سلام دوستان علی هستم یک مسافر. آخرین آنتیایکس مصرفی: شیره. مدت تخریب: ۲۵ سال. مدت ۱۰ ماه و ۲۷ روز سفر کردم در لژیون سوم با کمک راهنما محترم آقا اسماعیل به روشDST و با داروی OT الان هم به شکر خدا و دستان پرمهر آقای مهندس مدت ۲۳ ماه است که آزاد و رها هستم و رهایی از بند سیگار ۲۲ ماه.
تمام این حالهای خوب و حس رهایی را مدیون خداوند و دستان پرمهر جناب آقای مهندس هستم. از سال ۱۳۷۳ بود که مصرف مواد را به صورت تفریحی آغاز کردم. آن روزها فکر میکردم من با دیگران فرق دارم؛ گمان میکردم هرگز اسیر اعتیاد نخواهم شد. اما افسوس که این توهم، چونان غباری بر چشمانم نشسته بود و حقیقت اعتیادم را پنهان میکرد. حتی زمانی هم که اطرافیانم متوجه وضعیتم شدند، باز هم با خودم صادق نبودم و خود را فریب میدادم.
این چرخه معیوب تا سال ۱۳۸۱ ادامه یافت. ترس از اینکه همسر آیندهام از اعتیاد من باخبر شود، مانع بزرگی بر سر راهم بود و ازدواج من را به تعویق انداخت. اما سرانجام، فرشتهای از سوی خداوند نصیبم شد؛ همسری که با وجود آگاهی از اعتیادم، کنارم ماند. هرچند این مسئله گاهی باعث بحث و دلخوریهای کوتاه میشد، اما عشقی که در قلبش بود، همانند بذری بود که در دل تاریکی من کاشته شد.
در سال ۱۳۸۴، تصمیم به ترک گرفتم و برای دو سال، با کمک داروهای تجویزی، مواد مخدر را کنار گذاشتم. اما افسوس که جایگزین آن، مشروبات الکلی شد و این لغزش، مرا دوباره به مسیر تاریک اعتیاد بازگرداند. مصرف سیگار نیز از سالها قبل، یعنی پیش از سال ۱۳۷۳، آغاز شده بود و تا سال ۱۳۹۶، همچنان همراه من بود.
آن سال، قلبم به من هشدار داد. مشکل قلبی که به دلیل مصرف مواد و سیگار ایجاد شده بود، عملکرد قلبم را تا مرز ۱۵ درصد کاهش داده بود. پزشک معالج، باتری قلبی را تجویز کرد و در سال ۱۳۹۷، تحت عمل جراحی قرار گرفتم و باتری در قلبم جای گرفت. از آن پس، پزشک همواره بر ترک مواد و سیگار تأکید میکرد، اما گویی کنار گذاشتن این عادات، برایم به امری محال بدل شده بود. هر چهار ماه یکبار برای معاینه مراجعه میکردم و پزشک همچنان توصیه به ترک میکرد، اما بیفایده بود.
چندین بار به دلیل مصرف سیگار، مجبور به تحمل درد بیماری و بستری شدن در بیمارستان شدم. ترس از مرگ، مرا واداشت تا هر دری را برای ترک امتحان کنم، اما هر بار ناکام میماندم. گویی تسلیم شده بودم و با خود میگفتم: «مصرف میکنم تا روزی بمیرم.» واقعاً از همه جا ناامید شده بودم.
تا اینکه در سال ۱۴۰۱، درب کنگره ۶۰ برای من باز شد. در بدو ورود، چهره دوستان عزیزم را دیدم که پیش از آن، در آستانه مرگ بودند، اما اکنون یا درمان شده بودند و یا در مسیر درمان قرار داشتند. در میان آنها، کسی را دیدم که پیش از این میشناختم و اکنون با تعادل و آرامش در کنگره حضور داشت. آن لحظه بود که دریافتم کنگره ۶۰، حقیقتاً معجزه آسا است؛ مکانی که میتواند تا این حد در شخصیت و رفتار انسان اثرگذار باشد و فردی نامتعادل را به چنان تعادلی برساند که معاشرت با او لذتبخش باشد. کنگره، مکانی مقدس است.
در طول سفر اول، همسفرم نیز به کنگره پیوست و بال پروازم شد. اگر همراهی و عشق او نبود، شاید من نیز مانند بسیاری از مسافران که لطف را فراموش کرده و پشت سر خود را نگاه نمیکنند، رهسپار میشدم. اما حضور او و آموزشهای ارزشمند کنگره، مرا در این مسیر استوار نگاه داشت. هر جلسه، در کنار دوستانم، در فضایی سرشار از حال خوش، احساس ماندگاری میکردم.
اکنون، با خدمت در جایگاه مرزبانی، سعی در جبران ذرهای از محبتهای بیدریغ کنگره دارم. روزی، درمان مواد و سیگار برایم تنها یک رویا بود، اما امروز، این رویا به حقیقت پیوسته است. تمام این احساس خوب و حال خوش را مدیون کنگره ۶۰، جناب آقای مهندس و به خصوص راهنما عزیزم، جناب آقا اسماعیل هستم که با تمام وجود برای درمان من مایه گذاشتند. با احترام، مسافر علی.
تایپ: مسافر کاظم لژیون نهم
ویرایش و ارسال: مسافر طاها لژیون دوم
- تعداد بازدید از این مطلب :
88