English Version
This Site Is Available In English

از تاریکی تا تولد دوباره

از تاریکی تا تولد دوباره

همسفر رضوان در دلنوشته خود بیان کرد:

کسی از بیرون شاید باور نمی‌کرد؛ اما من دیدم. من سال‌ها شاهد خاموش شدن مردی بودم که شیشه، آرام‌آرام وجودش را فرسود. سال‌هایی که درد، خشم و بی‌خوابی در وجودش ریشه دوانده بود، سال‌هایی که ذهنش درگیر انتقامی شده بود که رهایش نمی‌کرد.

بارها دیده بودم ساعت‌ها بدون وقفه و استراحت درگیر تعمیر یک وسیله ساده می‌شد؛ روزهایی می‌گذشت که اصلاً نمی‌خوابید و بعد ناگهان برای بیست‌وچهار ساعت یا بیشتر، در خواب عمیقی فرو می‌رفت و هذیان‌هایی که روز به روز پررنگ‌تر می‌شد.

او با زندگی قهر کرده بود و مدام از شریک کاری‌ سابق خود حرف می‌زد، از خیانتی که دوازده سال گذشته بود؛ اما هنوز برایش زنده بود، طوری که انگار دیروز اتفاق افتاده است.

در ذهنش صحنه‌های انتقام را بارها و بارها مرور می‌کرد. گاهی شب تا صبح در ماشین، نزدیک خانه‌ همان مرد می‌نشست، کشیک می‌داد و منتظر فرصتی برای اجرا نقشه‌ای که در ذهنش ساخته بود. یک شب می‌گفت او را می‌کشم، شب دیگر می‌گفت دستگیرش می‌کنم و بعد در حمام سلاخی‌اش می‌کنم. آن‌چه من دیدم، فقط مصرف مواد نبود؛ بلکه سقوط آرام یک انسان بود، انسانی که از درون می‌سوخت و توان خاموش کردن آتش خودش را نداشت.

برای جبران ضرری که دیده بود، به سایت‌های شرط‌بندی پناه برد. شاید می‌خواست از راهی میان‌بر دوباره به زندگی برگردد؛ اما نتیجه‌اش این بود که باقی‌مانده‌ سرمایه‌مان هم از دست رفت. نه فقط پول؛ بلکه اعتماد، آرامش و هر امید کوچکی برای ساختن دوباره؛ حتی بارها از خودکشی می‌‌گفت. در تمام آن سال‌ها، من فقط تماشا نکردم؛ تلاش کردم، سوختم، ایستادم، گریه کردم و دعا کردم.

درست آن زمانی که دیگر از خودش هم بریده بود، از مرز فروپاشی عبور کردیم، در دل همان ناامیدی، نقطه‌ نوری پیدا شد و آن آشنایی با کنگره بود. جایی که نه تحقیرش کردند، نه ترکش گفتند؛ فقط راه را نشان دادند و او برای اولین‌بار تصمیم گرفت که به جای جنگیدن با دنیا، با خودش آشتی کند. تصمیم گرفت درمان شود. مسیری سخت؛ اما روشن. روزهای اول بی‌اعتماد و شکاک قدم برداشت؛ اما آرام‌آرام با هر جلسه، با هر مشارکت، با هر خدمت کوچک، تکه‌های گم‌شده‌ خودش را پیدا کرد.

امروز او همان مرد است؛ اما نه آن مرد مصرف‌کننده و بی‌قرار. امروز مردی‌ است آرام، آگاه، مسئولیت‌پذیر. او را بیشتر از همیشه می‌شناسم، نه چون تغییر کرده؛ بلکه چون حالا به‌خودش نزدیکتر شده. ما از دل تاریکی گذشتیم، از جهنمی عبور کردیم که فقط خدا می‌داند چه بر ما گذشت؛ اما امروز از آن طوفان سهمگین به ساحل رسیدیم.

حالا در روشنایی ایستاده‌ایم نه با فراموشی؛ بلکه با درک عمیق از آن‌چه پشت سر گذاشتیم. رهایی او برای من فقط ترک یک ماده نبود؛ بلکه بازگشت امید، معنا، و مردی است، که حتی خودش از خودش گذشته بود. این زندگی دوباره را هر روز، هر ساعت، هر نگاه شکر می‌‌گویم. من دیدم که تاریکی چقدر می‌تواند عمیق باشد؛ اما حالا باور دارم که هیچ شب سیاهی، طلوع رو متوقف نمی‌کند.

رهایی ممکن است، نه فقط برای دیگران، برای "شما" هم اتفاق می‌افتد فقط کافی است بخواهید و ادامه بدهید. امید هیچ‌وقت نمی‌میرد؛ حتی اگر سال‌ها خاک خورده باشد. کافی‌ است در مسیر خواستن قرار بگیریم؛ تا دوباره زنده بشویم.

نویسنده و ویراستار: همسفر رضوان رهجو  راهنما همسفر نرگس دبیر سایت (لژیون اول)

ارسال: همسفر مینا دبیر سایت (لژیون سوم)
همسفران نمایندگی صبا

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .