English Version
This Site Is Available In English

باید بال پرواز مسافرم می‌شدم

باید بال پرواز مسافرم می‌شدم

دختری چهارده سال بودم که با انتخاب پدر و مادرم نامزد شدم، وارد یک دنیای دیگر شدم و از این زندگی هیچ چیز بلد نبودم. بعد از گذشت دو سال، وارد زندگی مشترک شدیم، در این دو سال بهترین لحظه‌های زندگی من سپری شد، انقدر همه چیز زیبا بود که من عاشق مسافر و زندگی‌ام شدم. مسئولیت خانواده مسافرم بر عهده ما بود؛ چون پدرشان را از دست داده بودند، مسئولیت بسیار سخت و سنگینی بود. همیشه برای من سوال بود که چرا بین خواهر و برادران این مسولیت؛ باید بر عهده مسافر من باشد؛ اما هر روز با خدای خود راز و نیاز می‌کردم و همیشه یاری می‌طلبیدم. مسافرم در زمان نوجوانی سیگار و الکل مصرف می‌کرد، در آن دوره از تخریب الکل یا مواد مخدر آگاهی نداشتم؛ فقط گاهی اوقات تذکر می‌دادم که مصرف نکن، همیشه به این فکر می‌کردم که با مصرف مسافرم آبروی ما می‌رود.

چند سال گذشت، مصرف تریاک جایگزین الکل شد و پس از مدتی مصرف شیشه جایگزین تریاک شد. خانواده من در تاریکی غرق شد، وقتی مسافرم مصرف شیشه را شروع کرد، عمق تاریکی را تجربه کردیم. فشار و سختی‌های زندگی من را به یک مرده متحرک تبدیل کرده بود، هیچ چیز برای من مهم نبود، بزرگ شدن فرزندم را ندیدم، او را حس نکردم، تنها مراقب او بودم، فکر می‌کردم غذای خوب درست کردن برای او کافی است؛ در حق فرزندم کم کاری کردم، وقت کافی برای او نذاشتم. بیشتر لحظات عمر من برای ترک‌های ناموفق مسافرم گذشت، یا در کمپ‌ها یا در خانه خود را زندانی می‌کرد. من نمی‌توانستم تخریب شیشه را تحمل کنم، زمانی که مسافرم مصرف می‌کرد ترس به سراغ من می‌آمد و افکار منفی عذابم می‌داد.

بعد از گذشت زمانی شروع به جنگ و جدال کردم، آرامش از زندگی‌ام رفته بود، تصمیم داشتم این زندگی را نابود کنم، به طلاق فکر می‌کردم؛ اما نمی‌توانستم از بچه‌ها جدا شوم. دائما درون خود با خدای خود صحبت می‌کردم، ماندن در آن زندگی اذیتم می‌کرد؛ اما دل رفتن هم نداشتم. از نزدیکان کمک می‌گرفتم؛ اما کسی تجربه اعتیاد نداشت و به اشتباه راهنمایی می‌شدم. روزی یک خانم من را راهنمایی کرد، به من کمک کرد؛ چون او جدا شده بود و تجربیات خود را از طلاق، صادقانه در اختیار من قرار داد. گاهی به خودکشی فکر می‌کردم؛ اما یکی از عزیزانم این تجربه تلخ را کرده بود، سختی‌هایی که بچه‌های او متحمل می‌شدند را لمس می‌کردم، دوست نداشتم فرزند من هم این سختی‌ها را متحمل شود.

اطرافیان از مصرف مسافرم مطلع شده بودند، مادر مسافرم همیشه دعا می‌کرد که دری برای من باز شود، بتوانم حس آرامش را تجربه کنم، زندگی را برای خود و همه تلخ کرده بودم، فکر می‌کردم در نهایت، همه مصرف کننده‌ها روزی کارتن خواب می‌شوند. یک روز مسافرم به صورت اتفاقی با کنگره۶۰ از طریق سایت آشنا شد، حدودا دو هفته بود که سفر خود را شروع کرده بود، به قدری از کنگره۶۰ تعریف کرد که من هم تصمیم گرفتم بروم. اولین جلسه‌ای که رفتم جشن همسفر بود، در جلسه اول خود را معرفی کردم. وقتی یکی از راهنمایان صحبت می‌کرد، توجه من را به خود جلب کرد، او می‌گفت: ما فلز هستیم؛ باید به آهن تبدیل شویم، سپس مس، نقره و طلا… آن زمان روی این موضوع خیلی فکر کردم، چرا ما انسان‌ها؛ باید تبدیل به طلا بشویم؟ از سال ۱۳۹۶ وارد کنگره۶۰ شدیم، پارسال در جشن همسفر جایگاه دبیری را تجربه کردم.

دائما با خود می‌گفتم من همسفر خوبی نیستم؛ باید بال پرواز مسافرم می‌شدم و او به درمان می‌رسید. بعد از گذشت چند روز، در سایت صحبت‌های استاد امین دیدم، در مورد همسفر فرمودند: همسفر؛ فقط به کسی نمی‌گویند که مسافر او به درمان و تعادل رسیده باشد، همسفر کسی است که اگر مسافرش شیشه مصرف می‌کند، او فریاد نزن. همسفر کسی است که مسافر خود را به آرامش دعوت کند؛ زندگی خود را مدیریت کند و… . این صحبت‌ها به من امید و دلگرمی داد، من متوجه شدم که همسفر یعنی عشق، محبت، صبر، استقامت، گذشت، فدکاری، عشق بلا عوض و… خدا را شکر می‌کنم که در کنگره۶۰ به روی من باز شد و در زندگی تصمیم اشتباهی نگرفتم. اگر کنگره۶۰ نبود، زندگی من و مسافرم نابود می‌شد. هر بار که برای درمان شکست می‌خوریم ناامید نمی‌شوم و دوباره حرکت می‌کنم، مطمئن هستم که یک روز به نتیجه می‌رسیم و منتظر آن زمان هستم.

نویسنده: راهنمای تازه‌واردین همسفر ژیلا
ویرایش و ارسال: همسفر سما رهجوی راهنما همسفر ژیلا (لژیون اول) نگهبان سایت
نمایندگی همسفران صفادشت

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .