English Version
This Site Is Available In English

مصرف مواد جوش و خروش را از وجودم برد

مصرف مواد جوش و خروش را از وجودم برد

سومین جلسه از دوره سیزدهم از سری کارگاه‌های آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ ویژه مسافران نمایندگی دلیجان با استادی مرزبان پارک مسافر رضا ، نگهبانی مسافر مجید و دبیری مسافر علی با دستور جلسه:"وادی یازدهم و تاثیر آن بر روی من"، در روز چهارشنبه ۳ دی ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار نمود.

سخنان استاد:

آقای منصوری دیده‌بان محترم چشمه‌های جوشان و رودهای خروشان را به جسم انسان تشبیه کردند. صحبت‌های ایشان، خاطرات دوران کودکی و نوجوانی‌ام را برایم زنده کرد. به سنین ۱۶-۱۷ سالگی که رسیدم، باور کنید بسیار پرشر و شور بودم. آن چشمه‌های جوشان و آن رودهای خروشان، در وجود تک‌تک ما جاری است و در وجود من هم بود. من هیچ‌وقت درِ خانه‌مان را با کلید باز نمی‌کردم. خانه‌مان حیاط‌دار و بزرگ بود و همیشه از روی در می‌پریدم و وارد می‌شدم. از صبح که از مدرسه تعطیل می‌شدیم تا عصر، با دوستان در کوچه فوتبال بازی می‌کردیم. یک توپ پلاستیکی را دولا می‌کردیم و شروع به بازی می‌نمودیم.

کم‌کم به سنین بالاتر رسیدیم. دوران سربازی و سپس اتفاقاتی که برایمان افتاد و عزیزانی که از دست دادیم، باعث شد تا برای تغذیهٔ آن چشمه‌های درونی (که درون خودمان بود) به سراغ موادی برویم که از بیرون به بدن می‌دهیم. مصرف مواد را آغاز کردیم؛ چه سیگار، چه آنتی‌ایکس (مادهٔ مخدر) که برای من تریاک و شیره بود. به جای جوشش طبیعی، چشمه‌های درونمان را با آب دستی (مصرف مواد) سیراب کردیم و در نهایت آنها را خشکاندیم.

کم‌کم منزوی شدیم. در اوایل مصرفم، باور کنید حداقل پنج یا شش نفر دوروبرم بودند، اما به جایی رسیدم که تنها می‌نشستم و خود را با گوشی یا تلویزیون سرگرم می‌کردم. آن چشمه‌های جوشان از کار افتاده بود. آن رودهای خروشان و آن هیجان و انرژیِ طبیعی را دیگر نداشتم. صبح‌ها ساعت ۹ یا ۱۰ از خواب بلند می‌شدم و تنها به این فکر می‌کردم که کجا بروم و بنشینم. واقعاً منزوی شده بودم.

دیگر آن چشمه‌ها خشکیده بود و آن شور و نشاط وجود نداشت. فقط به این فکر می‌کردی که بروی جایی بنشینی و آنتی‌ایکس‌ات را مصرف کنی. نه زندگی برایت مهم بود، نه همسفر و نه فرزندان. به قول آقای مهندس، من اصلاً متوجه نشدم پسر بزرگم، شهریار، کی شش ساله شد یا کی فرزند دومم به دنیا آمد. دیگر آن جوش و خروش را نداشتم. فقط می‌گفتی: «بگذار صبح ساعت ۱۰ یا ۱۱ از خواب بلند شوم، بروم مصرف کنم و برگردم.» اصلاً هیچ‌چیز. دقیقاً همان «حس‌های یخ‌زده‌ای» که آقای مهندس می‌فرمایند. واقعاً انسان مصرف‌کننده، گویی در دمای ۶۰ درجه زیر صفر زندگی می‌کند. هیچ‌چیز ندارد جز رفتن و برگشتن برای مصرف. به قول زیبای امروزی‌ها: «فرمانده، عقل نیست؛ فرمانده، آن موادی است که تو را به هر سمتی که بخواهد هدایت می‌کند.»

اتفاقات زیادی هم در این راه می‌افتد. بی‌حرمتی‌های بسیار به انسان می‌شود و شأن و شخصیت او خرد می‌گردد. به تعبیر کنگره‌ای‌ها، «ترور شخصیتی» صورت می‌گیرد. سپس به کنگره می‌آییم. این چشمه‌ها دوباره بازسازی می‌شوند. خدا را شکر که بازسازی می‌شوند. من در مشارکت روز دوشنبه‌ام گفتم: باور کنید ساعت ۱۰ یا ۱۱ شب که می‌خوابم، آن‌قدر خوابم سنگین است که تا صبح ساعت ۷، از دنیا بی‌خبرم. صبح بلند می‌شوم، خدا را شکر می‌کنم، به کارم می‌روم و سپس به خانه بازمی‌گردم. همسفرم راضی است. البته او خودش به کنگره نمی‌آید، شاید چون من هنوز آن‌قدر که باید تغییر نکرده‌ام. اما مشکلی نیست.

باید این را هم بگویم که دوست ندارم کسی را به زور وادار به کاری کنم. حتی بیرون از کنگره، شاید دوستان یا نزدیکانی داشته باشیم. من خودم عزیزانم را به کنگره دعوت کرده‌ام، اما نمی‌آیند. با زور نمی‌توان کسی را آورد. یک مصرف‌کننده – ببخشید، عذر می‌خواهم – از نظر خِرَد، هیچ تفاوتی با منِ نوعی ندارد. خودم را مثال می‌زنم. ممکن است سرش در سطل آشغال باشد یا کارتن‌خواب باشد، اما اگر به او بگویی: «آقا، کنگره بهترین جاست»، می‌گوید: «نه». من اصلاً چنین رویکردی را قبول ندارم. دوست دارم خودِ آن فرد به آگاهی برسد و پیامی که به من رسید، به او هم برسد. ان‌شاءالله مصرف‌کنندگانی که بیرون هستند، بیایند و به درمان برسند؛ به آن «فرمان عقل» برسند. آن چشمه‌های جوشان و رودهای خروشان، آن شور و نشاطی که آن زمان از دست داده بودیم، اکنون برگشته است. صبح‌ها ساعت ۶:۳۰ یا ۷ به پارک می‌رویم.

روزهای جمعه، ساعت ۷ بیداریم. باور کنید، هر ساعتی که بخواهم هر جایی بروم، نیم‌ساعت قبل بیدارم؛ حتی اگر ساعت ۳ نیمه‌شب باشد که برای کار یا – مثلاً – برای رفتن به تهران با آقای اباذر قرار داشته باشیم که در برنامهٔ پارک‌مان است. نکتهٔ دیگری نیز هست: انسان باید سختی‌ها را تحمل کند. این مسیرِ رود خروشان، آسان هم نیست. باید آن‌قدر قدرتمند شوی که بتوانی از سنگلاخ‌ها، چاله‌ها و صخره‌ها عبور کنی و به آن بحر و اقیانوس برسی. به آن بحر و اقیانوسی که همان صلح و آرامش است برسی.

تهیه و ارسال خبر: همسفر مسعود

نمایندگی دلیجان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .