English Version
This Site Is Available In English

نتایج بزرگ کنگره محصول فرمانبرداری اعضا است

نتایج بزرگ کنگره محصول فرمانبرداری اعضا است

سومین جلسه از دوره دوازدهم از سری کارگاه‌های آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ ویژه مسافران نمایندگی دلیجان با استادی راهنما مسافر عباس، نگهبانی مسافر زین العابدین و دبیری مسافر فیروز، با دستور جلسه:" از فرمانبرداری تا فرماندهی"، در روز چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار نمود.

سخنان استاد:

سلام دوستان. عباس هستم، مسافر؛ از نگهبان جلسه آقای زین‌العابدین، راهنمای محترم آقای اباذر و آقا سعید، بابت دعوت از من برای قرار گرفتن در این جایگاه، کمال سپاس‌گزاری را دارم. این فرصت را غنیمت می‌شمارم تا هم آموزش بگیرم و هم خدمت کنم. خدای خودم را شکر می‌کنم.

به‌عنوان مسافری که در کنار شما عزیزان حاضر شده است، حس عمیق و خوبی به شعبه دلیجان دارم؛ چراکه از روز اول این مسیر را همراه با آقای فهیمی و در کنار تمامی عزیزان حاضر در اینجا پیموده‌ام. از ایجنت محترم آقای محمد کاوریان، آقا سعید، آقای امیر و آقای یاسر که متأسفانه امروز در جمع ما نیستند، همچنین از همه مسافران، هم‌سفران و خدمت‌گزارانی که در این جایگاه ایستاده‌اند، صمیمانه تشکر می‌کنم. از راهنمای محترم آقای محمد بهروز و مادر گرامیشان که زحمات فراوانی برای شعبه دلیجان کشیده‌اند، نیز سپاسگزارم. از تمامی حاضران در این جلسه، از عزیزانی که از قم، کاشان و خود دلیجان تشریف آورده‌اند، نهایت قدردانی را دارم. امیدوارم حضور در این جلسه، شما را به مراد دلتان برساند.

موضوع دستور جلسه امروز، «فرمانبرداری تا فرماندهی» است. دستور جلسه‌ای بسیار جذاب، مؤثر و کاربردی. به جرأت می‌توان گفت هر پیشرفتی که در این مجموعه شاهد آن هستیم، ریشه در همین اصل دارد.

من به‌عنوان یک مصرف‌کننده، با هر شدت تخریبی که وارد کنگره شدم، همواره زیر بلیط شیطان بودم. هر فرمانی که می‌داد، بدون چون و چرا اجرا می‌کردم. اگر دستور می‌داد که برای رسیدن به نشئگی و انرژی کاذب، باید از پول، وقت، خانواده و کسب و کارت بگذری، من بی‌درنگ چشم می‌گفتم. آن زمان، فرمان، فرمان شیطان بود و عدم اطاعت از آن، به معنای محرومیت و خماری بود.

اما امروز در کنگره، مهندس دژاکام به ما می‌آموزد که برای اصلاح، باید از همان مسیر اشتباه بازگردی؛ مهم نیست در کجای مسیر هستی، باید از اولین «دوربرگردان» بازگردی. در گذشته، ما فرمان‌بردار ساقی، موادفروش، هم‌بازی و جای مکان‌دار بودیم. هرچه می‌گفتند، می‌پذیرفتیم: «مواد بخر»، «مواد مخدر منو بخر»، «وایستا»، «پول نو بیار»؛ همه را بدون معطلی انجام می‌دادیم.

امروز اما در این کنگره، با گفتن «یا علی»، می‌آموزیم که فرمان‌بردار راهنما باشیم. اصطلاحاً می‌گویند: «سرت را ببر و با سر راهنما عوض کن». دلیلش واضح است؛ تفکر منِ مصرف‌کننده در بدو ورود، یک تفکر افیونی و کاملاً آلوده است. هرچه شیطان سال‌ها در گوشت و پوست و استخوان من فرو کرده، برخلاف شرع، آبادانی و سلامت جسم، روح و روان است. برای بازسازی همه‌چیز، باید به راهنمایی که خود رهاشده است و به منِ خواستار درمان پیمان بسته، کاملاً گوش دهم و «چشم» بگویم؛ بدون هیچ «اِنقلتی».

از روز اول، راهنمای من تأکید کرد که باید بگویی «چشم». «بمیر؟ چشم.» «بشین؟ چشم.» «داروتو بخور؟ چشم.» حتی وقتی می‌گفت: «شش صبح باید برای پارک بیایی» ، با وجود تمام سختی‌ها، می‌گفتم «چشم». فقط کافی بود یک بار «نه» بگویی و بگویی «آماده نیستم». آن‌گاه می‌گفت: «رد شدی، احسان به دیگری می‌رسد». نتیجۀ همین «چشم» گفتن‌ها این است که امروز من، آن نقطه سیاه رنگین‌کمان هستم. کسی که روزی هیچ اعتباری در خانواده و محله نداشت، امروز ده نفر به عنوان شاگرد دارد که به او «چشم» می‌گویند.

نتیجه هر «چشم» گفتنی، انرژی مثبت آن به خودمان بازمی‌گردد. این یک قانون هستی است: هرچه بکاری، درو می‌کنی. آن زمان مواد مخدر به ما فرمان می‌داد: «بخور»، «نخور»، «بیدار بمان». امروز راهنما می‌گوید: «این کار را بکن تا روزی فرمانده شوی». همه راهنماهای بزرگ، مانند آقای محمد بهروز و همسفرشان که برای نجات پسرش، مسیرهای طولانی را با مادرش طی کرد، به خاطر همین «چشم» گفتن‌ها به این جایگاه رسیده‌اند. اگر یک بار می‌گفت: «نه، خودم بلدم»، در دام «مثلث جهالت» گرفتار می‌آمد و سقوط می‌کرد.

فرمانده، جایگاهش مشخص است. راهنما، دوره دیده و آموزش دیده است. شاید من در خانه به پدرم هم «چشم» نگویم، اما در شعبه، هرچه راهنما بگوید، سند است. حتی اگر بگوید: «برو زیر تریلی بخواب»، می‌روم چون به درستی مسیر ایمان دارم. موادفروش در نهایت مسلخ است؛ اول لذت کاذب می‌دهد، اما در پایان، سرمایه، آبرو و سلامتی را می‌برد. اما اینجا، سختیِ اطاعت از راهنما، عاقبتی خیر و حالی خوب دارد.

«دیدبان» ما، سالانه هزاران کیلومتر راه می‌رود، چون منِ مصرف‌کننده، در ظاهر و باطن، فرمان‌بردار فرمان‌های آقای مهندس است. این انرژی مثبت به خودش بازمی‌گردد. انسان ۲۴ ساعته با انرژی در ارتباط است. اگر در کوه فریاد بزنی «فلان!»، صدبار «فلان!» می‌شنوی. اگر سلام کنی، صدبار جواب می‌گیری. «چشم» گفتن به راهنما نیز نتیجۀ خوبی دارد. «علم» که به تجربه برسد، سند است.

منِ مصرف‌کننده، خود را باهوش‌ترین آدم می‌دانستم، اما به‌بد حادثه گرفتار اعتیاد شدم. وقتی حال خوب راهنمایم، آقای فهیمی را دیدم، تصمیم گرفتم به او «چشم» بگویم. وقتی پنج دقیقه به جلسه می‌گفت: «برو بشین استاد»، فقط می‌گفتم: «چشم». نتیجۀ این مسیر برای من، رهایی و اعتباری است که امروز دارم.

امیدوارم همۀ ما از این دستور جلسه نتیجۀ مطلوب را بگیریم؛ به شرطی که تا آخر مسیر، غره نشویم، منیت نگیریم و مثلث جهالتمان فعال نشود تا به دانایی و هدف نهایی برسیم. برای شعبه پرتوان دلیجان آرزوی موفقیت و حال خوب دارم. بسیار متشکرم.

 

عکس: مسافر محمد-لژیون یکم 

تایپ، ویرایش و بارگزاری خبر: همسفر مسعود-لژیون یکم 

نمایندگی دلیجان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .