ای سکوت و تنهایی من بگو با من از قصه آشناییمان
بشکن خلوت را، دیوارها را نابود کن. حرمت گنجها را
در خودت فریاد بزن مرا با خودت یکی کن.
من یک عمر است به امید صدای تو زندهام. پس مرا صدا کن.
این صدای کنگره است که مرا به این مکان مقدس دعوت میکند. الان میخواهم اول خودم را با خودم آشنا کنم. که من چه کسی هستم؟ از خودم چه می خواهم؟ اینگونه آغاز میکنم: اگر بخواهم صفت یک زن را بیان کنم اول دختر بودن، یعنی فرزند یه خانواده ، خواهر بودن، همسر شدن، مادر شدن و الان در کنگره ۶۰ همسفر شدنم. من یک همسفرم با صفتهای خوب و بد قبل از کنگره که فکر میکردم همه چیز بلدم وقتی وارد کنگره شدم فهمیدم که همه چیز بلد بودم اما هر چه صفت بد بود. مثل دروغ گفتن، سرزنش کردن، نفرت، کینه، منیت و تمام ضد ارزشها و این باعث میشد نتوانم رفتار خوبی با فرزندانم، همسرم و حتی با اطرافیان داشته باشم. به همین دلیل همیشه مسافرم را مقصر تمام مشکلاتم میدانستم زیرا او یک مصرف کننده و من بیگناه هستم. حالا که وارد کنگره شدم با آموزشهای کنگره فهمیدم تنها مسافرم به واسطهی مصرف مواد مخدر تخریب ندارد؛ بلکه من هم به نوعی مصرف کننده هستم. ولی مصرف من با مصرف مسافر فرق دارد، او مواد مخدر مصرف میکند. من با افکار منفی و ضدارزشها مواد را به روح و جانم میدهم.
زمانی که وارد کنگره شدم راه برایم نمایان شد. حرکتم از ضدارزشها به طرف ارزشها، یعنی از تاریکیها به سمت روشناییها آنجا بود که سفر من هم آغاز شد. شاید اولش سخت باشد قبول کنیم این صفتها را داریم ولی با روش دیاسدی یعنی همان تدریجی و ذره ذره کمکردن ضدارزشها به حال خوب خواهیم رسید. خواهیم فهمید چقدر تخریب بالایی داشتهایم. مسافر با خوردن اوتی سفر خود را آغاز و به پایان میرساند و من هم با نوشتن سیدیها، بالا بردن جهان بینی و نقطه تحمل سفر خود را آغاز و مانند یک چشمه و رودخروشان به پایان میرسانم. نزدیک سه سال است که در کنگره هستم. کنگره باعث شده که بخشش را بیاموزم و وارد لژیون سردار شوم. واقعا با وارد شدن در این لژیون حال خوشی پیدا کردم. نمیخواهم از گذشته بگویم نمیخواهم روزهای تلخ را یادآوری کنم، که نمیتوانستم برخورد خوبی با همسر و فرزندانم داشته باشم در خانه همیشه پرخاشگری، عصبانیت و گریه بود. از وقتی وارد کنگره شدم به این موضوع پی بردم که باید از گندآب و فاضلاب چوشان به چشمه و رودخروشان تبدیل شوم. خدا را شکر میکنم.
که در کنگره هستم که با حرکت کردن راه برایم نمایان شده و توانستم مسیرم را پیدا کنم و به بحر و اقیانوس آرامش برسم. این امکان نداشت مگر به دست راهنماهایی قدر که مانند مادر دلسوزانه در کنار من همسفر ایستادهاند و امثال مرا راهنمایی کردهاند. شاید در کنار آن عشق و محبت ناراحتی هم باشد که همان برجک زدن است، اما مطمئن هستم آنها هم همه از سر عشق هستند که من نباید دلگیر شوم؛ بلکه باید درس بگیرم. با آموزشهایی که این عزیزان می دهند، با فرمانبرداری و نوشتن سیدیها حال خودم راخوب کنم. بعد از آن من هم موظف هستم این حال خوب را به دیگران منتقل کنم، همانطور که زمان ورودم به کنگره عزیزانی بودند که دست مرا گرفتند تا مرا به این حال خوش برسم من هم باید همان کار را انجام دهم. با خدمت کردن و بخشیدن در لژیون سردار بتوانیم چراغ کنگره را روشن نگه داریم. تا کسانی که شرایط من و امثال من را دارند بیایند و به حال خوش برسند. به امید آن روز که بتوانم با آموزشهای ناب کنگره عزیزی را به این مسیر هدایت کنم. آن روز همان روزی است که فرمان صادر شود و آقای مهندس شال راهنمایی را به گردنم بیاندازد.
نویسنده: همسفر کبری رهجوی همسفر راهنما زهرا (لژیون یکم)
رابط خبری: همسفر قدسی رهجو همسفر راهنما زهرا (لژیون یکم)
عکاس: همسفر انسیه رهجو همسفر راهنما زهرا (لژیون یکم)
ارسال: همسفر ملک رهجوی راهنما همسفر مبینا(لژیون سوم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی پردیس
- تعداد بازدید از این مطلب :
95