English Version
This Site Is Available In English

باورم را به عشق کنگره گره زدم

باورم را به عشق کنگره گره زدم

یادم می‌آید وقتی مسافرم سرباز بود از طریق فرمانده‌اش متوجه اعتیاد او شدم، خدا می‌داند با آن تماس تلفنی که این خبر ناگوار را به من داد چه حال بدی پیدا کردم. من شاغل بوده و در آموزش و پرورش خدمت می‌کردم، بیشترین سال‌های خدمت‌ام را به عنوان مشاور مدرسه گذرانده بودم و با این درد خانمان‌سوز آشنا بودم. از نزدیک شاهد فروپاشی خانواده‌هایی بودم که اعتیاد بر سرشان چه بلا‌هایی آورده و خانواده‌ها را از هم پاشیده است. فرمانده مسافرم برای ترک و درمان او یک مرکز طب سنتی را به من معرفی کرد، به امید این‌که حال مسافرم خوب شود به آن مرکز مراجعه کردیم؛ اما دریغ از یک ذره تغییر، وضعیت او روز‌به‌روز وخیم‌تر می‌‌شد.

در مرکز طبی سنتی هر چه پودر، دارو و عرقیجات دم دستشان آمده بود به مسافرم تجویز کردند. مسافرم دارو‌ها را به مدت ۲۱ روز سر ساعت استفاده کرد؛ حتی زالو‌درمانی هم انجام دادند و گفتند که دیگر ترک کرده است و جای هیچ نگرانی نیست. ظاهراً خوب شده بود؛ ولی هم خودش و هم من می‌دانستیم که از درون وضعیت مناسبی ندارد. با این وضعیت روز‌به‌روز حال او بدتر می‌شد و کاری از دستمان بر ‌نمی‌آمد. روزها تا ساعت ۲ بعدازظهر، پادگان و شب‌ها در منزل بود. ۷ ماه از خدمت‌ سربازی‌اش بعد از آموزش در کرمانشاه گذشته بود. روزهای خیلی سختی را سپری می‌کرد؛ ولی سخت‌تر از آن روزها، مصرف موادمخدر بود که نمی‌توانست ترک کند، تا این‌که توسط یکی از دوستان‌ خود که پدرش نیز عضو کنگره‌۶۰، بود با کنگره آشنا شد.

در خانه تا حدودی در مورد کنگره۶۰، برایم توضیح داد و قرار شد من به‌ عنوان همسفر روز دوشنبه در جلسه حضور پیدا کنم به هر طریقی بود، رفتم و در جلسه حضور پیدا کردم. آن روز استاد جلسه اسیستانت شعبه صائب تبریزی بودند. ایشان یک شال صورتی زیبایی بر گردن داشتند، همه چیز برای من عجیب و تازه بود. قبلاً در مورد گروه‌های معتادان گمنام صحبت‌هایی شنیده بودم؛ حتی یک‌بار به عنوان مهمان و مشاور از طرف مدرسه به جلسات آن‌ها دعوت شدم؛ ولی شرکت نکرده بودم. بعد از اتمام صحبت‌های استاد جلسه نوبت رسید به من که به‌ عنوان تازه‌وارد باید خودم را معرفی می‌کردم. بعد از اتمام جلسه توسط راهنما تازه‌واردین مشاوره شدم.

جلسه دوم به همراه مسافرم در جلسه حضور پیدا کردیم و این مراحل را مسافرم نیز طی کرد و بعد از ۳ جلسه مشاوره، لژیون و راهنما انتخاب کردیم؛ ولی خودم مانند اسپند روی آتش بودم و آرام و قرار نداشتم، سعی می‌کردم ظاهر خود را آرام جلوه بدهم؛ ولی درونم نا‌آرام بود. بارها راهنمای خوبم که از درونم با خبر بود، از من دلجویی می‌کرد و سفارش می‌کرد که کاری به مسافرم نداشته باشم؛ ولی گویی من برای رهایی مسافرم عجله شدیدی داشتم. روزها و هفته‌ها را می‌‌شمردم تا ۱۱ ماه تمام شود، غافل از این‌که سفر مسافرم به ۳ ماه هم نکشید، کنگره را ترک و سفرش را نیمه‌کاره رها کرد، گرفتاری‌های شغلی‌ام از یک طرف، مصرف مواد و سربازی مسافرم از طرف دیگر کلافه‌ام کرده بود.

شرکت در جلسات، نوشتن سی‌دی و مسائل و مشکلات زندگی زمانی برای استراحت برایم نمانده بود و همیشه احساس ناامیدی و خستگی می‌کردم، تا این‌که مسافرم سر یک موضوع کوچک با من لج کرد و گفت: اصلاً کنگره نخواهم رفت. دردم چند برابر شد و از یک طرف هم راهنمایش از راهنما بودن انصراف داد و کنگره را ترک کرد و این بهانه هم به عدم حضورش در گنکره بیشتر دامن زد. من ماندم و کاسه چه کنم چه کنم به دست! خداوند را شکر می‌کنم که راهنمایم متوجه حال من بود و کمک کرد که کنگره را ترک نکنم، همیشه به من امیدواری می‌داد و مهربانانه جویای حالم بود.

خوشبختانه روز‌به‌روز بیشتر به کنگره علاقمند می‌شدم. من همیشه خودم را علامه دهر می‌دانستم، در کنگره متوجه ناآگاهی خود شدم. آموزش‌ها و نوشتن سی‌دی‌ها باعث آرامش من شدند، در آن زمان بود که مکان گنکره عوض شد و نزدیک‌تر به منزل ما شد با همسفران بیشتری آشنا شدم و با گنکره خو کردم و جزوی از برنامه‌های عادی زندگی‌ام شد. با این‌که مسافر نداشتم؛ ولی خوشحال و امیدوار بودم که فرمان او نیز روزی صادر و با خواست قلبی قوی سفرش را آغاز خواهد کرد. بالاخره سربازی مسافرم تمام و در شرکتی مشغول به کار شد.

مصرف اولیه‌اش هروئین بود، در آن ۳ ماه سفر اول توانسته بود از آن رها شود؛ ولی به گل و متادون روی آورده و تعادل نداشت. حدود ۸ ماه مشغول بود ولی به دلیل بی‌نظمی در محل کار نتوانست دوام بیاورد، به بهانه کوچکی که فقط برای خودش موجه بود همانند گنکره از کار در شرکت هم انصراف داد و بیکار در منزل نشست. ‌۴ ماه بود بیکار شده بود و در تمام این مدت جدیت حضور من را در کنگره می‌دید، هر از گاهی می‌گفت: من هم به زودی خواهم آمد؛ ولی نظری در موردش نمی‌دادم، فقط اظهار خوشحالی می‌کردم و از جشن‌ها و اخبار کنگره تعریف می‌کردم.

بعد از ۴ ماه یک روز گفت: می‌خواهم به گنکره بیایم در ابتدا جدی نگرفتم؛ ولی وقتی به همراه من در جلسه به عنوان تازه‌وارد شرکت کرد باور کردم که می‌خواهد سفرش را شروع کند. در دی ماه ۱۴۰۳ برای بار دوم وارد کنگره شد؛ اما این دفعه با خواست قوی‌تر؛ زیرا متوجه شده بود که به چه بلایی گرفتار شده و باید تا دیر نشده رها شود. اکنون که من این دل‌نوشته را می‌نویسم حدود ۷ ماه است که سفر می‌کند و حال هر دو ما خوب است، این حال خوش را مدیون آقای مهندس و خانواده محترمشان، تمام خدمتگزاران کنگره۶۰، راهنمای خوبم و راهنمای مسافرم هستیم. امیدوارم تمام انسان‌هایی که از بیماری اعتیاد در رنج و عذاب هستند با کنگره۶۰، آشنا شده و به درمان و رهایی از این بلای خانمان‌سوز برسند.

نویسنده: همسفر صفوره رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیوناول)
رابط خبری لژیون اول: همسفر نینا رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون اول)
ویرایش و ارسال: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون اول) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی صائب تبریزی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .