سلام دوستان ذبیح اله هستم یک مسافر؛
آنتی ایکس: شیشه
طول سفر اول: یازده ماه و نه روز
روش درمان: DST
داروی درمان: OT
نام راهنما: آقا ولی الله لژیون پنجم
رهایی از بند مواد: سه سال و شش ماه و بیست روز
رهایی از بند سیگار به راهنمایی آقا بهروز، سه سال و پنج ماه
ورزش در کنگره: فوتبال
پس فرو شوید که با حرکت راه نمایان خواهد شد...
فرو شدن یعنی به پایین رفتن، کدام پایین!
پایین از نظر مکانی یا پایین از دیدگاه دگر...؟
اگر پایین از نظر مکانی است، چقدر پایین؟
آیا وقتی قرار است تنزل پیدا کنم، همین سطح زمین کافی است یا باید در عمق تاریکی در جستجوی چیزی یا کسی باشم؟
فرض میکنیم علت صدور فرمان برای فرو شدن خودمان را میدانیم، که گویی همان سرپیچی از نظم و قانون است؛
آیا تضمینی هست که دوباره بتوانم پرواز کنم و اصلا با چه وسیلهای باید بال پرواز خویش را آماده نمایم؟
همین که پذیرفتهام از فرمان سرپیچی کردهام، کلاهتان را بالا بیندازید، شاید اصلاً من راست میگویم و من درست رفتار میکنم!
سخت است ولی تلاش میکنم نگویم تقصیر این و آن است...
خب من که آمدم و پذیرفتم که اشتباه کردم، حال چرا اینقدر سختی و مشکلات دوباره و پیدرپی؟
گویی مرا مسخره کردهاید...
اینگونه که با من رفتار میشود، هرآینه است که رها کنم و...
گفتم رها...
چه احساس خوشایندی به من دست داد!
آری رها... حتماً همین کار را خواهم کرد.
باید خود را رها کنم، اگر از _من بودن_ خلاص شوم دیگر هیچ چیزی معنا نخواهد داشت بدون من...
وقتی من در میان نباشد هر چه سختی هم بیاید بیاثر عبور خواهد کرد...
یاد دادن به دیگران و درست کردن اطرافیان، اصلیترین چیزی بود که باید رها میکردم.
اگر در حال آموختن و پرداختن به خودم باشم و بزرگ شوم دیگر هیچ نیرویی نخواهد توانست مرا به لرزش و لغزش درآورد.
پروردگارا، دانستم آنچه نمیدانستم
و آمادگی خود را برای پذیرفتن درسهای دشوارتر اعلام میکنم با این تفاوت که اینبار از خودت یاری و مدد خواهم جست و دوباره با نیرویی که تو در دل تاریکی در من دمیدی، دستهایم را بر زانوی خویش تکیه داده و برخواهم خواست.
و ایمان دارم به گفته تو که با حرکت راه نمایان خواهد شد، چرا که هر وقت در راهی میرفتم تو را نه در انتهای مسیر که در کنارم حس میکردم. حس زیبای کودکی که انگشت پدر را در کف دست کوچکش میفشرد و به هیچ بهایی حاضر به گسستن این پیوند نیست.
و در تمام این مسیر، گاهی نمیدانم این صدای درونم است یا صدای تو...
نکند تو منی و من توأم،
که هر بار میگویم نمیتوانم، تو در گوشم میگویی میتوانی...
شاید همین بودنِ تو در من، رازِ تمام این برخاستنهاست.
پس ادامه میدهم و میروم و در این رفتنها خودم را پیدا میکنم.
آمین .jpg)
- تعداد بازدید از این مطلب :
184