پهلوان محترم آقا رضا، سلام. از اینکه فرصت مصاحبه در اختیار ما گذاشتید، صمیمانه سپاسگزارم.
لطفاً مختصری از دوران مصرف مواد و سپس ورودتان به کنگره ۶۰ برایمان بفرمایید.
پیش از آشنایی با کنگره، دو تلنگر سرنوشتساز در فاصله شش ماه، مرا به فکر ترک انداخت. اولین بار، در بازگشت از شمال در جاده چالوس، به دلیل مصرف قرص، دچار اولین تشنج شدم. دوستم تعریف کرد که در حین رانندگی، ناگهان مانند چوب خشک بین دو صندلی افتادم، در حالی که پایم روی پدال گاز بود. با معجزهای از سقوط به دره نجات یافتیم. از آن شب، به یکباره قرص را کنار گذاشته و به مصرف شیره و تریاک روی آوردم.
تلنگر دوم، روزی بود که در بالکن خانه مشغول مصرف بودم و پسرم از پشت در مرا دید. از این اتفاق بهشدت شرمنده شدم و در همان لحظه از خدا خواستم راه رهایی را به من نشان دهد. دو هفته، هر شب بدون مصرف، ساعتها در بالکن مینشستم و با نوای یک پیکنیک آرام میشدم تا خوابم ببرد. با وجود امتحان کردن روشهای مختلف ترک، هرگز موفق نبودم. خداوند با محبتش، راه کنگره را از طریق یکی از دوستانم به من نشان داد و این موهبت را نصیبم کرد.
اولین بار جرقه خدمت در کجا برایتان شکل گرفت؟
راستش را بخواهید، من حتی پیش از کنگره—چه در زمان مصرف و چه قبل از آن—همیشه عاشق خدمت بودم. دور هم جمع کردن خانواده و بیرون بردنشان را بسیار دوست داشتم. پس از ورود به کنگره، در سفر اول، وقتی خدمتگزاران واحد OT را میدیدم که نامهها را به دست راهنماها میرسانند، یا تلاش مرزبانها و دیگر خدمتگزاران را نظاره میکردم—که بیمنت و بدون هیچ چشمداشتی خدمت میکردند—بسیار لذت میبردم. یک هفته پس از رهایی، بلافاصله درخواست مبصری دادم و در کلینیک «راستقامتان» مشغول خدمت شدم.
از میان خدمتهایی که انجام دادهاید، کدام یک لذتبخشتر بوده است؟
خدا را شکر میکنم که توفیق خدمت به من داده است. خدمت را مانند درختی میبینم که بیمنت میوه و سایه و اکسیژن خود را میبخشد، یا مانند حیواناتی که در چرخه طبیعت بیچشمداشت مشارکت میکنند.
برای من، همه جایگاههای خدمتی—از نگهبانی و نظم گرفته تا آبدارخانه، نامنویسی، نشریات و OT—محترم و دوستداشتنی هستند. لحظهلحظه این خدمات، برایم تزکیه نفس و جبران خسارت بوده و همه را عاشقانه دوست دارم. از خداوند مسئلت میکنم تا آخرین لحظه عمر، در گوشهای از این هستی در حال خدمت باشم.
در هفته گلریزان هستیم. تأثیر خدمات مالیای که انجام دادهاید، چگونه در زندگیتان نمود داشته است؟
باید اعتراف کنم هیچ توقعی از خداوند برای این خدمت ندارم. سال گذشته با وجود سختیها و بدهیها، اجازه این جایگاه را درخواست کردم و خدا را شکر که آقای مهندس موافقت نمودند.
تأثیر این خدمت در زندگی من، بیشتر معنوی بود. توانستم به خانوادهام نزدیکتر شوم و آنان را بهتر درک کنم. در دوران مصرف از برادرم، همسرم و فرزندم دور شده بودم. با ورود به «بازی بخشش» در کنگره، توانستم کدورتها را کنار بگذارم، جبران خسارت کنم و پیوندهایم را مستحکمتر کنم.
اگرچه خداوند سریعالحساب است و برکات مادی نیز به زندگیام وارد شده، اما برای من تأثیرات معنوی بسی ارزشمندتر است. پیش از این، با همسرم حتی صحبت نمیکردیم و اگر لازم بود، به هم پیامک میزدیم؛ اما اکنون با زیبایی و محبت با هم گفتوگو میکنیم. رابطهام با برادرم که زمانی تحمل یکدیگر را نداشتیم، اکنون سرشار از مهر شده است. امروز، قرآنی که آقای مهندس به من هدیه دادند—که ارزشمندترین هدیه زندگیام بود—را به برادرم بخشیدم. من عاشق کلام الله هستم، اما از ترسِ به لرزه افتادن دلم، جرئت باز کردنش را نداشتم. در آن لحظه، به یاد سخن پیامبر افتادم که «علی قرآن ناطق است» و تصمیم گرفتم آن را به برادرم هدیه کنم.
همسرتان چگونه نقش بال پرواز را برای دریافت شال پهلوانی شما ایفا کردند؟
استاد امین میفرمایند: «درخشیدن آن نیست که خود بدرخشی، بلکه آن است که به دیگران کمک کنی تا بدرخشند.» همسرم دقیقاً همین کار را کردند. من قصد داشتم اولین شال را به نشانه جبران خسارتهای گذشته به ایشان تقدیم کنم، اما ایشان با ایثار و ازخودگذشتگی گفتند: «ابتدا شما باید این نشان را دریافت کنید.» از ایشان جز عشق و محبت ندیدهام. در تمام لحظات زندگی مشترکمان—چه در سفر اول، چه در خدمت مرزبانی و چه برای دریافت نشان پهلوانی—همواره پشتیبان بیچشمداشت من بودهاند. از ایشان بینهایت سپاسگزارم.
پررنگترین دریافتی که از کنگره به دست آوردهاید، چیست؟
همه دریافتهایم پررنگ و ارزشمند هستند، اما از آنجا که سفر اول، پایه و اساس همه سفرها در کنگره ۶۰ است، به لطف خداوند سفر استانداردی داشتم. به یاد دارم در پله سهدهم، یکدهم سیسی اضافه مصرف کردم و بلافاصله در وعده بعدی، دودهم از دارویم را بهعنوان جریمه کم کردم. از آنجا که سفر اول، ریشه و اساس حرکت در کنگره است، پررنگترین دریافتی من، «رهایی» بود که با دستان پر مهر آقای مهندس و یاری راهنمای سفر اولم به آن رسیدم.
اکنون که پهلوان شدهاید، آیا به خدمت مالی در کنگره ادامه میدهید؟ اگر پاسخ مثبت است، چه برنامهای دارید؟
بله قطعاً ادامه خواهم داد. درست آن است که قصد خود را آشکار نکنم، چرا که آقای مهندس میفرمایند: «خردمند آن است که اول عمل کند، سپس سخن بگوید.» اما باید اعتراف کنم که همین امروز، مجدداً درخواست «دنوری» دادهام و همسرم نیز اجازه پهلوانی را از آقای مهندس دریافت کردهاند.
از خداوند میخواهم کمکمان کند تا بهای کنگره را—هم برای خودم، هم برای همسرم و هم برای فرزندانم—پرداخت کنیم، هر سال این خدمات را تجدید نماییم و هزینه آن صندلیهایی را که روی آنها نشستهایم، ادا کنیم. من خود را تا ابد مدیون کنگره میدانم. حتی اگر همه زندگیام را بفروشم و به کنگره تقدیم کنم، باز هم بدهکارم.
کدام صفت آقای مهندس شما را تحت تأثیر قرار میدهد؟
اظهار نظر در مورد بزرگان بسیار دشوار است و من در جایگاهی نیستم که بتوانم در شأن ایشان سخن بگویم؛ اما اگر بخواهم اشارهای کنم، «بخشندگی» ایشان برایم شگفتانگیز است. ایشان خود، تجسم بخشش هستند. خود، وادی چهاردهم را نوشتهاند و به آن عمل کردهاند، زیرا بدون «عدالت» و «معرفت» نمیتوان به بخشش رسید.
کسی که به خاطر کنگره از خانواده خود میگذرد و خداوند توفیق کشف درمان اعتیاد را به او میدهد، اما به راحتی آن را در اختیار همگان قرار میدهد، سزاوار دریافت مواهب بزرگتر است. وقتی گوهری به دست میآوری و بیمنت در میان میگذاری، خداوند گوهر بزرگتری به تو عطا میکند؛ اما اگر آن را پنهان کنی و نبخشی، در همان حد و اندازه نخواهد ماند. آقای مهندس میتوانستند از راه درمان اعتیاد ثروتاندوزی کنند، اما آن را بیمنت بخشیدند. من بخشش را در وجود ایشان بسیار برجسته میبینم.
سخن پایانی:
«زان یار دلنوازم شکریست باشکایت گر نکتهدان عشقی بشنو تو این حکایت»
حکایت من رضاست که ۳۰ سال عمرش را تباه کرد، اما خداوند ورق زندگیاش را برگرداند. برای همه اتفاقات—خوب و بد—خدا را شاکرم. بدهد شکر، بگیرد شکر و هرچه باشد، شکر و بهترین قدردانی، شکرگزاری است. بسیار سپاسگزارم.
آقا رضا، بنده نیز به نمایندگی از واحد سایت برای وقتیکه در اختیار ما گذاشتید، صمیمانه از شما تشکر میکنم.
تایپ و ارسال: خدمتگزاران سایت شادآباد
- تعداد بازدید از این مطلب :
83