شیشه و تخریب آن
نامش را همیشه در فیلمها و سریالهای تلویزیونی شنیده بودم. فقط میدانستم که شیشه یکی از وحشتناکترین مواد مخدر تولیدشده است. تصور دیگری نداشتم. فکر میکردم فقط در فیلمها و سریالهاست.
تا اینکه پا به زندگی مشترک گذاشتم. با تمام عشق و امید چشمانتظار تولد فرزندم بودم. چند ماه دیگر قرار بود به دنیا بیاید که احساس کردم چیزی دارد زندگیام را دگرگون میکند.
به خودم آمدم دیدم دیگر خبری از عشق و محبت و در کنار هم بودن نیست. خبر از درد بود و تنهایی. من بودم و بچهای که رفیق تنهاییهای من، سنگ صبور من شده بود. هنوز به دنیا نیامده بود؛ اما پر بود از درد، پر بود از دردهایی که من برایش به ارمغان آورده بودم. دردهایی که کادویی بود، برای تولدش.
مردی که بچه را با همه وجود دوست داشت، دیگر در خانه نبود تا لذت پدر شدن را بچشد. شبها که همه خواب بودیم او تا صبح بیدار بود و وقتی بیدار میشدیم او در خوابی سنگین فرورفته بود.
مسافرم تا بیدار میشد؛ باید میرفت. شیشه نمیگذاشت تا باشد و دردها و کمبودهای خانه را حس کند. او دیگر هیچ وعده غذایی در کنار ما بر سر سفره نبود تا با حضورش به خانه و خانواده گرما ببخشد. او یا نبود یا خواب بود. مسافرم در مردابی عمیق فرورفته بود و هرچه بیشتر تقلا میکرد بیشتر فرومیرفت.
دلشکسته بودم و آزردهخاطر؛ حتی نمیتوانستم به خانوادهام بگویم. دوست نداشتم شادی به دنیا آمدن نوهشان را باخبر اعتیاد همسرم تلخ کنم.
در این میان که ذهنم پر بود از دغدغه و حرفهای گفته نشده، یادم به کتابی افتاد که سال قبل خوانده بودم. نام کنگره ۶۰ را آنجا شنیده بودم. ذرهای امید را در وجودم حس کردم؛ اما نمیدانستم آنجا چه طور مکانی است.
آمدم و با تمام وجود حس کردم که آنجا مکانی است امن و مقدس، مکانی است پر از امید، پر از حس خوب، پر از آدمهایی که بهظاهر غریبهاند؛ اما خیلی راحت و با اطمینان میتوانی در کنارشان باشی و با آنها حرف بزنی.
من و مسافرم مدتهاست دیگر حالمان خوب است. پر از عشقیم، پر از امید و پر از حال خوب.
نویسنده: همسفر لیلا لژیون اول
منبع: دل نوشته در مورد دستور جلسه هفتگی
ویرایش، ویراستاری و ارسال: راهنما همسفر سهیلا نگهبان سایت
همسفران نمایندگی فیروزآباد
- تعداد بازدید از این مطلب :
144