آغاز زندگیام سرشار از عشق، سرمستی و خوشبختی بود تا اینکه در ماه عسل اول زندگیام فهمیدم همسرم یک مصرفکننده است، نمیتوانستم باور کنم با خودم میگفتم شاید اشتباه میکنم، شاید به صورت تفریحی باشد و هزار شاید و شاید دیگر تا زمانیکه یک روز برای تفریح از صندوق عقب ماشین یک پتو برداشتم؛ زیر پتو یک مواد سفیدرنگ، زرورق و شیشه بلندی پیدا کردم، اصلا نمیدانستم اینها چی هستد، مات و مبهوت نگاه میکردم؛ تنها کاری که کردم یک عکس گرفتم و چند روز بعد به مشاور نشان دادم و ایشان به من گفتند: همسر شما مصرفکننده شیشه است و این شیشه بلند پایپ نام دارد.
انگار تمام دنیا روی سرم خراب شده بود؛ چشمانم سیاهی میرفت، تمام چیزهایی که درمورد شیشه شنیده بودم جلوی چشمم میآمد؛ به خانه برگشتم، ترسیده بودم، فقط جیغ میکشیدم و گریه میکردم، شبها تا صبح از ترس بیدار میماندم، وقتی به همسرم گفتم تا چند ماهی انکار میکرد؛ کمکم اثرات شیشه داشت نمایان میشد، همسر مهربانم حال خوبی نداشت، شخصیتش تغییر کرده بود و تبدیل شده بود به یک آدم عصبی، پرخاشگر و بدبین.
تلخی شیشه آنقدر زندگیمان را بدطعم کرده بود که با اینکه اول ازدواجمان بود؛ بیرون رفتن، رستوران رفتن و میهمانی رفتنمان هم تلخ شده بود؛ خودم را در خانه حبس کرده بودم حتی نمیتوانستم در موردش با کسی صحبت کنم، دیگر تحمل آن همه حال خرابی را نداشتم؛ همه جهیزیه سفید و صورتی که با عشق در خانهام چیده بودم را در کارتن گذاشتم و حدود یک سال به خانه پدرم برگشتم وقتی حرف از طلاق میشد؛ میترسیدم و همه بدنم به لرزه میافتاد، اما دلم روشن بود تا اینکه با یکی از استادهای دانشگاه مشورت کردم و ایشان کنگره۶۰، را به من معرفی کردند و گفتند: در کنگره حال خودت و همسرت خوب میشود.
یک روز با استرس بسیار زیاد راهی شدم؛ وقتی که از در وارد شدم، انگار فرشتهای مرا در آغوش گرفت، انگار جایی رفته بودم که همه همدردم بودند، همه لبخند میزدند و مرا به فرشتهای که شال سبز داشت معرفی کردند؛ بغض کرده بودم فقط گریه کردم، کلی درد دل کردم، تمام حرفهایم را با صبوری تمام گوش کرد، سپس دستانم را گرفت و با لبخند زیبایش گفت: درست میشود؛ تکتک اینها سند است، انگار تمام دردهایی که کشیده بودم را کشیده بود؛ تا بهحال کسی اینگونه حالم را درک نکرده بود.
امیدوارم تمام کسانی که در باتلاق اعتیاد به سر میبرند با این مکان مقدس آشنا شوند و اشکهای ریخته شده، تبدیل به اشکهایی شوند که از سر شوق برای رهایی اعتیاد عزیزانشان جاری میشود. از همه دوستان التماس دعا دارم که مسافرم جذب کنگره شود و اذن الهی صادر شود و خداوند یاریام دهد که تردید و ناامیدی در دلم راه ندهم و تلخترین ماهعسل زندگیام به شیرینترین ماهعسل، رفتن به تهران و رهایی مسافرم از دام اعتیاد منجر شود. «الهی آمین»
نویسنده: همسفر فرزانه رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون یازدهم)
رابط خبری: همسفر منیژه رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون یازدهم)
ویراستار و ارسال: همسفر پرتو رهجوی راهنما همسفر آسیه (لژیون اول) نگهبان سایت
نمایندگی همسفران عمانسامانی شهرکرد
- تعداد بازدید از این مطلب :
165