ضمن عرض تشکر بابت وقتی که در اختیار گروه سایت قرار دادید لطفا خودتان را به رسم کنگره معرفی نمایید؟
عباس هستم یک مسافر.
آخرین آنتیایکس مصرفی من: شیره، تریاک، قرص ترامادول و هروئین بود.
مدت تخریبم بیش از ۲۰ سال بود.
۱۲ ماه و ۵ روز سفر کردم، با راهنمایی راهنمای خوبم، آقای حسن آقا جوانمرد،
به روش D.S.T و با داروی درمان OT.
الآن، به شکر خداوند و دستان پُرمهر آقای مهندس، بیش از ۳ سال و چند ماهه که در آزادی و رهایی هستم.
ورزشم در کنگره، کشتی هست و در حال حاضر هم افتخار خدمت در جایگاه مرزبانی رو دارم.
۲-نظرتون درباره دستور جلسه این هفته (موضوع: «شیشه»)
من تا کنون خودم تجربهی تخریب ناشی از شیشه را نداشتهام، اما در چند سالی که در کنگره آموزش دیدم، متدی که آقای مهندس ابداع کردهاند نمیگوید «برای شیشه درمانی وجود ندارد» بلکه دقیقاً بر پایهی این است که با همان روش مشخص، بسیاری از کسانی که سالها درگیر تخریب بودند، به درمان رسیدهاند و امروز خدا را شکر میبینیم که نهتنها به حال خوش برگشتهاند، بلکه در مسیر خدمتگزار شدن گام برداشتهاند.
آقای مهندس همیشه میگویند:
«بیایید این آتش ویرانگر را خاموش کنیم.»
و واقعاً در کنگره این آتش خاموش میشود؛ افراد به عمق درمان میرسند و میتوانند زندگیشان را دوباره بسازند.
۳-یک خاطره از دوران حضورتان؟
به نظر من، کل سفر من پر از خاطره است. البته شاید بهتر باشد نگوییم “خاطره”، چون بیشتر از آنکه صرفاً یادآوری یک لحظه باشند، اینها “تجربه” هستند. مثلاً یادم هست اوایل سفر، وقتی راهنمایم از من میخواست چیزی بنویسم، با خودم میگفتم: مگر به مدرسه آمدهام که بنویسم؟! اگر قرار بود بنویسم و درس بخوانم که همان مدرسه میرفتم. حتی نمیدانستم کجا آمدهام.
تا اینکه جناب مهندس نوشتن را اجباری کردند (در آن زمان هنوز اجباری نبود). از همان موقع که شروع کردم به نوشتن، یادم هست در وادی دوم، جناب مهندس میفرمودند: “اگر بیل میزنی، باغچهی خودت را بیل بزن!” یعنی اگر میخواهی حال خودت خوب شود، اول باید برای خودت تلاش کنی، بعد برای دیگران وقت بگذاری و به آنها خدمت کنی.
الآن نزدیک به سه سال و نیم است که رها شدهام، و همیشه با خودم میگویم خداوند دوستم داشته که این فرصت را بهم داده تا خدمتگزار باشم. اینجا، هرچه هست انرژی مثبت است و احترام. آن انرژیای که میدهی، خدا چند برابرش را به تو برمیگرداند. و از خدا میخواهم این حال خوش را نصیب همه بکند.
۴- تأثیر پارک و ورزش بر روند درمان
به نظر من، یکی از مؤثرترین بخشهای روند درمان من، حضور در پارک و انجام ورزش بود.
اوایل فکر میکردم همه فقط برای خوردن صبحانه به پارک میآیند! ولی بهمرور، آن انرژی خاصی که در ورزش، در رفتار راهنما، و در نگاه دوستان دیدم، نظرم را کاملاً تغییر داد.
فهمیدم اینجا جای برد و باخت نیست؛ همهاش درس و تجربه است. اینجا جایی نیست که کسی تو را سرزنش کند. اینجا احترام و محبت موج میزند. وقتی کسی تازهوارد میشود، از طرف همه به او انرژی مثبت داده میشود. نه فقط من، بلکه همه تحت تأثیر این فضا قرار میگیریم.
فهمیدم نباید فقط به فکر درمان خودم باشم؛ باید دستی باشم برای خدمت، برای بازگرداندن این لطف بزرگ خداوند به فرد دیگری. حالِ خوب را باید با دیگران تقسیم کرد تا آنها هم این حس و حال را تجربه کنند.
الان که آخرین روز مرزبانی من است، در دلم کمی غم هست، اما در عمق وجودم حال خوشی دارم.
میگویند: اگر خدمتی را درست انجام داده باشی، باید خوشحال باشی.
امیدوارم توانسته باشم لطفهایی که به من شده را، هرچند اندک، جبران کرده باشم.
۵- یک پیام برای سفر اولیها
من سفر اولیها را خیلی دوست دارم و یک خاطره برایتان تعریف میکنم:
اوایل که آمده بودم، به راهم میگفتم: «مگر به مدرسه آمدهام؟» فکر میکردم فقط باید شربت را بخورم و ترک کنم و جهانبینی نداشتم.
یک روز دارویم را تازه گرفته بودم که در خانه شیشهی آن شکست و ریخت. خیلی ناراحت و شاکی از راهنمایم و آقا جلال بودم. اما آنها آنقدر با من مهربان بودند که خندههایشان هنوز یادم نرفته است. آن موقع مرا درک کردند، چون خودشان مسیر را رفته بودند.
توانستم درمان شوم و به درکی برسم که بفهمم کجا هستم.
امیدوارم که روزی بتوانم شال راهنمای تازهواردین را بگیرم.
بسیار ممنونم.
- تعداد بازدید از این مطلب :
119