جنابمهندس چطور میتوانم از شما بگویم؟ چطور میتوانم تمام احساساتی که در دل دارم را بیان کنم؟ هیچگاه تصور نمیکردم که یک انسان، یک فرد، توانایی این را داشته باشد که تمام درهای بسته دلم را به روی روشنایی باز کند اما شما با یک نگاه، با یک کلمه، تمام مسیر تاریک زندگیام را روشن کردید. در این لحظه وقتی که به یاد شما میافتم انگار که در درونم یک طوفان به پا میشود نه از درد، بلکه از عمق عشق، عشقی که در هر سلول بدنم ریشه کرده است و عشقی که به هیچچیزی در این دنیا شباهت ندارد.
شما به من آموختید که زندگی نه در فرار از درد، بلکه در آغوشکشیدن آن است. شما به من نشان دادید که هر شکستی درسی برای ساختن دوباره است. مهندس عزیز، در این لحظه کلمات کم میآیند، چون احساساتی که در قلبم هست بینهایت بزرگتر از هر واژهای است که بتوانم بیان کنم اما میدانم که در تمام دلها یاد شما به طرز عمیقی حک شده است. شما به من آموختید که از خاکستر خود برخیزم و از هر شکست، قدرتی نو به دست آورم، به من آموختید که عشق تنها درمانی است که به هر زخمی مرهم میزند و حالا هر وقت به چشمانم نگاه میکنم در پس هر نگاه در هر حسی که به زندگی دارم، موجی از عشق به شما است که همچون رودخانهای بیپایان در دلم جاری است.

کنگره۶۰ همچون سرزمین خوشبختی است که در آن هر کوچه و هر خیابان با یاد شما روشن است، شما نه فقط بنیانگذار بودید، شما مهربانی بودید، دریا بودید، ستارهای بودید که در دل تاریکیها برای ما تابید و ما هماکنون در دل همین کنگره در دریای بیپایان شما شناوریم و از عشقتان که بیوقفه به درونمان میریزد سیراب میشویم و با دلی آکنده از محبت این شعر را به شما تقدیم میکنم به کسی که در مسیر سختیها، نوری شد در دل ما و ما را هدایت کرد:
«اگر چه بر نبی وحی شد ز کوه حرا لیک مهندسما خود بنا کرد، محبت را
رسول را خدا به پیغمبری برگزید امین و حسیندژاکام، بنا کردند کنگره۶۰ را
قرآن، کلام خدا بود از زبان پیغمبر لیک منطقه۶۰ و ۱۴وادی و جهانبینی، کلام حسین است برای ما»
نویسنده: همسفر مبینا رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیون سوم)
ویراستاری و ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر فائزه (لژیون اول) نگهبان سایت
نمایندگی همسفران ملایر
- تعداد بازدید از این مطلب :
671