وادی پنجم با جملهای آغاز میشود که حقیقتی بزرگ در دل خود دارد: «در جهان ما تفکر، قدرت مطلق حل نیست؛ بلکه توأم با رفتن و رسیدن آن را کامل مینماید.» این جمله مرا متوجه این نکته کرده است که فکر کردن بهتنهایی کافی نیست؛ تفکر زمانی معنا میگیرد که با حرکت، تلاش و عمل همراه باشد.
در اینجا دو واژهی مهم وجود دارد: رفتن و رسیدن. رفتن یعنی برخواستن از جایگاه رکود و سکون، یعنی اقدام کردن، از خواستن به سمت شدن. یعنی حتی اگر آرام و تدریجی، اما پیوسته و با هدف، به سمت ارزشها حرکت کردن است. و رسیدن، یعنی درو کردن ثمرهی این حرکت. رسیدن یعنی لمس شیرین نتیجهی تلاشها. یعنی لحظهای که دیگر دروغ نمیگویی و طعم صداقت را حس میکنی؛ یعنی وقتی در آرامش واقعی قرار میگیری، نه آن آرامش سکون که لانهی شیطان است، بلکه آرامشی زنده، پویا و روشن است.
لذت رسیدن، لذت دوباره زندهشدن است. همان لحظهای که میبینی دیگر اسیر وسوسهها نیستی، آرامش درونت از جنس خدا شده، لبخند خانوادهات واقعی است، و شبها با وجدان آسوده به خواب میروی. رسیدن یعنی تجربهکردن حس مفید بودن، پذیرفتهشدن، و بازگشت به خود واقعی است.
وادی پنجم به من آموخت که تنها دانستن کافی نیست، باید حرکت کرد. اما نه هر حرکتی؛ حرکتی آگاهانه، آرام، منظم و بر پایهی اصول. همانطور که درمان در کنگره ۶۰ با متد «DST» انجام میشود، حرکت هم باید تدریجی باشد. یاد گرفتم که همانطور که جسمم با تیپر از مواد فاصله میگیرد، ذهن و روحم هم باید قدمبهقدم از تاریکی به سوی نور بروند.
حرکت من از دل ضد ارزشها آغاز شد: از ترک دروغ، خشم، بینظمی و تنبلی. با تمرینهای کوچک، مثل سحرخیزی، وقتشناسی، احترام به خانواده و خدمت در لژیون، آرامآرام تغییر کردم. امروز وقتی به نقطهای میرسم که پیشتر برایم غیرممکن بود، لذت رسیدن را با تمام وجود حس میکنم. و هر بار که میرسم، انگیزهی بیشتری برای ادامهی مسیر میگیرم.
این وادی به من نشان داد که آرامشی که بدون رشد باشد، آرامش نیست؛ مرداب است. آرامشی که سکون باشد، لانهی شیطان است. من بهدنبال آرامشی هستم که از دل حرکت بیرون بیاید، نه سکون.در پایان، وادی پنجم برای من دروازهی ورود به دنیای تازهای بود؛ دنیایی که در آن تفکر با حرکت معنا دارد و رسیدن، پاداش طبیعی کسی است که از دل تاریکی بهسوی نور، با گامهای کوچک اما مستمر، راه می رود
- تعداد بازدید از این مطلب :
91