جلسه نهم از دوره بیست و ششم سری کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی شیروان به استادی مرزبان محترم مسافر صادق، نگهبانی مسافر یوسف و دبیری مسافر محمد با دستور جلسه "در کنگره 60 چگونه قدردانی میکنیم؟" پنجشنبه 27 آذرماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷ آغاز به کار نمود.

خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان، صادق هستم یک مسافر. ابتدا از ایجنت محترم و گروه مرزبانی سپاسگزارم که به من فرصت دادند تا در این جایگاه قرار بگیرم و از شما عزیزان آموزش بگیرم.
قدردانی، همانطور که بچهها در جلسات یکشنبه و سهشنبه گفتند، یعنی «قدر دانستن داشتهها». و من اضافه میکنم: «قدر دانستنِ داشتهها و نداشتهها».
اگر چیزی راداریم باید دوچندان قدرش را بدانیم، و اگر چیزی به ما داده نشده، یعنی قرار نبوده داده شود.
قدردانی از کنگره برای من از لحظهای شروع شد که خودم را شناختم؛ از منِ صادق شروع شد.
اگر من آدمی فراموشکار باشم و یادم برود روزی با چه حال و اوضاعی وارد کنگره شدم، با چه زندگیای آمدم و حالا در کجا قرار دارم، چیزی از آموزشها نصیبم نمیشود.
اگر میتوانستم شرایط زندگیام را خودم درست کنم، حتماً در آن بیست یا سی سال قبل انجامش میدادم. اما زمانی که وارد کنگره شدم، زیر این سقف و روی این صندلیها، کمکم با آموزشهای استاد، کنگره و سیدیها آموختم چگونه زندگیام را درست کنم. پس باید قدر کنگره را بیش از هر چیز بدانم.
قدردانی در کنگره یعنی شرکت در جشنها، گلریزان و کمک به کنگره. من از هیچکدام ضرری ندیدهام، نه خودم، نه خانوادهام، نه کار وزندگیام.
هر بار که در کنگره جایگاهی گرفتم یا شالی بر گردنم افتاد، یادم هست در چه شرایطی بودم. بار اول که شال مرزبانی گرفتم، وضع مالی و روحیام بسیار خراب بود؛ اما وقتی آن شال را گرفتم، خدا روزبهروز آسایش و آرامش بیشتری به من و همسفرم داد.
شال دومم "راهنمای تازه واردین" را هم با اوضاع مالی بسیار سخت و با قرض رفتیم تهران گرفتیم، ولی همان دو روز بعد، خداوند چندین برابرش به ما بازگرداند. این یعنی کنگره قدردان است و به من یاد داده چگونه قدر بدانم.

وضع مالی همه ی بچههای خدمتگزار در کنگره عالی نیست. فکر نکنید من یا راهنماها وضعیت مالی خیلی خوبی داریم یا وقت اضافهداریم که مدام خدمت کنیم. ما هم مشکلات خودمان راداریم، اما یاد گرفتهایم از تایممان بزنیم و در کنار زندگی، خدمت کنیم. این خدمت هیچ لطمهای به کار وزندگیام نزده؛ برعکس، برکتش را دیدهام.
روز گلریزان، تنها یکمیلیون و پانصد هزار تومان در حسابم بود؛ یک میلیونش را واریز کردم و گفتم «خدا بزرگه». واقعاً هم بزرگ بود. ساعت پنج ونیم پول را پرداخت کردم، ساعت شش همسرم زنگ زد و گفت کارمان درستشده!
پس چرا نباید قدردان کنگره باشم؟ چرا نباید قدر اینجا را بدانم؟
برای بچهها همیشه مثالی میزنم که شاید برای شما هم جالب باشد: وقتی وارد کنگره میشویم، انگار سفری را آغاز کردهایم. باید از شهرهای مختلف عبور کنیم تا به یک شهر رؤیایی برسیم، شهری که خوشی، امنیت و آرامش در آن است ― همان شهر کنگره. اما بعضیها فقط تا ورودی شهر پیش میآیند و برمیگردند، چون زیبایی شهر را ندیدهاند. کسانی که ماندهاند و خدمت کردهاند، وارد شهر شدهاند، اقامت گرفتهاند و دارند زیباییهای آن را میبینند.
من شخصاً اعلام میکنم هرچه دارم از کنگرهدارم؛ از راهنمایان، از آقای مهندس.
آرامش و شخصیتی که امروز دارم را مدیون آموزشهای کنگره هستم.امیدوارم بچههای شیروان قدر این نمایندگی را بدانند. روزی که این شعبه نباشد، آن روز تازه میفهمیم چه نعمتی بود و چه مسافتهایی باید برویم تا بهجای دیگر برسیم. از ته دل، تکتک مسافران را دوست دارم. دیدن شما به من انرژی میدهد.
مرزبان خبری: مسافر صادق
تایپ: مسافر حسن لژیون پنجم
ویراستاری: مسافر مهدی لژیون پنجم
ارسال: مسافر محمد
- تعداد بازدید از این مطلب :
138