سلام دوستان، مهدی هستم، مسافر لژیون ششم.
من هم با سالها تخریب وارد کنگره شدم.
اولین مصرف و شروع اعتیادم با سیگار بود.
یادمه اولین پُکی که به سیگار زدم، شش ساله بودم. پدربزرگ سیگاری داشتم. تهسیگار پدربزرگم رو برمیداشتم و پُک میزدم. اون هم چیزی بهم نمیگفت، تا جایی که دیگه وقتی میخواست سیگار روشن کنه، میداد به من و میگفت: «روشنش کن». یه جورایی خوشش میاومد که من میتونستم یه کاری انجام بدم.
خلاصه، بعد از چند سال قلیون هم میکشیدم، توی دورهمیهای خانوادگی و کسی هم چیزی نمیگفت.
به نظر من، چهل سال پیش کسی مثل الان آگاهی نداشت.
از چهاردهسالگی که وارد دبیرستان شدم، همیشه سیگار پاکتی توی جیبم بود.
این باعث شد که گاهی اوقات پول نداشتم و سیگار رو مجبور بودم از مغازهها یواشکی بردارم.
دوم دبیرستان رفتم سراغ مواد: حشیش و بعد کمکم تریاک.
تا رفتم سربازی، نوزدهسالگی هرویینی بودم.
پنج، شش سال بعد که میخواستم ازدواج کنم، به فکر ترک افتادم؛ به خاطر آزمایش قبل از ازدواج. چندین بار ترکهای ناموفق داشتم.
در مورد سیگار خیلی عذاب کشیدم. هم میخواستم نکشم، هم میکشیدم.
بارها به خاطر سیگار، از طرف نزدیکانم، فامیل، آشنا و همکاران ترور شخصیتی شدم.
تا اینکه بعد از حدود سی سال مصرف سیگار، سال گذشته سکته مغزی کردم. سمت راست بدنم لمس شد.
دو ماه درگیر بیمارستان، بستری و فیزیوتراپی بودم تا اینکه راه افتادم. کلی هزینه درمان، بیکاری و گرفتاریهای زیادی برای من درست کرد.
ولی دکتر مغز و اعصابم گفت: «به خاطر مصرف سیگار، فشار خون بالا رفته و شما توی خواب سکته کردی. دیگه سیگار نباید بکشی، چون دفعه بعد معلوم نیست خوب بشی؛ شاید خونریزی مغزی بکنی و مرگ یا فلج تا آخر عمر…»
حتی توی بیمارستان بستری بودم، یواشکی توی سرویس بهداشتی سیگار میکشیدم.
مرخص که شدم، به اجبار خانواده و اطرافیان چند روزی سیگار نکشیدم و دوباره شروع کردم.
یه هفته بود که میرفتم سر کار، یه روز نزدیک خونه پشت فرمان ماشین، قلبم درد گرفت. خیلی غیرعادی بود، حالم بد شد، نمیتونستم نفس بکشم.
آمبولانس اومد، بعد هم اورژانس بیمارستان. گفته بودند: «ما نمیتونیم کاری براش بکنیم، نیم ساعت بیشتر وقت ندارید، داره میمیره.»
اعزام به مرکز قلب شدم. توی بیهوشی رفتم. بعد از اینکه عمل تموم شد و به هوش اومدم، چند روز در بخش مراقبتهای ویژه بستری بودم.
روز ترخیص، دکتر قلبم گفت: «دیگه وقت نداری، توی دو ماه دو تا سکته کردی، اگه سیگار بکشی، میمیری.»
ولی من باز هم میکشیدم…
تا اینکه امسال اومدم کنگره برای درمان مواد مخدر. بعد از چند روز، راهنمای محترم من، آقای محمد توکلی، بهم گفت باید سیگار رو هم درمان کنی.
من هم گفتم چشم، و در لژیون درمان نیکوتین، با راهنمای محترم آقای حسن زمانپور شرکت کردم.
الان حدود یک ماه است که آدامس مصرف میکنم. چند روز اول سخت بود، ولی با کمکهای آقای حسن زمانپور، اوضاع هر روز بهتر شد.
الان که سیگار مصرف نمیکنم، خوابیدن و بیدار شدن برام خیلی راحت شده. نفس کشیدنم بهتر شده.
خدا رو شکر که با کنگره آشنا شدم؛ داره به من زندگی دوباره میبخشه.
ممنونم از بنیانگذار کنگره، جناب مهندس و خانواده محترمشون.
ممنونم از راهنمای عزیزم، آقای محمد توکلی.
ممنونم از راهنمای لژیون درمان سیگار، آقای حسن زمانپور.
امیدوارم که ذرهای از زحمات این عزیزان بزرگوار رو بتونم جبران کنم.
یا حق.
تنظیم :خدمتگزاران سایت نمایندگی شهرری
- تعداد بازدید از این مطلب :
63