دومین جلسه از دوره دوم کارگاههای آموزشی_ خصوصی خانمهای مسافر و همسفر نمایندگی لاله کرج، با استادی راهنما مسافر پریسا، نگهبانی مسافر فتان و دبیری مسافر میترا، با دستور جلسه: «از فرمانبرداری تا فرماندهی»، روز شنبه هشتم شهریورماه ۱۴۰۴ رأس ساعت ۱۴:۰۰ آغاز به کار نمود.
سخنان استاد:
سلام دوستان، پریسا هستم یک مسافر.
امیدوارم حال همه شما خوب باشد؛ حال من هم بسیار عالی است. امروز دستور جلسهی بسیار خوبی داریم. به نظر من، خیلی مهم است که بتوانیم این دستور جلسه را که بسیار بااهمیت است و همچنین سایر دستور جلسات را بهدرستی درک کنیم. انشاءالله جلسهی پرباری داشته باشیم و کاملاً متوجه شویم که فرمانبرداری یعنی چه و فرماندهی به چه معناست.
همهی ما یا مصرفکننده بودیم یا در خانوادهای زندگی میکردیم که یکی از اعضا مصرفکننده بود. به هر ترتیب فرماندهی جسممان را از دست داده بودیم. یعنی چه؟
یعنی من زمانی که مواد مصرف میکردم، در حالت نشئگی با خودم تصمیم میگرفتم که فردا صبح بروم کارهای مربوط به گواهینامه و شناسنامهام را انجام دهم و بعد از آن هم خرید کنم و برگردم. اما صبح که بیدار میشدم، میدیدم مواد ندارم! با آن حال خمار، من کجا میتوانستم بروم؟
من فرماندهی جسم خودم نبودم که به آن دستور بدهم: «بلند شو، برو به کارهایت برس!» فرماندهی جسم من، آن مواد بود و زمانی که مصرف نمیکردم، یقهام را میگرفت و میگفت: «تو حق نداری بیرون بروی!» یعنی اصلاً نمیتوانستم!
مگر کمردرد و پادرد و آبریزش بینی و کلافگی به من اجازه میدادند که بیرون بروم؟ نمیخواهم بگویم که فرماندهی جسمم دست نفس اماره بوده، بلکه میخواهم بگویم که دست ابلیس و نیروهای شیطانی بود. دست مواد بود.
خود من که مصرف کننده شیشه بودم، وقتی میخواستم از جایم بلند شوم، باید اول صبح که از خواب بیدار میشدم، از «شیشه» اجازه میگرفتم! یعنی ببینید که من چقدر از پا افتاده بودم و چقدر فرمانبردار موادم بودم. هرچه که او میگفت، باید گوش میکردم.
هر مصرفکنندهای هم به نوعی به همین شکل بوده است. حالا ما به چه دلیل باید به کنگره بیاییم و چرا تصمیم میگیریم درمان شویم؟ برای اینکه از فرمانبرداری از مواد خسته شدهایم. از اینکه برای انجام هر کاری، ابتدا باید از مواد اجازه بگیریم.
وقتی خسته میشویم، به کنگره میآییم تا بتوانیم خودمان تصمیم بگیریم و دیگر مواد برای ما تصمیم نگیرد. به کنگره میآییم، لژیون انتخاب میکنیم، راهنما انتخاب میکنیم، آموزش میبینیم. برای چه؟ برای اینکه بتوانیم خودمان فرماندهی بدن و جسم خود باشیم. اوایل که به کنگره میآییم، اجازه نمیدهند که به پارک برویم. چرا؟ چون ما هنوز نتوانستهایم کاملاً فرمانده بشویم و ممکن است برخی اوقات، همچنان فرمانبردار نیروهای دیگر باشیم. بعد از سه الی پنج ماه که روی درمان OT قرار گرفتیم، تازه یاد میگیریم که چگونه فرمانده باشیم.
باید صبح زود بیدار شویم و OT را رأس ساعت ۶ صبح مصرف کنیم. به بدنمان میگوییم که وعدهی بعدی را باید ساعت ۲ بعدازظهر و ۹ شب مصرف کند. چرا؟ چون من فرمانده هستم و دستور میدهم، تا حالم خوب شود. سپس، کمکم اجازه میدهند که به پارک برویم، چون میگویند: این فرد فرماندهی جسم خودش را در اختیار گرفته است و ذرهذره به تعادل نزدیک شده. اما باز جلوی ما را میگیرند و میگویند: چون شما سیگار میکشید، نمیتوانید به پارک بیایید. چرا؟ چون در آن بخش، هنوز از سیگار فرمانبرداری میکنم، و کسی که فرمانبردار سیگار باشد، تعادل ندارد.
یک لحظه، سیگار یقهاش را میگیرد و میگوید: «عصبانی شو، پارک را رها کن و برو سیگارت را بکش!» کلافگی به شما دست میدهد، زیرا نیروهای منفی و شیطانی نمیخواهند که شما از سیگار رها شوید. پس تا زمانی که سیگار میکشید، نمیتوانید به پارک بیایید. چون فقط آدمهایی که فرمانده هستند، میتوانند بیایند.
من زمانی خیلی ادعا داشتم که قوی هستم و توانایی مدیریت دارم؛ اما وقتی به کنگره آمدم، متوجه شدم که من هیچ نیستم. حتی نمیتوانستم فرماندهی جسم خودم باشم، چه برسد به اینکه بخواهم ادعایی داشته باشم!
به من گفتند هرچه تو میگویی غلط است. اگر واقعاً میتوانستی درست فکر کنی، باید میتوانستی فرماندهی جسمت را بهدست بگیری. میتوانستی بر مواد غلبه کنی؛ میتوانستی به جسمت بگویی که این را نباید بکشی؛ میتوانستی صبح زود بیدار شوی و شب بهموقع بخوابی.
پس من هیچچیز نبودم؛ سیگار میکشیدم، شیشه میکشیدم. وقتی به کنگره آمدم، آموزش گرفتم و ذرهذره به کمک سلاحی که کنگره به من داد، تبدیل به یک فرمانده شدم.
کنگره میگوید: اگر میخواهی فرماندهی سپاه ۴۰ هزار میلیارد سلول خودت باشی، باید از سلاح OT، آدامس نیکوتین و سیدیها استفاده کنی.
راهنما کمکت میکند تا یاد بگیری چگونه فرماندهی کنی. هر کسی در کنگره مانند کائنات است و یک بالادست دارد. حتی آقای مهندس میفرمایند که حضرت محمد (ص) نیز بالادستی داشت، که آن قدرت مطلق بود و از او دستور میگرفت.
در کنگره نیز همینطور است. همهی راهنماها از شخصی بالاتر، مانند اسیستانت راهنمایان، یعنی خانم مونا، دستورات را میگیرند. خانم مونا از چه کسی فرمان میگیرند؟ از جناب مهندس، بنیان کنگره ۶۰.
یعنی اگر من به حرف راهنمای خودم گوش بدهم و به تعادل برسم، یعنی سخنان جناب مهندس را شنیدهام و به آرامش و تعادل رسیدهام.
پس وقتی به مرزبان و راهنما احترام میگذارم، یعنی به بنیان کنگره ۶۰ احترام گذاشتهام. چون یک مرزبان، از خودش حرفی نمیزند، بلکه قوانین کنگره ۶۰ را بازگو میکند. قوانینی که جناب مهندس برای ما وضع کردهاند تا ما بتوانیم به فرماندهی جسم خودمان برسیم.
وقتی به این فرماندهی رسیدیم، یک سفر دومی میشویم. و زمانی که دیدیم فرماندهی قابلی هستیم، نیازی نیست به کسی بگوییم: «من فرماندهی خوبی هستم، از من استفاده کنید!» خودِ کنگره میبیند که شما چقدر خوب سفر کردهاید، چقدر خوب سلولهای خود را رهبری کردهاید، و اکنون به حال خوش رسیدهاید. پس میتواند از شما بهعنوان یک نیروی ارزشمند استفاده کند. میتوانید راهنما شوید.
باید امتحان بدهید، ببینید میتوانید قبول شوید یا نه. میتوانید مرزبان شوید، یا یک سفر دومی خوب باشید. کنگره خودش استفاده میکند. اما آن کسی که فرماندهی جسم خودش را ندارد، به کنگره میآید و OT هم میگیرد، تصور میکند دیگران فکر میکنند که او دارد درست سفر میکند. در حالی که رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون.
یعنی کسی که سیگار میکشد، نباید فکر کند میتواند راهنمای سیگار را گول بزند. اگر راهنما چیزی نمیگوید، دلیلش این نیست که نمیداند؛ بلکه دارد فرصت میدهد. یا مثلاً یک راهنمای جونز، وقتی هیکل شاگردش را میبیند، متوجه میشود که او از کجا ضربه میخورد که نمیتواند لاغر شود. آیا شیرینی میخورد؟ آیا سالاد بهموقع میخورد یا نه؟ خود من راهنمای جونز هستم. وقتی کسی در لژیونم شکم دارد، میفهمم که یا سالاد نمیخورد یا بهموقع نمیخورد.
پس بیایید از این فرصتی که به ما داده شده و ما را لایق دانستهاند که از بردگی و توسریخوردن نجات پیدا کنیم و به یک فرمانده واقعی تبدیل شویم، نهایت استفاده را ببریم.
آموزش بگیریم و به حرف راهنما گوش بدهیم تا به تعادل و آسایش برسیم.
تایپ: مسافر میترا
ویرایش: راهنما مسافر فتان
بازبینی و ارسال: راهنما همسفر سولماز
- تعداد بازدید از این مطلب :
116