یازدهمین جلسه از دوره سوم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰، نمایندگی کمالالملک، به استادی دیدهبان محترم مسافر علیرضا ، نگهبانی مسافر اسماعیل و دبیری مسافر مهدی با دستور جلسه «وادی یازدهم ؛ چشمه های جوشان و رودهای خروشان همه به بحر و اقیانوس می رسند.» شنبه ۲9 آذر ساعت 16:30 آغاز به کار کرد.

امروز تولد داریم. نگاه میکنم، میبینم که دوستان از شعبههای مختلف آمدهاند. تبریک میگویم، کمی درباره دستور جلسه صحبت میکنم و دوستان از شعبههای مختلف آمدهاند تا بتوانند به شعبههای خودشان برسند.دستور جلسه، وادی یازدهم بود: «چشمههای جوشان و رودهای خروشان عاقبت به بحر و اقیانوس میرسند». آقای مهندس میگویند جامهای نیمهپر و خالی عاقبت پر خواهند شد، ولی به شرطی که خواستش را داشته باشند، قدرت تفکرشان را داشته باشند، عمل سالم بتوانند انجام دهند، عشق داشته باشند و تعقل هم داشته باشند.
میدانید که چشمه از بالا پر نمیشود؛ چشمه از پایین پر میشود. این سطح آبی که روی زمین است فشار میآورد و این فشار باعث میشود چشمه بجوشد. حالا در صور آشکار، این حرکت، آن انرژی پتانسیل، آن آموزشی که ما داریم میبینیم؛ این آموزش و این منابع باعث میشود که از درون ما بجوشیم.
همه ما در کنگره تحت آموزش هستیم، یعنی میتوانیم صاحب این جام بشویم و کمکم آن را پر کنیم. ولی این جاری شدن از همه مهمتر است؛ این وادی در واقع وادی بخشش است که همان لژیون سردار است که یک شرط مهم گذاشته، یک پیششرط: اگر قرار است اتفاقی بیفتد، اول باید سوار بر مادیات باشیم تا حرکتی صورت بگیرد. اشاره میکند که چه کسی سوار بر مادیات است؟ کسانی میتوانند سوار بر مادیات شوند که از چیزی که خداوند و هستی در اختیارشان گذاشته، به دیگران هم بدهند.

بعد تازه میشود یک سری تغییرات در درون خودمان ایجاد کنیم.این وادی یک جورایی میخورد به مسعود عزیز که تولدش هم هست. مسعود یکی از خدمتگزاران مالی کنگره است، در لژیون سردار خدمت میکند. هر هفته من و مسعود با عدهای از بچهها سفر میرویم و به شعبهها سر میزنیم.
دستور جلسه خیلی به او نزدیک است.سالها عضو لژیون سردار بوده، دنور بوده، پهلوان بوده و برای نشان در بینشانی اجازه گرفته است.به او تبریک میگویم.
کنگره اجازه میدهد که در یک زمانی، راجع به موضوعی دانشی به شما میدهند، ولی این دانش هیچ آموزشی در پی آن ندارد. درباره کلام حق همه صحبت میکنند، ولی کی میتواند به حقیقت این کلام نزدیک شود و برسد؟
ولی کنگره این تفاوت را دارد که اگر میگوید علم درمان وجود دارد، آموزشش هم در کنارش هست. اگر در وادی میگوید اگر قرار است صفتی تغییر کند، باید تزکیه و پالایش صورت بگیرد؛ اگر قرار است این جام پر شود، اگر قرار است چشمه بجوشد و حرکت کند و در مسیر این تغییرات را ببینیم و بتوانیم از این موانع رد شویم، کنگره آموزشش را هم دارد.
همین شال راهنمایی که گردن ما هست، همین نگهبان و دبیر بودن، همین عضو لژیونها بودن و از همه مهمتر اینکه بتوانیم بخشش را تجربه کنیم.

من به مسعود عزیز تبریک میگویم که در این وادی خدمت می کند و به امیرعلی، پسرش، تبریک میگویم که با حضور پدرش در کنگره، او هم تحت این آموزش قرار میگیرد. قیم است دیگر، شما چه بخواهید چه نخواهید، خانوادهتان از شما تاثیر می گیرند و جالب اینجاست حضورش مهم است، ولی اگر حاضر نباشد، با توجه به اینکه یک خدمتگزار در خانهاش وارد میشود و حالا به هزار و یک دلیل، این اطلاعات و آموزش ، به فرزندش هم میتواند منتقل کند.من برایش آرزوی موفقیت میکنم.
.jpg)

سخنان ایجنت محترم مسافر پهلوان مسعود:
شاکر خداوند هستم بابت حضورم و سپاسگزارم از جناب مهندس و خانواده بزرگوار ایشان.
سختترین کار برای من صحبت کردن در کنار آقای زرکش و آقای مهندس است. چند روز است که به این موضوع فکر میکنم. با آموزشهای راهنما باید حرفی بزنم که به آن عمل کرده باشم. جاهای دیگر ممکن است حرفی بزنم که هیچ عملی پشتش نباشد، ولی جلوی راهنمام، جلوی مهندس نمیتوانم.
یک موضوع هست که میگویند «عالم محضر خداست»؛ بیارتباط با این موضوع نیست. شاید جناب مهندس بگوید کاری را انجام بده که عمل کرده باشی و در زندگیات هم اتفاق افتاده باشد.
از خودم میخواهم بگویم: یکی از دوستانم الان اینجاست. کنگرهای نیست، ولی روز اول با هم آمدیم کنگره. شاید اکثر تخریبهای من را یادش باشد. خیلی جاهای مختلف میرفتیم، نشد. دکتر میرفتیم، نشد.
روز اول که آمدیم شعبه ابوریحان، بهش گفتم برو داروی من را بگیر بیا. رفت داخل شعبه، برگشت و گفت: «آقا مسعود، خودت باید بیایی. اینجا یک جور دیگر است. همه لباس سفید پوشیدهاند، شال دارند.»
مسعودی که آن روز پایش را گذاشت توی شعبه، به تنها چیزی که فکر نمیکرد، همین الان بود. فکر نمیکردم راهی باشد. در عین ناامیدی وارد شعبه ابوریحان شدم. سعید عزیز آن موقع مرزبان و مشاور تازهواردین بود.

همیشه ساعت ۴:۳۰ شعبه بودم. اولین بهانهام این بود که با پسرم تنها زندگی میکنم. از آن روزها نمیخواهم صحبت کنم چون شرایط خیلی سخت بود و مشکلات زیادی داشتم.
دوستم که الان اینجاست، با هم میآمدیم. ایشان جلوی شعبه، داخل ماشین، از امیرعلی پسرم تا اتمام جلسه مراقبت و نگهداری میکرد.
این موضوعات را برای این میگویم که با این شرایط هم میشود درست سفر کرد. اگر استخوانهایت در اعتیاد خورد شده باشد، اگر در تاریکیها به ته خط رسیده باشی.
سفر اول من تمام شد. بعد مدتی آقای زرکش استاد جلسه در شعبه ابوریحان بودند و من وصل شدم. اوایل دنور شدم و آقای زرکش گفت: «تو باید پهلوان بشی.» خوب، من از شرایط خودم خبر داشتم. گفتم مگر میشود؟ ولی در نهایت این اتفاق برای من رقم خورد.
میخواهم بگویم راهنما آن چیزی را میبیند که ما نمیبینیم.مجدداً از آقای مهندس، آقای زرکش، آقای ترابی (راهنمای سفر اولم) تشکر میکنم. از آقای جامی بسیار تشکر میکنم. از امیرعلی بسیار تشکر میکنم. بعضی اوقات مهمان سفره آقا ابوالفضل هستیم.
از همسفرم تشکر میکنم که کمک میکند تا به شعبه بیایم، خدمت کنم، راهنماییام را انجام دهم و یک محیط امن برای من در خانه ایجاد کرده. وقتی همسفر داری، نصف راه راحت میگذرانی.
آقای مهندس یک چیزی میداند. میگویند حتماً همسفرتان را بیاورید. من بابت این موضوع خیلی ناراحت میشدم. یک روز خانم آنی تشریف آوردند شعبه ابوریحان. من آن موقع راهنما شده بودم و در سایت هم خدمت میکردم. رفتم از ایشان مصاحبه بگیرم. آخر مصاحبه از آقای مهندس حمایت کردند. من لذت بردم. روبهروی ایشان نشستم و گفتم: «کاش من هم همسفر داشتم.» به من گفت: «من همسفر تو هستم. همه ما همسفر داریم.»
شاید بعضی از تازهواردین باور نداشته باشند، ولی ایمان مانند بنزین است در جایگاه پمپبنزین که دیده نمیشود؛ ولی وقتی نازل را برمیداری، سوختگیری میکنی، بعد حرکت میکنی، به این باور میرسی که کنگره با ما این کار را کرد.
میگویند کوه را میشود جابهجا کرد ولی آدم را نمیشود تغییر داد. خیلی از آدمها در کنگره تغییر میکنند، عوض میشوند، تبدیل میشوند، ترخیص میشوند. این تغییرات در سفر دوم هم هست.اگر در تاریکی هستی، فقط کنگره تو را نجات میدهد.
وقتی میخواهی مادیات را اسیر خودت کنی، استخوانهایت را خورد میکند؛ چون قراره یک نیروی بزرگی را اسیر خودت کنی. صدای خورد شدن استخوانهایت را میشنوی.
یک چیز کمکت میکند: آن هم لژیون سردار است. آن هم وقتی آگاهانه میبخشی، میگذری، عفو میکنی. آن لحظه یک نیروی عجیب و غریب میآید سراغت و هیچ چیز جلودارت نیست.

سخنان همسفر امیرعلی :
مرسی که به من وقت مشارکت دادید،من صحبت خاصی ندارم ولی یه چیزی که در بابام دیدم این بود توی این چند سالی که اومد کنگره خیلی تغییر کردکاملا اخلاق شان عوض شده بود خوبی هاشو نگه داشت بدی هاشو عوض کرد این باعث شد من به کنگره بیام.
مرسی ممنون





- تعداد بازدید از این مطلب :
488