سالها در حاشیه ایستاده بودم، حاشیه آشوب! تمام جهانبینی من در یک چیز خلاصه شده بود: “چگونه او را نجات دهم؟” خودم، آرزوهایم، خندههایم؛ همه در دود آن اعتیاد گم شده بود.
من یک همسفر بودم، اما در سفر او، خودم را از یاد برده بودم. وقتی پا به زمین ورزش کنگره گذاشتم، اولین قدمهایم سنگین بود. نه به خاطر خستگی جسم، بلکه به خاطر بار سالها ترس و نگرانی که بر دوش روحم مانده بود. در آن زمین، من فقط یک تماشاچی نبودم، من به قلب یک قانون دعوت شده بودم: جهانبینی، یعنی رسیدن به تعادل.
اینجا بود که فهمیدم، اگر قرار است برای او بال پرواز باشم، اول باید خودم بال داشته باشم. دویدن در این میدان، دیگر برای من “تفریح” نبود، یک فریضه بود. هر قدم که میدوم، تمام سموم کهنه ناامیدی از قلبم دفع میشود.
در هر نفس عمیقی که میکشم، آرامشی را وارد روحم میکنم که سالها پیش گم شده بود. وقتی توپ را با تمام قدرت میزنم، در واقع تمام خشم و اندوه انباشته شدهام را به بیرون پرتاب میکنم. وقتی در یک بازی گروهی، مجبورم به قواعد و داور احترام بگذارم، در حال تمرین اصلیترین درس جهانبینی هستم: تسلیم شدن در برابر قوانین هستی، نه تسلیم شدن در برابر تقدیر تلخ. زمین ورزش، بهترین کلاس درس جهانبینی برای یک همسفر است. اینجا دیگر “همسرم”، “پسرم”، یا “پدرم” مرکز توجه نیستند. مرکز توجه، خود من هستم.
این توانایی من برای دویدن، برای خندیدن، برای محکم ایستادن؛ وقتی بدنم را قوی میکنم، ذهنم هم قوی میشود. این قدرت جدید، همان جهانبینی تغییر یافته است که به من میگوید: من موجودی لایق، ارزشمند و مؤثر هستم. من میتوانم ستونی محکم باشم که خانه بر آن تکیه کند، نه یک قربانی ضعیف.
حالا، وقتی به مسافرم نگاه میکنم که با صلابت میدود، دیگر آن ترس قدیمی در دلم نیست؛ چون میدانم او سفر خودش را دارد و من سفر خودم را به سرانجام میرسانم. سفر ما در یک مسیر است، اما در دو جهانبینی مستقل و قوی.
نویسنده: همسفر عسل رهجو راهنما همسفر معصومه(لژیون سوم)
رابط خبری: همسفر فرحناز رهجو راهنما همسفر معصومه(لژیون سوم)
ویرایش: همسفر مریم دبیر سایت
ارسال: همسفر زهرا نگهبان سایت
همسفران نمایندگی اسبیکو خرمآباد
- تعداد بازدید از این مطلب :
131