English Version
This Site Is Available In English

وعده خداوند حق است

وعده خداوند حق است

کنگره۶۰ فقط برای درمان اعتیاد نیست؛ مکانی پر از عشق و آگاهی است که نور خدا را در دل‌های خفته، روشن و بیدار می‌کند. من خوشبخت‌ترینم که صدای کنگره به گوشم رسید و به سمت این مکان امن هدایت شدم. می‌خواهم سخن از عشق بگویم، سخن از دل بگویم، سخن از خدا بگویم که چگونه تاریکی و ترس‌های وجودم را با یک امتحان بسیار سخت تبدیل به یک روشنایی بزرگ کرد.

من یک همسفرم؛ با تمام حس‌های ناب زنانه. می‌خواهم از خودم و تمام زن‌هایی بگویم که غم‌هایشان را جار نمی‌زنند؛ بلکه در صندوقچه قلبشان محفوظ نگه می‌دارند و اگر عمیق نگاهشان کنی، غم را در عمق چشمانشان می‌بینی. با دقت که به حرف‌هایشان گوش کنی، لرزش صدایشان را احساس می‌کنی؛ حتی وقتی لبخند می‌زنند، هزاران حرف تلخ را زیر هر لبخندشان چال می‌کنند. برای یک زن تلخ‌ترین روز زندگیش، روزیست که متوجه می‌شود عزیزترین‌هایش در دام اعتیاد گرفتار شده‌اند.

روزی که فهمیدم، انگار تمام جانم سوخت، انگار تمام دنیا روی سرم آوار شد. گفتم: «خدایا چرا من؟ چرا شوهر من؟ خدایا این بزرگ‌ترین آرزوی من بود. من از تو خواسته بودم، من از تو درخواست کرده بودم که اگر روزی ازدواج کردم، همسرم اعتیاد نداشته باشد.» چون تلخی اعتیاد تکیه‌گاهم (پدرم) را تجربه کرده بودم. حرف‌های ناحقی که انسان‌های نادان در موردش می‌گفتند، به گوشم می‌رسید و عذابم می‌داد؛ برای همین بزرگ‌ترین آرزویم پاک بودن مردی بود که قرار بود با او ازدواج کنم.

دعاهایی که کرده بودم در گوشم زمزمه می‌شد؛ ولی خدا به گونه‌ای دیگر جوابم را داده بود. انگار صدایم به عرش نرسیده بود. خیلی حالم بد بود و حکمت کار خدا را درک نمی‌کردم. من فقط ۱۸ سالم بود. چرا خدا چنین امتحان سختی را برای من قرار داد؟ هر صبح تنها کارم شده بود گشتن در سایت‌ها تا بلکه راه‌حلی پیدا کنم. شوهرم را دوست داشتم. زندگیم را دوست داشتم. شوهرم از متانت و آقایی هیچ چیز کم نداشت؛ تنها مشکلش اعتیاد بود و این موضوع، معضل بزرگ زندگی ما شد. با خدا رازونیاز کردم که هر طور شده، کمک حال شوهرم می‌شوم تا اعتیادش رو درمان کند و امتحانی که برایم قرار دادی را به درستی پاس می‌کنم. خدایا خودت کمکم کن، من جز تو پناهی ندارم.

همیشه کنار شوهرم بودم و به او امید می‌دادم؛ چون خواست شوهرم هم ترک اعتیاد بود. فقط من بودم و خودش و خدا، باقی فقط نظر می‌دادند و قضاوت می‌کردند؛ ولی ما گوش‌هایمان رو می‌بستیم تا صدای هیچ کسی رو نشنویم. شوهرم ترک می‌کرد‌؛ اما باز به سمت مواد برمی‌گشت. به خدا اعتماد داشتم. می‌دانستم خدا یک روزی دعایم را مستجاب می‌کند. دعای هر روز من درمان شوهرم، پدرم و تمام کسانی بود که گرفتار این بلای خانمان‌سوز شدند. هر بار که با خدا حرف می‌زدم انگار قوت قلب می‌گرفتم.

گویی صدایم به عرش رسید و درهای رحمت خدا یکی یکی داشتند باز می‌شدند و من هر روز حیرت‌زده‌تر می‌شدم. اعتیاد شوهرم و پدرم سرجایش بود؛ اما خدا این‌قدر هدیه از هر طرف برایم می‌فرستاد که آن مسئله دیگر مثل اوایل عذابم نمی‌داد؛ چون خدا می‌خواست نقطه تحمل مرا بالا ببرد، می‌خواست خودش را درست به من بشناساند، می‌خواست مرا به نور و قدرت خودش وصل کند و بعد از این‌که درست خدا رو شناختم هدیه اصلی را به من بدهد. مژده خدا به این زیبایی برایم فرستاده شد و آیات خداوند برایم تداعی شد: «قطعاً وعده خداوند حق است.» یا «پس از هر سختی آسانی است.»

خوابی دیدم که اوایل معنایش را نمی‌فهمیدم؛ ولی همواره در ذهنم بود. در این لحظه که از ورودم به کنگره نزدیک به ۲ ماه می‌گذرد، به طور قطع باور دارم که آن شخصی که راه درست را بلد است و می‌تواند با آگاهی دادن، دل‌های مرده را زنده کند و مسبب خیر برای بسیاری از انسان‌های درد کشیده بشود و در خوابم نیز به ایشان اشاره شد، آقای مهندس دژاکام و اعضاء فهیم کنگره۶۰ هستند و من و مسافرم از این‌که در این مکان امن سفرمان را آغاز کردیم، هر چه شکر گویم باز هم کم است. بابت وجود پر مهر تمام خدمتگزاران کنگره سپاسگزارم.

نویسنده: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر رقیه (لژیون سوم)
رابط خبری: همسفر حبیبه رهجوی راهنما همسفر رقیه (لژیون سوم)
ویرایش و ارسال: راهنما همسفر رقیه نگهبان سایت
همسفران نمایندگی بندرعباس

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .