English Version
This Site Is Available In English

گروه خانواده - از تاریکی به روشنایی

گروه خانواده - از تاریکی به روشنایی

دلنوشته مرزبان همسفر هاجر:

از کجا شروع کنم؟ از روزهای قبل از کنگره یا بعد از آن؟

از روزهایی که ناگهان همه‌چیز به هم ریخت و فهمیدم فرزندم مصرف‌کننده مواد مخدر شده است.

نه می‌توانستم به او ثابت کنم که می‌دانم چه بلایی بر سرش آمده، نه به خودم باورانم که پسرم درگیر اعتیاد است؛ پسری که مثل شمع می‌سوخت و خودش نمی‌دانست.

می‌دیدم، اما جرأت گفتن نداشتم. در برابر طعنه‌ها و نگاه‌های سنگین اطرافیان، چیزی برای گفتن نداشتم.

دلم می‌خواست فریاد بزنم که سخت در اشتباهید، پسر من راهش را گم نمی‌کند… اما افسوس، آنچه نباید می‌شد، شده بود.

کم‌کم از همه فاصله گرفتیم. زیر فشار مشکلات، بی‌صدا کمر خم می‌کردیم و تظاهر به استقامت داشتیم.

در همین روزهای سخت، مصیبت دیگری هم به سراغمان آمد.

مادرم بیمار شد و خیلی زود از دنیا رفت. بعد هم برادرم را از دست دادم.

اما من مادر بودم و نباید زمین می‌خوردم. هرچند در درون شکسته بودم، سعی می‌کردم سرپا بمانم.

به خودم می‌گفتم خدا با من است و اجازه نمی‌دهد کم بیاورم. ولی زندگی ما سراسر تاریکی شده بود.

پای کلانتری، دادگاه و کمپ‌ها به ما باز شد.

با هر امیدی که پسرم ترک می‌کند، ناامیدتر می‌شدم، تا اینکه روزی خودش گفت:

«مامان! جایی هست به نام کنگره ۶۰… اونجا به آدم‌ها کمک می‌کنن ترک کنن.»

اما من دیگر باور نداشتم.

نه حرفش را جدی گرفتم، نه واکنشی نشان دادم. چون از دروغ‌ها و شکست‌ها خسته شده بودم.

تا اینکه فروردین ۱۴۰۲، راه‌مان به کنگره ۶۰ باز شد.

او رفت، و بعد از اولین جلسه، بعد از مدتی طولانی، با من تماس گرفت.

با تعجب صدایش را شنیدم که گفت: «مامان، می‌خوام ادامه بدم. شمارو هم معرفی کردم که کنارم باشی.»

از همان‌جا، مسیر تازه‌ای در زندگی‌مان آغاز شد.

کم‌کم از تاریکی فاصله گرفتیم و به روشنایی نزدیک شدیم.

هر روز آرام‌تر، هر روز مهربان‌تر، هر روز امیدوارتر شدیم.

با آموزش‌های راهنماهای مهربان شعبه، یاد گرفتیم زندگی دوباره را بسازیم.

پس از یکی از سخت‌ترین سفرهای عمرمان، سرانجام در ۲۷ فروردین ۱۴۰۳، پسرم «گل رهایی» را از دستان مبارک جناب مهندس دریافت کرد.

آن روز برای من، روزی نو و تولدی دوباره بود.

اکنون ما نیز در شعبه اردبیل خدمت می‌کنیم تا شاید بتوانیم چراغی شویم برای دیگران، همان‌طور که دیگران چراغ راه ما شدند.

دیگران کاشتند، ما خوردیم؛ ما بکاریم، دیگران بخورند.

تهیه و ارسال مطلب : همسفر لیلا مرزبان خبری
گروه همسفران نمایندگی اردبیل

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .