English Version
This Site Is Available In English

از ترس و تنهایی تا آرامش در کنگره

از ترس و تنهایی تا آرامش در کنگره

ابتدا از لحظه ورودم به کنگره شروع میکنم؛ مادرم از طریق یکی از دوستانش با کنگره آشنا شد؛ سال‌ها، مسیر کنگره را به تنهایی طی می‌کرد و تلاش زیادی برای آمدن و درمان اعتیاد پدرم انجام می‌داد.

پدرم مدتی بعد به کنگره آمد، اما مرتب دچار گریز می‌شد؛ یک روز می‌آمد و روز دیگر نمی‌آمد که نتیجه‌ی این بی‌نظمی، سقوط آزاد و بازگشت دوباره به اعتیاد بود.

با این حال، مادرم هیچ‌وقت دست از خواسته‌ خود برنداشت؛ او تصمیم گرفت این‌ بار به خاطر حال خوب خودش به کنگره بیاید و حتی مسافرش (پدرم) را رها کرد.

مدت زیادی گذشت، تا اینکه پدرم متوجه تغییرات بزرگ در مادرم شد؛ وقتی دید او حال خوبی دارد و دیگر او را رها کرده است، تصمیم گرفت خودش با خواست قلبی به کنگره بیاید؛ این بار با حس خودش راهنما انتخاب کرد و به درمان رسید.

 من ابتدا باور چندانی به حرف‌های مادرم نداشتم؛ همیشه تصورم این بود که کنگره جایی است که عده‌ای مصرف‌کننده مواد مخدر، دور هم جمع می‌شوند تا ترک کنند.

من فردی خجالتی و کم حرف بودم و همیشه از اجتماع دوری می‌کردم؛ به خاطر ترس‌هایی که داشتم بیشتر وقت‌ها خودم را در خانه حبس می‌کردم. 

تا اینکه درست زمانی که یک ماه به رهایی پدرم مانده بود، من هم وارد کنگره شدم.

روزی خواهر کوچکم را به کنگره بردم و مسیرم به آنجا افتاد؛ وقتی وارد شعبه شدم دیدم افراد یکدیگر را در آغوش می‌گیرند؛ چند نفر به سمت من آمدند و مرا گرم در آغوش گرفتند؛ همان لحظه احساس خوبی به من دست داد و همین باعث شد دیگر احساس غریب بودن نکنم.

آنچه مرا در کنگره ماندگار کرد، مهربانی و صمیمیت افراد، لبخندهایشان و این بود که هیچ‌کس به دیگری نگاه بدی ندارد و کسی قضاوت نمی‌شود.

هر روز که به کنگره می‌رفتم، بیشتر درک می‌کردم که اینجا تنها جایی است که مرا می‌فهمند؛ چون تمام مشکلاتم را تجربه کرده‌اند و هر چه می‌گویم را درک می‌کنند.

خوب شدن حالم یک شبه اتفاق نیفتاد؛ نه در یک روز، نه در یک هفته و نه حتی در چند ماه؛ بسته به تخریب‌های روحی زیادی که داشتم، ذره‌ذره در مدت طولانی توانستم حال خوبم را به دست بیاورم.

البته گاهی نیروهای منفی مانع حرکتم می‌شدند و مقابله با آن‌ها سخت بود؛ در این مسیر تنها کسی که به من امید می‌داد و راهنمایی‌ام می‌کرد، راهنمای عزیزم خانم سمیرا بود؛ اگر او نبود شاید نمی‌توانستم به تنهایی ادامه دهم و کنگره را رها می‌کردم؛ اما با ماندنم در کنگره و خدمت کردن، روزبه‌روز حال بهتری پیدا کردم.

امروز "بهاره" با "بهاره چندسال پیش" تفاوت زیادی دارد؛ مسئولیت‌پذیر و اجتماعی‌تر شده‌ام، با تر‌س‌هایم مقابله می‌کنم و به سرکار می‌روم؛ خوشحالم در محلی کار می‌کنم که از آموزش‌های کنگره دور نیست و آشنایی کامل با کنگره و آقای مهندس دارند؛ نکته‌های آموزشی که بازگو می‌شود باعث می‌شود، همیشه آموزش‌های کنگره را در خاطر داشته باشم.

همیشه در شکرگزاری‌هایم‌ از خداوند برای مسیر کنگره و انسان‌های خوبی که سر راهم قرار داد و به ویژه از خانم سمیرا، قدردان و سپاسگزارم.‌

نویسنده: همسفر بهاره رهجوی راهنما همسفر سمیرا (لژیون ششم)
رابط خبری: همسفر ‌صدیقه رهجوی راهنما همسفر سمیرا (لژیون ششم)
ویرایش و ارسال: همسفر سما رهجوی راهنما همسفر مولود (لژیون یازدهم) دبیر دوم سایت
همسفران نمایندگی اروند آبادان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .