وجودم سرشار از عشق به کنگره است. اگر کنگره در مسیر زندگیمان قرار نمیگرفت، طیکردن این مسیر ناهموار، بدون آگاهی و تفکر، دشوار میشد.
	من در اوایل زندگی، اطلاعی از اعتیاد مسافرم نداشتم؛ چون مسافرم هیچ عکسالعملی از خود نشان نمیداد و تمام تلاشش را میکرد تا من احساس کمبود نکنم یا از موضوعی ناراحت نشوم که مبادا این موضوع را بفهم.
	زمانی من متوجه شدم که دوقلو باردار بودم. کمی مسئولیت مسافرم بیشتر شد و نیاز داشتم هر لحظه کنارم باشد، کمکم مسافرم با این شرایط کم آورد و نقطۀ تحملش واقعاً پایین آمد.
	سریع اعصابش به هم میریخت؛ با کوچکترین مسئله، بحث میکرد. همیشه هم مقصر من بودم. به همین دلیل حوصلۀ هیچ کاری را نداشت. از صبح تا شب بیرون بود؛ در اعماق تاریکی بود و هیچ حسی نداشت. واقعاً هم دست خودش نبود و از اینکه تعادل نداشت و نمیتوانست کنارم باشد، اعصابش بیشتر به هم میریخت و حالش بد میشد.
	تا اینکه فرزندانم به دنیا آمدند. بعد از دو ماه، مسافرم گفت: من مواد مصرف میکنم. من در آن لحظه، بسیار شوکه شدم؛ نه راه پس داشتم، نه راه پیش؛ شرایط روحی و روانیام خیلی بد بود. نه میتوانستم به خانوادۀ خودم بگویم و نه خانواده همسرم.
	مسافرم میگفت: اگر قبل از بهدنیاآمدن بچهها میگفتم، میترسیدم کنارم نمانی، طلاق بگیری و تنهایم بگذاری. با خودم میگفتم کاش زودتر میدانستم، یکلحظه هم نمیماندم.
	خیلی شرایطمان سخت بود؛ ولی ماندم، پابهپا همراهیاش کردم. بهخاطر زندگیمان، مسافرم هر راهی را برای ترک اعتیاد امتحان میکرد؛ ولی بعد از دو سه ماه، دوباره سراغ مصرف مواد میرفت.
	بچهها بزرگ شده بودند، کمبود محبت پدر را حس میکردند، همیشه در استرس و اضطراب بودند، مبادا کاری کنند که مسافرم عصبانی و ناراحت شود، همیشه احساس ترس داشتند. زندگیمان رنگوبویی نداشت و رفتهرفته بدتر هم میشد.
	تا اینکه مسافرم با کنگره آشنا شد، گفت جایی هست که درمان اعتیاد در آنجا قطعی است. من قبول نمیکردم، باور نداشتم مسافرم با آن حال بتواند درمان شود و دیگر مواد مصرف نکند.
	سه ماه از ورود به کنگره و سفر مسافرم گذشته بود که من تغییرات را احساس کردم؛ رفتارش کاملاً عوض شده بود. کنجکاو شدم که من هم وارد کنگره بشوم، آموزش بگیرم و در زندگی کاربردی کنم.
	خداوند را شاکرم که رحمتش شامل حالمان شد. تاریکیها را تجربه کردیم تا به این روشنایی برسیم. خدا را شکر رها شدیم؛ حال مسافرم، خودم و فرزندانم خوب است؛ امیدوارم بتوانیم از خدمتگزاران کنگره باشیم.
	از آقای مهندس عزیزم و خانواده محترمشان ممنونم. از وجود پر مهرشان همواره انرژی میگیرم. از راهنمای خوبم همسفر مینا هم تشکر میکنم که همیشه با آموزشهای نابشان مرا همراهی میکنند.
	نویسنده: همسفر فریبا رهجوی راهنما همسفر مینا (لژیون هفتم)
	ویرایش: همسفر نعیمه رهجوی راهنما همسفر رویا (لژیون هشتم) دبیر اول سایت
	تنظیم و ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر اعظم (لژیون ششم) نگهبان سایت
	همسفران نمایندگی زنجان
                                
                                    
                                    
                                        - تعداد بازدید از این مطلب :
                                        168