفتم، فرشته نجات درس می دهدومن مینویسم وخودم راازجهل وناآگاهیهابیرون می کشم وبانوشتن هرسی دی آن آرامش خفته درجانم رابیدارمیکنم واین نوشتنهایم چراغی بردستم می شوندتاخودم رابه نوروروشنایی برسانم... وچه شیرین است این قلم دردست گرفتن ودرس خواندن دراین دانشگاه، دانشگاهی که پرازخیروبرکت است پرازایمان است وپرازاحیاء زندگی است. خدایا برای رسیدن به آرزویم که قلم بود، شکر، شکر، شکر

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .