English Version
This Site Is Available In English

از نمک پاشیدن تا مرهم شدن

از نمک پاشیدن تا مرهم شدن

دلنوشته همسفران لژیون دوم:

همسفر مریم:

روز اول که وارد کنگره۶۰ شدم، به‌شدت گیج‌و‌منگ بودم؛ ولی خوشحال بودم که مسافرم را همراهی می‌کنم و کنار او هستم تا به رهایی برسد. به‌شدت حالم متحول بود. با وجود این‌که یک‌ماه از ورودم به کنگره۶۰ می‌گذرد، گاهی متحول می‌شوم و گریه امانم نمی‌دهد. اولین راهی که برای کم کردن ناراحتی‌ خود انتخاب می‌کنم، گریه کردن است و متأسفانه جزئی از زندگی من شده است. وقتی مسافرم گاهی کوتاهی می‌کند، چه برای گرفتن دارو یا حاضر نشدن در کلاس‌ها، به‌شدت به‌هم می‌ریزم و گریه می‌کنم. گاهی هم وقتی باید در کلاس‌ها شرکت کنم یا نوشته‌ای را تحویل دهم، از این موضوع شاکی می‌شوم که مسافرم خطا کرده و باید مراحلی را بگذراند تا به رهایی برسد؛ پس چرا من باید در کلاس‌ها شرکت کنم یا مطالبی ارائه دهم یا وقتی مسافرم در مسیر رهایی کوتاهی می‌کند؛ چرا من باید حتماً منظم و به‌موقع در این راه باشم؟ ما همسفرها تمام تلاشمان را می‌کنیم تا مسافرانمان بتوانند این دوران را در آرامش و راحتی طی کنند. برایشان امکاناتی فراهم می‌کنیم تا سختی‌ها کم‌تر شود؛ اما گاهی آن‌ها در این مسیر خطا می‌کنند و از مسیر دور می‌شوند و این ما را آزار می‌دهد. کاش همان‌قدر که ما برای رهایی مسافرانمان تلاش می‌کنیم، آن‌ها هم حداقل نیمی از این تلاش را داشته باشند تا دلگرم شویم. کاش قدر این روزهایی را که ما از بسیاری کارها، علایق و احساساتمان می‌گذریم تا آن‌ها به رهایی برسند، بدانند و در جهت رهایی خود قدم‌هایی محکم، استوار و پایدار بردارند.

همسفر فاطمه:

من یک همسفر هستم. همسفری که از همان روز که خدا را شاهد گرفتم و با تو عهد بستم، پا به پایت آمدم. در تمام لحظات، نه فقط در شادی، بلکه در سفری که تو را به قعر تاریکی و ویرانی کشانده بود هم در کنارت ماندم. هر زمانی‌که در آتش می‌سوختی، من نیز با تو شعله می‌کشیدم؛ اما شعله‌های امیدم برای رهایی تو از آتش اَفیون قوی‌تر بود. اکنون که در این جایگاه به‌عنوان همسفر در مسیر رهایی و درمان کنار تو هستم، خدا را هزاران بار شکر می‌کنم. از این‌که تو را دارم که با اراده و غیرت در این راه قدم نهادی و قلب من، فرزندانمان و خودت را سرشار از شادی کرده‌ای، احساس غرور و سرور می‌کنم. تا ابد در کنارت خواهم بود و دوستت خواهم داشت.

همسفر حمیده:

سه ماه است که وارد کنگره۶۰ شده‌ام و تازه فهمیدم که همسفر بودن یعنی عشق، محبت و درک واقعی داشتن؛ یعنی این‌که مسافر بداند تکیه‌گاهی دارد که او را می‌فهمد و همراه او است؛ اما متأسفانه من در ابتدا نمی‌دانستم همسفر چه مفهومی دارد، مسافرم را تنها گذاشته بودم و فکر نمی‌کردم؛ باید پا‌به‌پای او بیایم، آموزش بگیرم و با مشکلات بجنگم. مدام او را سرکوب می‌کردم و اعتیادش را به رخ می‌کشیدم. درست مثل فرمایش آقای مهندس که می‌فرمایند: «اگر مرهم زخم نیستی، حداقل روی آن نمک نپاش». من یک همسفر آموزش‌‌ندیده بودم، نه تنها مرهم نبودم؛ بلکه ناخواسته بر زخم مسافرم نمک می‌پاشیدم. حالا فهمیده‌ام که باید در کنار مسافرم حضور داشته باشم، آموزش ببینم و وقتی او خسته یا بی‌حوصله است، صبر کنم تا آرام شود و بتواند با غول اعتیاد مقابله کند. اکنون می‌دانم که همسفر، باید بال پرواز مسافرش باشد و اگر نقش خود را درست ایفا کند، مسافر او هم پروازی موفقیت‌آمیز خواهد داشت. به‌دلیل ناآگاهی من، مسافرم در مسیر سفر سختی‌های زیادی را به تنهایی تحمل کرد. از همین‌جا از او صمیمانه عذرخواهی می‌کنم و از تلاش و استقامت او سپاس‌گزارم که با امید به خداوند و کمک آقای مهندس توانست بر غول اعتیاد غلبه کند و به درمان برسد. خداوند را شکر می‌کنم که به لطف مسافرم، راه کنگره۶۰ را به من نشان داد تا من نیز با کمک راهنمای خوبم به آگاهی، آرامش و عشق  درونی برسم.

رابط خبری: همسفر فرشته رهجوی راهنما همسفر الهام (لژیون دوم)
ویرایش: همسفر عاطفه رهجوی راهنما همسفر فهیمه (لژیون ششم) دبیر دوم سایت
ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر فهیمه (لژیون ششم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی کوروش آذرپور

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .