جلسه هشتم از دوره بیست و هشتم کارگاههای آموزشی خصوصی همسفران کنگره ۶۰ نمایندگی رودکی به استادی همسفر مهدیه نگهبانی همسفر ندا و دبیری همسفر گل افروز با دستور جلسه «وادی پنجم [در جهان ما تفکر، قدرت مطلق حل نیست بلکه توام با رفتن و رسیدن آن را کامل مینماید]و تاثیر آن روی من» روز سهشنبه ۳۱ تیرماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۶:۰۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
قبل از شروع میخواستم انرژی این جلسه را به مسافرم منتقل کنم، مسافرم بعد از سفر اول به دلیل مشغله کاری خود دیگر نتوانست ادامه سفر را همراه من باشد مطمئنم در ضمیر ناخودآگاهش اثر میگذارد و یک روزی به سفر دوم خود ادامه میدهد؛ اما دستور جلسه عنوان وادی پنجم از نظر من یک سبک زندگی میباشد که در جهان ما تفکر قدرت مطلق حل نیست؛ بلکه توام با رفتن و رسیدن آن را کامل مینماید. اینکه من بخواهم مدام راجع به یک مسئلهای فکر کنم ممکن است برای من یک سری اتفاقاتی بیفتد، یک پیش آمدی که نباید رخ دهد، به هر حال بنا بر حکمت، تقدیر و یا سهل انگاری خودم میباشد، من اگر بخواهم مدام به این مسئله فکر بکنم به آن بال و پر بدهم، به جز نشخوار ذهنی چیزی به دست نخواهم آورد؛ باید حرکت کنم تا مشکلم حل بشود؛ اگر بخواهم صبح تا شب به این فکر کنم چرا همسر من مصرف کننده شده و یا چرا من بچهدار شدهام، چرا من پدر مادرم از هم جدا شدهاند، هیچ چیزی را برای من حل نمیکند، برای حل مشکلم باید حتماً اقدام کنم.
این ضربالمثل که میگوید: از تو حرکت و از خدا برکت را من به خوبی درک نمودم. شاید خود شما در زندگی متوجه شدهاید انسان اگر در یک جا ساکن بنشیند، هیچ اتفاقی برای او رخ نخواهد داد، هیچ معجزه و هیچ وردی نخواهد بود تا مشکل شما را حل کند. خودم با فکر کردن زیاد باعث شدم تار موهایم زودتر سفید شود. قبل از اینکه وارد سفر شوم خیلی فکر و خیال میکردم، سنم زیاد نیست و موهایم زودتر سفید شده این نتیجه عدم آموزش و تفکر زیاد بدون اقدام کردن است؛ مسئله بعدی در وادی پنجم به ما پلههایی را آموزش میدهد: صبر، توکل، رضا، تسلیم، خودداری نمودن، پسانداز کردن، برگشت از ضد ارزشها... میخواهم در مورد تجربه خودم بگویم و در مورد دو پله صحبت میکنم یکی صبر و یکی توکل، رضا و تسلیم. زمانی که باردار بودم برایم خیلی سخت بود، اصلاً انسان صبوری نبودم، الان مقداری صبورتر شدم و به دنبال راهی بودم ختم بارداری کنم به این فکر میکردم من خودم سنی ندارم و الان زمان بچهدار شدن نیست. وقتی با راهنمای خود صحبت کردم ایشان گفتن به هیچ وجه به این چیزها فکر نکن، این یک گناه کبیره است. دو ماه از این جریان گذشت پدرم بسیار بیمار بود او به سرطان دچار شد و دکترها جوابش کرده بودند، بعد از آن پدرم را عمل کردند و خدا را شکر از زیر عمل سالم بیرون آمد وقتی هم که حالشان خوب شد به من یک جمله بسیار زیبا گفتند و من نتیجه صبر خود را دیدم. پدرم اواسط عمل خود قلبشان از کار میافتد و برای من تعریف کردند که یک فرشته کوچک دست ایشان را گرفت و به ایشان گفت بابا جان بمان کارت دارم. من نتیجه صبر خود را دیدم، درست است که پدرم زنده نماند و فوت شد خودم هنوز این موضوع را نپذیرفتم. گاهی شبها گوشی خود را برمیدارم و به امید تماس تصویری با پدرم مینشینم مطمئنم روح پدرم در این مکان است و ناظر به این قضایا هست. در این قضیه اصلاً توکل نکردم با خود میگفتم چرا در این برهه و زمان حساس، پدرم کنارم نیست و مدام ناشکری میکردم، دوست داشتم شنیدن نام پدر را از زبان فرزندم حس کند، اصلاً راضی به رضای خداوند نبودم، تا اینکه سه ماه قبل یک اتفاق خیلی بدتری برایم افتاد، همیشه به خداوند میگفتم آیا اتفاق بدتری بعد از مرگ پدرم هم وجود دارد؟ که در این عنفوان جوانی این شوق و ذوق پدرم را از دست بدهم؟ دیدم بله اتفاقات بدتری هم وجود دارد آنجا بود که به خداوند گفتم راضیم به رضای تو. هر اتفاقی که در زندگی من میافتد خدا رقم زده و پازل زندگی من را او چیده است، صد در صد یک حکمتی در این اتفاقات وجود دارد. این تجربه من از وادی پنجم بود. وقتی وارد کنگره شدم قدردانی کردن و تشکر کردن را یاد گرفتم. یک تشکر خیلی ویژه از مادر مسافرم دارم که ایشان در طول این مدت خیلی من را یاری کردند مطمئن هستم پاداش کاری که انجام میدهند را میبینند.
تقدیر از دبیر دوره قبل:


مرزبان کشیک: همسفر ملیحه
تایپیست: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر فریبا
(لژیون سوم)
عکاس همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر فریبا
(لژیون سوم)
ویرایش، تنظیم و ارسال مطلب: نگهبان سایت همسفر نگین
- تعداد بازدید از این مطلب :
155