وقتی حرف از وادی ششم کنگره۶۰ میشود، ناخودآگاه یک حس عمیقی به سراغم میآید. انگار که روح آدمی یک نفس تازه میکشد، یک جایی درون وجودت آرام میگیرد و یک صدایی از ته دل میگوید: «بالاخره به خودت رسیدی!» قبل از اینکه در کنگره حضور پیدا کنم، اصلاً نمیدانستم مسئولیت یعنی چی؟ فکر میکردم مسئولیت؛ یعنی بار سنگین دنیا روی دوش آدمی، یعنی چیزی که باید از آن فرار کرد؛ اما وادی ششم، مثل یک نور چراغ جادو، به من نشان داد که مسئولیت، چقدر شیرین و قدرتمند است.
وقتی میفهمی که هر چیزی که الان هستی و هر اتفاقی که برای ما افتاده، نتیجه کارهای خودمان است، شاید در ابتدا کمی ترسناک باشد. آخر چهطور ممکن است؟ من که این همه بدبختی کشیدم، من که این همه به خواستههایم نرسیدم و … اما در کشاکش این نشخوارهای ذهنی، یک دریچه جدید باز میشود. اینجاست که میفهمیم؛ اگر هر چیزی نتیجه کارکرد خودمان است؛ پس قدرت تغییر هم در دستان خود ما وجود دارد! وای، این حس، یعنی آزادی مطلق!
وادی ششم، به من آموخت که دنبال مقصر نگردم، مدام تکرار نکنم: «فلانی باعث شد، جامعه نگذاشت، روزگار به من پشت کرد». نه! این وادی، مثل یک آینه، عمق وجود خودم را به من نشان داد. دیدم که من خالق دنیای خودم هستم، همانقدر که میتوانم درد باشم، همانقدر هم درمان بودن در من وجود دارد. همانقدر که میتوانم اشتباه کنم، همانقدر هم میتوانم، جبران کنم و مهمتر از همه، این وادی به من یاد داد که وجود من، تصمیمهای من و کارهای من مهم است.
دیگر منتظر یک قهرمان از بیرون نیستم که بیاید و من را نجات بدهد. قهرمان داستان زندگی من، خودم هستم. من باید اراده کنم، تلاش کنم و در نهایت باید بتوانم بسازم. این که هر وقت یاد وادی ششم میافتم، یک لبخند رضایت بر روی لبم میآید، یک نفس عمیق میکشم و به خودم میگویم: خدا را شکر که فهمیدم! خدا را شکر که بیدار شدم! حالا دیگر با مسئولیت خودم، پرواز میکنم. این حس، واقعاً بینظیر است.
وادی ششم، قصه همین فرمانده درون است. عقلی که مثل یک راهنمای دلسوز، دست ما را میگیرد و میگوید: این راه صراط مستقیم است، این راه به رهایی ختم میشود. بسیاری از مواقع ما آدمها گول میخوریم، فکر میکنیم، هرچه دلمان خواست، درست است؛ اما کنگره۶۰ با این وادی ششم، قشنگ به ما نشان داد که عقل، فقط یک ماشین نیست که بیاختیار کار کند. نه! او یک فرماندهاست، یک رهبر دانا که اگر به او گوش بدهی، تو رو از هر بیراههای نجات میدهد.
نفس اماره، مدام میخواهد ما را به سمت لذتهای زودگذر و کارهای بیحساب و کتاب ببرد؛ مثل یک بچه بازیگوش که فقط شیطنت بلد است؛ ولی عقل، مثل پدر دلسوزی میماند که میداند چه چیزی به صلاح ما است. اگر به حرفش گوش ندهیم، زندگیمان آشفته بازار میشود. یک وقتهایی تصمیمهایی میگیریم که از سر هیجان یا لجبازی است، بعد میبینیم؛ ای دل غافل، عجب اشتباهی کردم! آنجاست که صدای فرمانده عقل را میشنویم که میگفت: این کار را نکن!
پس در مسیر کنگره۶۰ کافی است بگذاریم، عقل ما فرمانده بیچون و چرای زندگیمان بشود. بگذاریم آن نور عقل، دلمان را روشن کند و هر قدمی که برمیداریم با حساب و کتاب باشد. اینگونه هم به آرامش میرسیم، هم زندگیمان پر از ارزش میشود و هم به آنجایی که باید برسیم، میرسیم؛ چون راه درست، راهی است که فرمانده بزرگ یعنی عقل نشان ما میدهد.
گاهی اوقات شاید سخت باشد، شاید نفس مقاومت کند؛ اما اگر به این فرمانده اعتماد کنیم، میبینیم که چقدر زندگی قشنگتر میشود، چقدر از بند حماقتها و اشتباهات آزاد میشویم. پس فرماندهی عقل را به خودش بسپار و از این سفر پر از آگاهی لذت ببر! این وادی، یک نقشه راه برای رسیدن به یک زندگی با ارزش است، یک زندگی پر از آرامش و رهایی. امتحانش ضرری ندارد!
نویسنده: راهنمای تازه واردین همسفر سمانه
رابط خبری: راهنمای تازه واردین همسفر زینب
عکاس: همسفر سمیه مرزبان خبری
ویرایش و ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر فرزانه (لژیون دوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی گوجان
- تعداد بازدید از این مطلب :
117