هشتمین جلسه از دور سیودوم کارگاههای آموزش خصوصی کنگره ۶۰، ویژه مسافران آقا، در شعبه لویی پاستور، با استادی مسافر مجتبی، نگهبانی مسافر حسن و دبیری مسافر علیرضا، با دستور جلسه «وادی یازدهم، چشمه های جوشان و رودهای خروشان همه به بحر و اقیانوس می رسند» در تاریخ 1 دی ۱۴۰۴، رأس ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار نمود.
.jpg)
خلاصه سخنان استاد
سلام دوستان، مجتبی هستم؛ مسافر.
خدا را هزار بار شکر میکنم که دوباره این سعادت نصیب من شد تا بار دیگر روی این صندلی کنگره بنشینم. مجدداً از آقا میلاد، راهنمای محترم لژیون اول، تشکر میکنم که این فرصت را در اختیار من قرار دادند. همچنین از حسنآقا و آقا علیرضا سپاسگزارم که اجازه دادند روی این صندلی بنشینم و این جایگاه را در شعبه خودمان هم تجربه کنم و آموزش بگیرم.
چشمههای جوشان و رودهای خروشان، همگی به بحر و اقیانوس میرسند. اگر خودم را قطرهای ناچیز از این رودخانه بدانم که در کنگره جاری است و با حرکتی که دارد به جلو میرود، شاید حتی مولکولی از یک قطره، من در آن جایگاهی نیستم که بتوانم قضاوت کنم، اما همین که خودم را همراه کنگره، همراه این صندلیها و همراه این رود در حال حرکت میبینم که به بحر و اقیانوس میرسد، باز هم خدا را شکر میکنم که این فرصت به من داده شد.
برای هفته بنیان، به یکی دو نفر از دوستانم گفتم دلنوشتهای که برای آقای مهندس نوشته بودم. در آن دلنوشته یک جمله این بود که: خدا را هزار بار شکر میکنم که در بازهای از زمان روی زمین آمدهام که میتوانم مواد را کنار بگذارم؛ زمانی که خود مهندس حضور دارد. قبل و بعدش را نمیدانم، اما همین حالا که مهندس هست، این را در پرانتز بگویم: آن مسافر سفر اولی یا تازهواردی که آمده، قدر اینجا را بداند؛ حتی مسافر سفر دومی. من زمانی به این موضوع پی بردم که وارد سفر دوم شدم. حالا هر وقت به گره یا گیری میخورم، متوجه میشوم در چه زمانی آمدهام که سفر کنم، تجربه کنم و درمان شوم.
در زندگی همه ما، خود منِ مجتبی، قبل از آمدن به کنگره هزاران گره و هزاران مشکل وجود داشت. وقتی به کنگره آمدم، شنبه یکی از راهنماهای محترم به من گفت: «هنوز هم مینشینی آه و ناله میکنی؟» گفتم: «نه، خیلی کم شده.»
این همان تزکیه و پالایشی است که وادی یازدهم میگوید؛ میگوید در مسیری که هستی، این کار را بکن، آن کار را بکن، روی این صندلی بنشین، صبور باش، کارت را انجام بده، دارویت را مصرف کن، سیدی بنویس، به حرف راهنمایت گوش بده و خیلی موارد دیگر.
این همان تزکیه و پالایش است. منِ مجتبی که قبلاً از محل کارم که بیرون میآمدم حتی یک قلم دستم نمیگرفتم و—ببخشید—بنده خدا هم نبودم، الان مینشینم با جان و دل سیدی مینویسم و با جان و دل به حرف راهنما گوش میدهم؛ چون میدانم به نفع خودم است، چون میدانم برای همان تزکیه و پالایش است و با تمام وجود میپذیرم. تمام آرامشی که امروز در خانه و زندگیام هست را مدیون کنگره میدانم.
حدود یکی دو ماه پیش، یک تازهوارد جلوی در، جلوی من را گرفت و گفت: «اینجا واقعاً راست میگن؟ آدم درمان میشه؟ حالش خوب میشه؟»
به او گفتم: «دو ماه بیا بنشین. همان حرفی که راهنمای تازهواردین به خود ما زد. بیا دو ماه اینجا بنشین، هیچ حرفی نزن؛ بعد از دو ماه خودت میفهمی چه اتفاقی میافتد.»
.jpg)
از این که بگذریم، وادی یازدهم دو نکته یا دو پارامتر مهم به ما میگوید که باید منابع داشته باشیم؛ یکی از آنها اختلاف پتانسیل است. سه سال پیش، در آشپزخانه ماه رمضان، یکی از دوستان بزرگوار که در همین شعبه حضور داشت و الان راهنما شده است، به من گفت: «اگر میخواهی ماندگار باشی، انرژی بگیری و رشد کنی، تغییر جایگاه بده.»
با خودم گفتم تغییر جایگاه با آن بیسوادی؟ آن هم زمانی که تازه رها شده بودم و شاید اواخر سفرم بود. اما گفتم باشد.
اولین کاری که کردم این بود که برای اولین بار به آبدارخانه رفتم و شروع به چای دم کردن کردم. همه تجربه کردهاند که همان چای دم کردن، همان ریختن و دادن چای، خودش چقدر انرژی میدهد. این شد شروع تغییر جایگاه. کمکم رسید به طی کشیدن، شستن سرویسها، رفتن به پارک و کمک کردن به دیگران در حد توان خودم. بعد تغییر جایگاههای دیگر: دبیر شدم، نگهبان شدم، خدمت OT انجام دادم.
هر کاری که از پسش برمیآمدم و میدیدم توان انجامش را دارم، انجام دادم؛ و واقعاً حال دلم خوب شد. امروز هم با یکی از دوستان صحبت میکردیم که زمانی که حالم بد بود، بیشتر راغب بودم که بیایم، نه اینکه بگویم حالم بد است و امروز نمیآیم. دقیقاً همان روزی که حالت بد است، باید بیایی. تغییر جایگاه را در کنگره به دست میآوری و آن تغییر جایگاه، آن تغییر انرژی را به تو میدهد تا با حال خوب به خانهات برگردی. اگر با حال بد به خانه بروی، به زن و بچهات یا محیط کارت آسیب میزنی و هزار داستان دیگر که خودتان میدانید.
این تغییر جایگاه را، مخصوصاً مسافران سفر اول، مثل یک برادر کوچکتر، خیلی جدی بگیرید. وقتی راهنما چیزی میگوید، فکر نکنید برای خودش میگوید؛ فقط به خاطر منِ مسافر است. بدون چشمداشت از زمانش میزند. شاید بتواند در مغازه یا محل کارش بنشیند و معاملهای انجام دهد، اما با جان و دل میآید اینجا، از وقت، زن و بچهاش میزند تا حال منِ مسافر خوب شود.
من در مشارکت هفته گلریزان هم گفتم: باارزشترین چیز روی زمین زمان است، اما راهنما از همین زمان میزند و برای منِ مسافر خدمت میکند. این را نادیده نگیرید. راهنما برای منِ مسافر میآید.
به افتخار خودتان.
ضبط: مسافر نوید
تایپ: مسافر مهدی
عکس، ویرایش و ارسال: مسافر حمید(گروه سایت نمایندگی لوئی پاستور)
- تعداد بازدید از این مطلب :
114