محبت به زبان نیست و عشق تنها زبانی است که در تمامی حلقههای آفرینش همه آن را میدانند و میفهمند و عشق متعلق به تمام موجودات است. چه راه طولانی آمده همسفر برای پیوستن به من! همسفر چگونه عشقی درون وجودت خداوند قرار داده است که از بهشت حرکت کرده تا به زمین بیایی برای پیوستن به من تا مرا دستگیری کنی و به من معنا ببخشی. در این پیچوخم زندگی، زنده شدن در زندگی در کنار تو معنای حقیقی خواهد یافت. همسفرم تو را دوست دارم از جنسی که خدا را دوست دارم؛ چه لحظاتی که عاشقانه گریستی برای حضور و ظهور خود و با جای خالی کسی مواجه شدی؛ چگونه تحمل نمودی و بار این زندگی را بهتنهایی به دوش کشیدی مگر چقدر شانههای نحیف تو قدرت دارد؟
چگونه این همه سال تنهایی را به تنهایی تحمل نمودی؟ چگونه نفهمیدم اشکهای بیبهانهات را و بیخوابیهای شبانهات را! چه لحظاتی که عاشقانه گریستی و گفتی نترس من آمدهام تا در کنار تو بیاموزم سفر کردن را و در هر سفری در زندگی همراه تو خواهم بود و بال پروازی برای تو خواهم شد نترس و ناامید مباش کافیست حرکت کنی در این راهی که نمایان شده است یقین بدار بال پرواز تو خواهم شد؛ زیرا میخواهم اگر پرواز را یاد گرفتی من نیز یاد گرفته و در کنارهم پرواز کنیم یقیناً نه تنهایی؛ بلکه هر دو در زمین خاکی در قفس خود را اسیر گشتهایم بیا تا باهم باشیم و پرواز را درک کنیم و باهم یکی شویم؛ زیرا هرکدام بهتنهایی محکوم به فنا هستیم و در کنارهم با پرواز است که به بقا میرسیم و هیچ پروازی مهیا نمیشود مگر با مشقتهایی که باید در آن راه تحمل کرد. درون نغمه جانم تو پنهان گشتهای ای زلف عاشقکش...
تو آتش در درون قلب من افکندهای ای زلف عاشقکش...
اگر کشتن برای تو ز الطاف خداوندیست...
مرا خالی کن از معنای عاشق پیشگی ایزلف عاشقکش...
اگر خواهی در این بازی مرا رسوای عالم تو کنی جانا...
خودم آتش زنم بر خرمن آن اهرمن، ایزلف عاشقکش...
تنظیم و ارسال: راهنما مسافر بهمن
مسافران نمایندگی ملایر
- تعداد بازدید از این مطلب :
396