جلسه چهارم از دوره دوازدهم سری کارگاههای آموزشی، خصوصی کنگره ۶۰ ویژه مسافران نمایندگی صالحی۲ با استادی مسافر علیرضا، نگهبانی مسافر ذبیح اله و دبیری مسافر مجتبی، با دستور جلسه: در کنگره ۶۰ چگونه قدردانی میکنیم، روز شنبه ۱۴۰۴/۰۹/۲۲ ساعت ۱۷ آغاز به کار نمود.

خلاصه سخنان استاد
سلام دوستان علیرضا هستم یک مسافر خدا را شکر می کنم و از آقا سعید راهنمای خوبم تشکر می کنم که اجازه دادند من امروز خدمت کنم. از جناب مهندس سپاسگزارم که با مهیا نمودن این شرایط امن، حال بد گذشته مرا به حال خوب کنونی تغییر داد و زندگی را به من و خانواده ام برگرداند. آقای مهندس به معنی واقعی کلمه استاد تمام هستند. زبان من و بیان من قادر به تشکر و قدردانی از ایشان نیست. این حال خوب را تا روزی که برای رهایی نرفته بودم پیش آقای مهندس درک نکرده بودم.
با دادن گل رهایی گویی بار سنگینی را از دوش انسان به راحتی پراندن پشه انجام میدهد. هنگامی که در پله آخر و روزی سه دهم گرم بودم پاهایم به شدت درد میکرد، اما بعد از دریافت گل رهایی معجزه عجیبی در من رخ داد و از آن به بعد شبها خواب راحتی دارم. روز اول که وارد کنگره شدم آقا منوچهر جلوی در، نگهبان نظم بود، از ایشان پرسیدم اینجا چطور جایی است؟ گفت جای خوبی آمدی. واقعا راست می گفت، اینجا مثل دانشگاه است. من اینجا یاد گرفتم چگونه تشکر کنم، چگونه قدردانی کنم. از راهنمای تازه واردین خودم آقا بهروز تشکر میکنم.
همان روز اول که با من حرف زد واقعا به دلم نشست. آن روزی که آمدم کنگره را هرگز از یاد نخواهم برد. رنگ چهره ام زرد، صورتم چروک، به من گفت بعد از جلسه سوم با پیراهن سفید و صورت اصلاح شده بیا. طبق گفته راهنما عمل کردم و وقتی آمدم و خودم را در جریان کنگره قرار دادم رنگ و بوی زندگی ام تغییر کرد. زمانی که مصرف کننده بودم خیلی حالم بد بود. در ماه رمضان مهمانی گرفته بودیم، محل کارم قرچک بود، همسرم تماس گرفت گفت در راه که برمیگردی مقداری گوشت و نان بخر. گفتم چشم.

با حال خراب زودتر آمده بودم که خودم را بسازم چون در کارخانه نتوانسته بودم کاری کنم، به خانه خواهرم رفتم تا کسی مرا در حین مصرف نبیند، چون به اصطلاح ترک کرده بودم. بعد از شش ماه سقوط آزاد که نکشیده بودم باز شروع کرده بودم، و همسفرم نمیدانست. همسرم برای کاری بیرون آمده بود که بر حسب اتفاق، ماشین من را جلوی خانه خواهرم میبیند، از همان جا زنگ زد گفت کجایی؟ گفتم قرچک هستم. گفت از قرچک میآیی این ها را با خودت بیاور گفتم چشم. یک دقیقه بعد جلوی در ظاهر شد حتی شوهر خواهرم بلند شد و از ترس بچه را بیرون برد که یک وقت به من چیزی نگوید.
فقط در را باز کرد گفت از قرچک میآیی این خریدها را با خودت بیاور گفتم چشم. به خانه رفتم پنجاه شصت نفر مهمان نشسته بودند، دائم میگفتم خدایا این قهر نکند برود، طوری نشود. خدا را شکر آن شب به خیر گذشت و ما آمدیم این مسیر کنگره را پیدا کردیم. واقعاً به نابودی کشیده شده بودم اصلاً هیچ چیزی برای من نمانده بود، با اسنپ کسب درآمد میکردم، قدردان کنگره و همه عزیزان در اینجا هستم. کسانی که حتی یکبار مرا بغل کردند، از آنها تشکر میکنم و همین طور از تمام خدمتگزارن نمایندگی که خدمت میکنند تشکر میکنم. من هم باید مثل آنها بیایم و خدمت کنم. زودتر بیایم وقت بگذارم چون کنگره برای من خیلی هزینه کرده است. من چهار جلسه است که لژیون سردار آمدم، در اول جلسه تعداد افراد حاضر کم بود و در آخر تعدادمان زیاد شد. ما مدیون کنگره هستیم انشاالله بعد از این تعداد بیشتری در لژیون سردار حضور پیدا کنیم. از اینکه به صحبتهای من توجه کردید سپاسگزارم.
تهیه، تنظیم و بارگذاری: خدمتگزاران سایت نمایندگی صالحی۲
- تعداد بازدید از این مطلب :
90