English Version
English

درسفر اول، سفر سیگارتان را شروع کنید

درسفر اول، سفر سیگارتان را شروع کنید

چهاردهمین جلسه از دور هفتاد و چهارم کارگاه‌های آموزشی مجازی کنگره 60؛ در شعبه آکادمی با استادی مسافر مجتبی، نگهبانی مسافر علیرضا و دبیری مسافر عطا، با دستور جلسه «سیگار» شنبه 10 خرداد 1399 ساعت 17 آغاز به کار کرد.

 

سخنان استاد:

زمانی که مردم در قرنطینه بودند و من اینجا می‌آمدم، می‌دیدم که این خدمتگزارها چگونه زحمت می‌کشند و از صبح زود مشغول فعالیت در کنگره هستند. در مورد دستور جلسه شاید این دیالوگ را خیلی شنیده باشید. که دستور جلسات هفتگی چقدر زیبا به هم چسبیده و پشت سرهم قرار گرفته است. هر استادی که در این جایگاه می‌نشست می‌گفت که اولین چیزی که در ذهنم آمد، همین دستور جلسه بود؛ واقعاً چه تفکر عظیمی پشت این قضیه وجود دارد. تنها چیزی که من مجتبی اصلا فکرش را نمی‌کردم این بود که بتوانم یک روز به درمان اعتیاد برسم. در مورد اعتیاد به مواد طرز فکرم این بود که در خانه می‌خوابم یا کمپ می‌روم. ته این ماجرا یک سال نمی‌کنم و بعدش دوباره شروع می‌کنم. اما اصلاً فکر نمی‌کردم که حتی یک روز سیگار نکشم؛ این چیزی بود که به من وصل شده و انتخاب خودم بود. اگر در مقطعی قرار بود بین سیگارم و خانواده، انتخاب کنم، قاعدتاً سیگار را انتخاب می‌کردم.

 

 روزی که به کنگره آمدم با خودم گفتم که شربت می‌خورم و اعتیاد به مواد را کنار می‌گذارم. اصلاً به این فکر نمی‌کردم که یک روز به درمان سیگار برسم. آمدم جلو به راهنمایی آقا امیر در همان یکی دو ماه اول متوجه شدم سیگارم کم و بعد از دو ماه سیگارم باریک شد. زمان مصرفم من از سیگار باریک تنفر داشتم؛ پیشنهادی در ابتدای سفر به من دادند این بود که برو سر لژیون سیگار بنشین و نترس. پیشنهادی که من هم می‌کنم این است که بروید سر لژیون‌های سیگار بنشینید و سفر سیگار را شروع نکنید. کسی کاری با شما ندارد. من خودم سر چند لژویون نشستم و منتظر این بودم که یک راهنما به من بگوید که برو، این بهانه خوبی برای من بود. و راهنما هم اگر می‌پرسید که چه شد؟ می‌گفتم فلان راهنما را می‌خواستم. که با من دعوا کرد و گفت نیا؛ دیدم چنین اتفاقی نمی‌افتد؛ بعد سر لژیون آقا حامد کاکاوند نشستم. وسط لژیون یا آخر لژیون می‌آمدم که راهنما به من بگوید نیا. خوب! طرز فکرم این بود. خدا کمکم کرد و دوستم داشت و به کمک آقا حامد شروع به سفر کردم.

 

 در ابتدا هر کسی می‌گفت نیروی منفی می‌خندیدم. با پانزده سال تخریب وارد کنگره شده بودم و نمی‌دانستم نیروی منفی چیست؟ اصلاً من چیزی از کنگره متوجه نمی‌شدم؟ سفرم را که شروع کردم و آقا حامد در دفترچه‌ام بیست و پنج قطعه آدامس برای سه ماه سازگاری نوشت، نخ سیگار در دستم بود و داشتم دفترچه را ازشان می‌گرفتم. آقا حامد مچم را گرفت و گفت: فلانی اگه داری می‌روی نخ سیگار آخر را بکشی. خیلی‌ها رفتند که بکشند و هنوز دارند می‌کشند. این شد که این کلام تا ساعت پنج یا شش بعد ظهر توی ذهنم بود و تا ده یازده شب همان یک نخ سیگار از دستم، توی جیبم رفته بود. با خودم جنگ داشتم که بکشم یا نکشم! خدا رو شکر نکشیدم و الان از رهایی سیگارم نه ماه می‌گذرد؛ و جالب است که می‌گویند: درمان وابستگی به سیگار و آن دو ماهی که من نمی‌رفتم بنشینم سر لژیون بابت ترسم بود.

من زمان اعتیاد مصرفم شیره بود و بچه‌هایی که مصرفشان شیره بود. این را می‌دانند که سیگار بعد از مصرف شیره آدم را فس می‌کند. بچه‌ها می‌گفتند اگر بیایی روی آدامس ، آدامس بالا می‌بردت. از آن طرف داشت شربتمان کم می‌شد. با خودم گفتم که امتحان کنم، مگر چه اتفاقی می‌افتد. جالب است که مشکلات من از همان شبی که روی آدامس رفتم و بسته بندی کردم و ظرف مخصوص گرفتم شروع شد. مثلاً من با پدرم سیگار می‌کشیدم، با هم رفیق بودیم. ولی از فردای آن روز با پدرم جنگ داشتم. به واسطه آموزش‌هایی که در کنگره گرفتم زیاد درگیر نمی‌شدم؛ اکثرا می‌خندیدم. به چی؟ به پدرم می‌گفتم تو می‌خواهی آنقدر جنگ را طول بدهی تا من بروم یک نخ سیگار بکشم. پدرم یک بار بهش برخورد و مرا از خانه بیرون کرد که تو مرا مسخره می‌کنی. یا در خیابان یک دفعه موتورم خراب شد. باز دوباره چیزی که به ذهنم آمد این بود که تو می‌خواهی اعصاب مرا خرد کنی تا سیگار بکشم. موتوری که خیلی بهش وابسطه بودم وسط اتوبان گذاشتم؛ و با خودم گفتم بین تو و درمان سیگار، درمان سیگارم را انتخاب می‌کنم. جالب اینکه بعد از هفت یا هشت ساعت که سراغش رفتم. با یک استارت روشن شد.

 
 
 لطف کنگره به آموزش‌هایش است. آدم را متوجه مسایل می‌کند. اشتباهی که کردم بابت این بود که ازسهمیه تعیین شده در دفترچه که راهنما می‌نوشت کمتر می‌خوردم. این باعث اضافه وزن شدید من شد. پیشنهاد من به سفر اولی‌ها این است که در همین سفر اول، سفر سیگارشان را شروع کنند. به قول آقای مهندس نمی‌شود که در شهری، منطقه‌ای آباد شود؛ و منطقه‌ای ویران باشد. تمامی شهر بایستی با هم آباد شود. در اول سفر چنین فکر نمی‌کردم که درمان شوم. بابت  درمانم  از جناب مهندس و راهنمای خوبم آقا حامد ممنونم؛ چیزی که بخواهم اضافه کنم این است که به قول آقا امیر همه در پایان از خط پایان می‌گذرند. ولی اول دوم یا نفر آخر چه کسی باشد؛ مهم است. سیگار در کیفیت درمان خیلی مهم است. 
 
 
عکس: مسافر آرش لژیون 19
پیاده سازی: مسافر محمدرضا لژیون 19

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .