دلنوشته همسفر خسرو
بنام خداوند لوح و قلم
در روز 1404.09.29، جشن پنجمین سال رهایی پسرم برگزار شد. پس از پایان جلسه، جوانی نزدیک آمد و گفت: آقا، هفته آینده هفته همسفر است. آیا دلنوشته یا مقالهای برای ما مینویسید؟ متعجب شدم و گفتم: چرا من؟ گفت: وقتی شما صحبت میکردید، حسرت خوردم. من سفر دومی هستم، یک فرزند چهارساله دارم و کار خطایی هم نمیکنم، اما من و پدرم همدیگر را درک نمیکنیم و هنوز فضای گذشته بین ما حاکم است. او حاضر نیست به کنگره بیاید.
این مقدمه با اجازه آن جوان که از همسفر خود گلهمند بود نوشته شد؛ مشتی است نمونه خروار. با تأمل در گفتههایش، تحت تأثیر قرار گرفتم و تصمیم گرفتم وظیفه انسانی خود را نسبت به او ادا کنم. امیدوارم خداوند یاریام کند حق مطلب را ادا نمایم.
آنچه میخواهم درباره همسفر و نقش خانواده بنویسم، ترکیبی است از دلنوشته و برداشت شخصیام از بیانات آقای مهندس درباره «بال پرواز» و تأثیر خانواده در هموار کردن مسیر دشوار مسافر. ترجیح میدهم از خودم آغاز کنم.
قبل از ورود به کنگره:
پسرم شغل، خانه، ماشین و خانواده داشت که ناگهان در چنگال اعتیاد گرفتار شد. با گذشت زمان، همه چیز را از دست داد و هر روز بیشتر در باتلاق اعتیاد فرو میرفت. من نیز بر اثر ناآگاهی و جهل، در منیت، نفرت و ناامیدی غرق شده بودم. اهریمن، پسرم را با جادوی هفترنگ به تاریکی میکشید و من فقط نظارهگر بودم. به هر دری میزدم، روزنهای نمییافتم و اسیر معرکهگرانی بودم که خود را پزشک یا درمانگر معرفی میکردند و جیب خانوادهها را خالی میکردند. روشهای درمانی آنان، بیمار را از چاله به چاه میانداخت. جهالت، جولانگاه اهریمن بود و عقل را ضایع میکرد. در این دام گرفتار شده بودم و انگشت اتهام را تنها به سمت پسرم گرفته بودم؛ او را انسانی بیاراده، بیمسئولیت و انگل جامعه میدانستم. هر روز که میگذشت، نفرتم بیشتر میشد تا جایی که سر نماز، برای عزیزترینم از خداوند مرگ طلب میکردم.
سؤال اینجاست چه اتفاقی میافتد که یک پدر به چنین صفات شیطانی میرسد؟ آیا فقط مصرفکننده مقصر است؟ قطعاً عوامل بسیاری دخیل هستند: کوتاهی مراکز آموزشی، درمانی، رسانهها و نهادهای اجتماعی که باعث جولان معرکهگران و رساندن خانوادهها به مرز جنون میشوند.
من پیش از ورود به کنگره، اعتیاد را به عنوان بیماری قبول نداشتم و حتی روش مائو (جمعآوری و اعدام مصرفکنندگان) را تأیید میکردم! با همین افکار پوشالی، در سال ۱۳۹۸ و پس از معرفی کنگره توسط یکی از اقوام که دیگر هیچکس و هیچ مکانی را قبول نداشتم گفتم هر کاری میخواهید بکنید. ابتدا عروسم و سپس پسرم وارد کنگره شدند. من تنها برای نظارت بر پسرم، به کنگره میرفتم. جوانی از من پرسید: همسفر هستید؟ گفتم: «همسفر یعنی چه؟» گفت: همراه مصرفکننده. گفتم بله. او کنارم نشست و درباره کنگره توضیح داد. آن زمان نه راهنمای تازهواردین شال داشت، نه کارگاه همسفران وجود داشت. من صندلیام را برمیداشتم و کنار لژیون مسافران مینشستم تا هم روش آموزش را ببینم و هم پسرم را زیر نظر بگیرم. تنها چیزی که توجه مرا جلب کرد، نام «آقای مهندس» بود. یک هفته بعد، از یکی از شالنارنجیها پرسیدم: مهندس کیست؟ چه ربطی به درمان دارد؟ گفت: اگر میخواهی بشناسی، کتاب «۶۰ درجه زیر صفر را بخوان.
کتاب را گرفتم و به محض رسیدن به خانه، شروع به خواندن کردم. همچنان که چشمم خطوط را میپیمود، قطرههای اشک صفحهها را تر میکرد؛ از رنجها و نامردیهایی که بر آن خانواده وارد شده بود و از مقاومت خانم آنی که با وجود همه مشقت، به فرزندانش اجازه بیاحترامی به آقای مهندس نمیداد. از همین جا، تأثیر همسفر آشکار شد. نکته دیگری که نور امید را در من زنده کرد، این جمله آقای مهندس بود: «در کتاب درباره من بنویسید. خانواده گفتند آبروی ما میرود، اما من گفتم نجات انسانها ارزشش بسیار بیشتر است.» از همان لحظه به عظمت ایشان پی بردم و در کنگره ماندگار شدم.
کمکم کارگاه همسفران با سه راهنما و تعداد کمی همسفر تشکیل شد. هر روز عشقم به آقای مهندس و کنگره بیشتر میشد و به آموزشهای راهنما توجه میکردم، اگرچه برای نوشتن سیدی بهانه میآوردم. آموزشهای کنگره به تدریج جهل و ناآگاهیام را کاهش داد و صفات زشتی مانند نفرت، منیت و ناامیدی کمرنگ شد. با رهایی مسافرم، امیدم فزونی یافت و ایمان آوردم که مهندس با دیگران تفاوت دارد و در اینجا اثری از معرکهگیری نیست. درمان کنگره را با تمام وجود پذیرفتم.
بعد از آموزش گرفتن در کنگره:
من دوباره متولد شدم. دیگر تمرکز من بر پسرم نبود، بلکه برای اینکه انسان بهتری باشم به کنگره میآمدم. با آموزشهای ناب کنگره، اعتیاد و اثرات مخرب آن را شناختم و فهمیدم مواد چگونه جسم و روان را در اختیار میگیرد. همانطور که آقای مهندس میفرمایند: «مصرفکننده هیچ درکی از خدا، پیامبر، ایمان یا خانواده ندارد؛ تمام وجودش فقط مواد را میخواهد.» دریافتم که کارهای پسرم غیرارادی بوده، نه مغرضانه. اکنون وقتی به گذشته بازمیگردم، از آن جهالت شرمنده میشوم و امیدوارم مورد بخشش خداوند قرار بگیرم.
امروز، هر لحظهای که در کنگره و در جمع مسافران و عزیزان هستم، از بهترین و لذتبخشترین لحظات عمرم است. با تمام وجود به مصرفکنندگان که قشر مظلوم جامعه هستند و به خانوادههایشان عشق میورزم و کنگره را بهترین مکان برای خدمت و سرمایهگذاری مادی و معنوی میدانم.
ضرورت حضور همزمان مسافر و همسفر:
بیانات اخیر آقای مهندس درباره دعوت از خانواده و همسفر به کنگره، نشاندهنده اهمیت این موضوع است. ایشان بارها فرمودهاند: «اوضاع همسفر خیلی بهتر از مسافر نیست.» من این را به خوبی درک میکنم. دعوت از همسفر فقط برای آموزش رفتار با مسافر یا عدم دخالت در کار راهنما نیست؛ نگاه آقای مهندس وسیعتر است. کنگره تمام امکانات، مشاوره و راهنمایی را رایگان در اختیار ما قرار داده و میگوید: «بیایید در کنار بیمارتان باشید. لازم نیست کاری بکنید؛ فقط همراهی کنید تا او دلگرم باشد و بال پروازش باشید.» خودتان نیز از آموزش رایگان کنگره بهره ببرید و از ناآگاهی نجات یابید. اگر یک معتاد درمان نشود، با همان بیماری به جهان دیگر میرود. این قاعده تنها برای اعتیاد نیست، بلکه برای تمام ضدارزشها صدق میکند.
دستهبندی خانوادهها به عنوان بال پرواز:
1. خانواده دلسوز و آگاه: بلافاصله همراه میشوند و بال پرواز قوی برای مسافر میشوند. مسافر و همسفر با هم به اوج انسانیت میرسند.
2. مسافر تنها: ممکن است خانواده نداشته باشد، اما با خواسته قوی و کمک دیگران، حتی با یک بال، سفر را به پایان میرساند.
3. خانواده بیمسئولیت: مصیبتبارترین گروه ایت. مسافر خسته از اعتیاد، با یک بال یعنی کمک کنگره نصف راه را میرود، اما خانواده با رفتارهای نادرست، همان یک بال را نیز میشکند و او را از سفر بازمیدارد.
امیدوارم آنچه از دل برآمده، بر دل نشیند. در پایان، از خدای خود سپاسگزارم که پس از دوازده سال سختی، مرا به سوی آقای مهندس، انسانی ارزشمند که سراسر عشق و محبت است هدایت کرد. با آموزشهای نابش، تولد دوباره را تجربه کردم تا در مسیر زندگی، انسانی بهتر، مفید و خدمتگزار برای انسانهای دردمند باشم.
گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پا فتاده سرنگون باید رفت
تو پای بنه در ره و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
همسفر خسرو شعبه همسفران شادآباد
ویراستاری و ارسال: خدمتگزاران سایت شادآباد
- تعداد بازدید از این مطلب :
30