کسی چه میداند از جهنم برگشته یعنی چه؟ کسی چه میداند که اعماق تاریکی یعنی چه؟ آیا تو جهنمی را تجربه کردهای که در آن یخ زده باشی؟ شاید به خیالت همه توهم باشد ولی نه یخهایت آب میشود و نه آتش سوزان تو را رها میکند. همهی اینها برای تو شاید یک قصه و افسانه باشد اما من آن را با تمام وجودم درک کردهام و حتی عزیزانم نیز با یخبندان این سرما صورتهایشان کبود و با آتش آن پوستشان سوخته است.وقتی گفتی که من آب میآورم تا سیراب شوی انگار تمام این آتش فروکش کرد و با گرمای محبت یخهایم شروع به آب شدن نمود، وقتی قدمبهقدم پشت سر تو راه میرفتم لرزش پاهایم کم میشد ولی از نگاه کردن به اطراف هراس و دلهره داشتم اما دست مرا رها نکردی، هنوز شاید باورم نیست که چگونه خلاص شدهام گاهی به پشت سر نگاه میکنم و تمام بدنم میلرزد، اگر قرار بود در آن بیابان سوزان از تشنگی هلاک شوم چه بر سر عزیزانم میآمد؟ اگر قرار بود کسی دست مرا نگیرد چشمانم به راه سفید و من در راه مانده بودم.
در آن تاریکی دنبال نوری بودم ولی چشمانم جایی را نمیدید، کسی را پیدا نمیکردم ولی تو مرا پیدا کردی، انگار از دردهای من دل تو نیز به درد آمده بود و با خودت عهد بسته بودی که دیگر نگذاری که من درد بکشم، انگار مرا از قبل میشناختی و دردهایم را تجربه کرده بودی. وقتی دستم را گرفتی قلبم شروع به تپیدن نمود، قبل تو همه مرا از خود رانده بودند، زجر میکشیدم و همسفرانم در خود میشکستند و کسی جز من صدای شکستنشان را نمیشنید، دستتو بارانی بود بر آتش ما، همهمان دوباره جان گرفتیم. گوهری که در دستت بود را دیدم، به شوق آن دنبالت آمدم و گفته بودی آمدهام تا آن را به تو برگردانم، بهراستی آیا این گوهر شبتاب روزی مال من بوده؟ باورم نیست که آن را به من بخشیده باشند. من که دنبال شمعی میگشتم تا با آن خودم را گرم نگهدارم و با نورش راهی برای خلاصی بیابم ولی تو خورشید را به من بخشیدی و به من یاد دادی که دیگران را نیز در آن سهیم کنم، من فقط دنبالت آمدهام تا بخشش را یاد بگیرم تا احساس پوچ بودن نکنم، میدانم اگر روزی چیزی جز بخشش را ارزانی رنجکشیدههای این راه کنم دوباره شاید پایم بلغزد، میدانم اگر روزی بیاحساس از کنار انسانها گذر کنم گوهر وجودیم دیگر نوری نخواهد داشت و میدانم تمام دانستههایم از توست و من چیزی از خود نداشته و ندارم، اگر پاهایم قوت راه رفتن دارند اگر زبانم توان سخن گفتن دارد اگر چشمانم نور دیدن دارند اگر قلبم قدرت تپیدن دارد بیشک چیزی جز لطف خدا نبوده که مرا با این راه آشنا کرد و آرزو میکنم من نیز قدرتی داشته باشم تا بتوانم ثابتقدم بمانم. خدایا به خاطر تمام نعماتت به خاطر انجام این عمل عظیم شکر شکر شکر.
نویسنده: مسافر سینا
وبلاگ نمایندگی گنجعلی خان
-
منبع:
کرمان
- چهار شنبه 18 تير 1399
- تعداد بازدید از این مطلب :
1554