گاهی وقتها که به گذشتهام نگاه میکنم، انگار به زندگی دیگری نگاه میکنم. همان روز اولی که وارد کنگره شدم؛ با دلی پر از غرور و ذهنی بسته. خود را در محاصرهی دیوارهایی میدیدم که با دستهای خودم ساخته بودم؛ دیوارهایی از قضاوتها و ادعاهای بیپایان. همیشه فکر میکردم همهچیز را میدانم و به هیچکس و هیچچیز احتیاج ندارم. دنیایم پر بود از حرفهایی که در عمقشان چیزی نبود جز فرار از خودم.
اما امروز میدانم که شروع واقعی من همان لحظهای بود که از آن جبههی پایانناپذیرِ دفاع دست کشیدم و پذیرفتم که «نمیدانم».
کنگره برای من مانند آیینهای بود که هیچگاه دروغ نمیگفت؛ آیینهای که تمام نقصها و تاریکیهایم را بیهیچ آرایشی نشان میداد، نه برای تحقیر من، بلکه برای هدایت کردنم در مسیر درست. این آیینه هر روز مرا بیشتر به خودم نزدیک میکرد و میگفت:
«از خودت فرار نکن؛ آنچه فکر میکنی میدانی، شاید حقیقت نباشد.»
یادگیری در کنگره برای من یعنی پذیرفتن ناآگاهی؛ یعنی روبهرو شدن با حقیقتی تلخ و شیرین: «تو نمیدانی.» همین پذیرش، دری تازه به روی من گشود و مرا وارد دنیایی کرد که در آن رشد، نتیجهی فروتنی است نه ادعا.
در این مسیر فهمیدم مهمترین اصل یادگیری دانستن نیست، بلکه آماده بودن برای پذیرفتن حقیقت است.
یکی از بزرگترین موانعی که درونم کشف کردم «معرکهگیری» بود. معرکهگیری فقط یک رفتار نبود؛ انعکاس آشفتگی درونی من بود. همیشه به دنبال فرصتی بودم تا جبهه بگیرم، حرف بزنم و ثابت کنم چه کسی درست میگوید و چه کسی نه؛ غافل از اینکه در این میان، بزرگترین چیزی که از دست میدادم، «فرصت یادگیری» بود.
وقتی ذهن درگیر قضاوت و تخریب دیگران باشد، هیچ آموزشی نمیتواند وارد شود.
آهستهآهسته و با حضور بیشتر در لژیون فهمیدم کنگره فقط به من یاد نمیدهد چگونه حرف بزنم؛ قبل از آن، یادم میدهد چگونه «سکوت کنم و گوش بسپارم». سکوتی که پر از آگاهی است؛ سکوتی که از پذیرش میآید، نه از ترس. سکوتی که رشد را ممکن میکند.
کنگره به من آموخت «یاد گرفتن» یعنی عمل کردن؛ یعنی با قلبی پاک و ذهنی باز وارد زندگی شدن. اگر به آنچه میآموزیم عمل نکنیم، مثل درختی هستیم که کاشتهایم اما هرگز آب ندادهایم.
حالا هر بار که در لژیون مینشینم، دیگر دنبال اثبات خود نیستم. فقط دنبال آن نور پنهان در دل کلمات دیگرانم؛ از صداقت یک تازهوارد، از تجربههای راهنما، از لحظههای کوچکِ درخشانِ جمع.
فهمیدم هیچچیز در کنگره تصادفی نیست؛ هر کلمهای در خود درسی دارد، اگر فقط «توجه» کنیم.
یادگیری یعنی اینکه وقتی معرکهگیری درونت شروع میشود، آن را بشناسی و کنار بگذاری. یعنی بفهمی رشد تنها زمانی اتفاق میافتد که از درون صادق باشی و نگاهت را از دیگران برداری و رو به خودت برگردانی.
و معرکهگیری… همان سایهای که زمانی برایم معنای قدرت داشت، امروز زیر نور آگاهی روزبهروز کمرنگتر میشود؛ تا جایی که دیگر حتی به آن نگاه هم نخواهم کرد.
کنگره برای من یک سفر بیپایان است؛ سفری به عمق روح، به شناخت تازهای از خود و دیگران، به یادگیری، به تغییر و به تکامل. هر روز این مسیر را طی میکنم و هر روز چیزی نو میآموزم؛ آموختهای که شاید ساده بهنظر برسد، اما حقیقتی بزرگ را در خود دارد:
«کسی که با خود صادق نباشد، هرگز نمیتواند حقیقت را بشناسد.»
نویسنده: همسفر صفورا رهجوی راهنما همسفر آتنا(لژیون یازدهم)
ویرایش و ارسال: همسفر هنگامه رهجوی راهنما همسفر عطیه(لژیون سوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی ارتش
- تعداد بازدید از این مطلب :
71