قبل از اینکه من وارد کنگره بشوم حالم خیلی بد بود بیحوصله، عصبی و زود رنج بودم صبح هنگام زمانی که از خواب بیدار میشدم، تمامی اعضاء بدنم درد داشت به زمین و زمان معترض بودم و غُر میزدم، همه را مقصر حال بد خود و گرفتاریهای زندگیام میدانستم. قبل از ورودم به کنگره اگر به خاطر بچههایم نبود نمیتوانستم این مدل زندگی کردن را تحمل کنم، مدام وسوسه میشدم که خودکشی کنم و به زندگی خود پایان دهم اما جرأت این کار را هم نداشتم و روزهای سختم به همین منوال سپری میشد و هر روز نا امیدتر از دیروز بودم تا اینکه مسافرم با کنگره آشنا شده بود و جالب تر اینکه میگفت یک شعبه هم به بوئین زهرا آمده و میگفت قصد دارد برای درمان اقدام کند، چون مسافرم ۱۰ سال پیش هم برای درمان اقدام کرده بود ولی متأسّفانه با شکست مواجه شده بود و من که از درمانش ناامید شده بودم نمیتوانستم باور کنم که میتواند و امکانش هست که به درمان برسد و همچنین میدیدم که تصمیم خودش را گرفته است. من هم از این تصمیم او خوشحال و او را حمایت کردم و سفرمان را شروع کردیم، الان خود و مسافرم به قوانین کنگره احترام میگذاریم و تا بحال همهی جلسات را حضور داشتهایم و همزمان در پارک هم برای ورزش حضور داشته و داریم؛ از همان روزهای اول که شعبهی بوئینزهرا شروع به کار کرد همراه مسافرم بودم، در کنارش ایستادم و تمام بد خُلقیهایش را هنگام تغییر پله داشت، تحمل میکردم و بالاخره با گذشت ۱۰ ماه و هیجده روز از سفر مسافرم اکنون آزاد و رها هستیم. الان که حدود ۷ ماه از رهایی مسافرم میگذرد و او در کنگره خدمتگذار هست، خودم هم برای حال خوب خودم دوست دارم مسیر کنگره را ادامه بدهم و همواره خدمتگزار باشم. در ادامه دوست دارم از خودم یک زهرای جدید بسازم به بهتر زندگی کردن بیاندیشم نه به خودکشی و به خودم نوید روزهای خوب و خوبتر را بدهم و امیدوارم روزی بتوانم به آنهایی که حالشان خراب است کمک کنم تا آنها هم به حال خوش برسند. در پایان آرزوی سلامتی و طول عمر، برای آقای مهندس دژاکام و خانوادهی محترمشان را از خداوند مسئلت دارم.
نویسنده: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر آمنه (لژیون دوم)
تایپ و ویرایش: همسفر فریبا رهجوی راهنما همسفر آمنه (لژیون دوم)
ارسال :همسفر زهرا نگهبان سایت رهجوی راهنما همسفر اعظم (لژیون یکم)
- تعداد بازدید از این مطلب :
52